احمدبن موسي عليه السلام
زهرا نوردی ساکن آران کاشان می گوید مشغول مرتب کردن منزل و نظافت خانه بودم که کمد بزرگ کنار دیوار بر روی من افتاد. مدتی از شدت درد بیهوش شدم. وقتی به خود آمدم، اطافیان کمد را برداشته بودند. شدت درد بحدی بود که راه رفتن برایم مقدور نبود. با همان حال مرا به دکتر بردند. بعد از معاینه گفتند بین مهره های ستون فقرات فاصله افتاده است. هر روز صبح حالت تهوع زیاد داشتم. نمی توانستم بنشینم. بارها به دکترهای زیادی مراجعه کردم، مانند دکتر شفاهی، دکتر صفارزاده و دکتر کرمانی. عکسبرداری و آزمایش های متعدد انجام دادم به جایی نرسیدم.
روزبروز بدتر و ناراحت تر بودم. دمادم به اهل بیت عصمت و طهارت متوسل بودم. با شوهرم صحبت کردم، تصمیم گرفتیم به پابوس حضرت شاهچراغ(ع) بیائیم. در راه مرتب نذر و نیاز می کردم. نذر کردم اگر خوب شدم، انگشتری طلای خود را به حضرت هدیه دهم. عصر به زیارت شاهچراغ(ع) آمدیم. شدیدا به آقا متوسل شدم و گریه کردم. گفتم: آقا می دانی من رنجهای زیادی کشیدم. درد بسیار تحمل کردم. خیلی خرج دوا و دکتر کردم. دیگر طاقت درد کشیدن ندارم. کاسه صبرم لبریز شده، آقا نجاتم بده، مرا دست خالی به آران برنگردان.
شب شده بود، در حالیکه اشک از چشمانم جاری بودف لحظه ای در کنار ضریح مطهرش به خواب رفتم. در خواب دو نفر سید که یکی شال سبز بر گردن و عبای مشکی بر تن داشت با قدی بلند و رشید و دومی با لباس سفید دیدم. آن سید بزرگوار دست برگرفت و گفت:(( بیا ببین من طلا دارم. انگشترت برای خودت)). بعد به تختی که در کنار حرم بود اشاره کرد، روی آن بخوابم و پارچه سبزی که بر گردن داشت بر روی من انداخت که همزمان بیدار شدم و متوجه شدم که هیچگونه دردی ندارم و بطور کامل شفا پیدا نموده و اللحمد الله خوب شده ام.
صفحات: 1· 2· 3· 4· 5· 6· 7· 8· 9· 10· 11· 12· 13· 14· 15· 16· 17
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب