20
مرداد

فضيلت36

شانزدهم در ضمانت آن حضرت بهشت را براى همسايه ابوبصير:


ابن شهر آشوب از ابوبصير روايت كرده كه من همسايه اى داشتم كه از اعوان سلطان جور بود و مالى به دست كرده بود و كنيزان مغنّيه گرفته بود و پيوسته انجمنى از جماعت اهل لهو و لعب و عيش و طرب آراسته و شراب مى خورد و مغنّيات براى او مى خواندند و به جهت مجاورت با او پيوسته من در اذيت و صدمه بودم از شنيدن اين منكرات لاجرم چند دفعه به سوى او شكايت كردم او مرتدع نشد بالاخره در اين باب اصرار و مبالغه بى حد كردم جواب گفت من را، كه اى مرد! من مردى هستم مبتلا و اسير شيطان و هوا و تو مردى هستى معافى ، پس اگر حال مرا عرضه دارى خدمت صاحب يعنى حضرت صادق عليه السلام اميد مى رود كه خدا مرا از بند نفس و هوا نجات دهد، ابوبصير گفت كلام آن مرد در من اثر كرد پس صبر كردم تا هنگامى كه از كوفه به مدينه رفتم چون شرفياب شدم خدمت امام عليه السلام حال همسايه را براى آن جناب نقل كردم فرمود: هنگامى كه به كوفه برگشتى آن مرد به ديدن تو مى آيد پس بگو به او كه جعفر بن محمّد مى گويد ترك كن آنچه را كه به جا مى آورى از منكرات الهى تا من ضامن تو شوم از براى تو بر خدا بهشت را.
پس چون به كوفه مراجعت كردم مردمان به ديدن من آمدند آن مرد نيز به ديدن من آمد، چون خواست برود من او را نگاه داشتم تا آنكه منزلم از واردين خالى شد، پس ‍ گفتم او را، اى مرد! همانا من حال ترا به جناب صادق عليه السلام عرض كردم ، فرمود كه او را سلام برسان و بگو ترك كند آن حال خود را و من ضامن مى شوم بهشت را براى او، آن مرد از شنيدن اين كلمات گريست و گفت : ترا به خدا سوگند كه جعفر بن محمّد عليه السلام چنين گفت ؟ من قسم ياد كردم كه چنين فرمود، گفت همين بس است مرا، اين بگفت و برفت . پس چند روزى كه گذشت نزد من فرستاد و مرا نزد خود طلبيد، چون در خانه او رفتم ديدم برهنه در پشت در است و مى گويد: اى ابوبصير! آنچه در منزل خود از اموال داشتم بيرون كردم و الا ن برهنه و عريانم چنانكه مشاهده مى كنى ، چون حال آن مرد را ديدم نزد برادران دينى خود رفتم و از براى او لباس جمع كردم و او را به آن پوشانيدم ، چند روز نگذشت كه باز به سوى من فرستاد كه من عليل شده ام به نزد من بيا، پس من پيوسته به نزد او مى رفتم و مى آمدم و معالجه مى كردم او را تا هنگامى كه مرگش در رسيد، من در بالين او نشسته بودم و او مشغول به جان كندن بود كه ناگاه غشى او را عارض شد چون به هوش آمد گفت : اى ابوبصير! صاحبت حضرت جعفر بن محمّد عليه السلام وفا كرد براى من به آنچه فرموده بود اين بگفت و دنيا را وداع نمود.
پس از مردن او، چون به سفر حج رفتم همين كه مدينه رسيدم خواستم خدمت امام خود برسم در خانه استيذان نمودن و داخل شدم چون داخل خانه شدم يك پايم در دالان بود و يك پايم در صحن خانه كه حضرت صادق عليه السلام از داخل اطاق مرا صدا زد اى ابوبصير ما وفا كرديم براى رفيقت آنچه را كه ضامن شده بوديم .(33)

صفحات: 1· 2· 3· 4· 5· 6· 7· 8· 9· 10· 11· 12· 13· 14· 15· 16· 17· 18· 19· · 21·


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...

 
مداحی های محرم