محدث2
المجالس بالأمانة.
نشستن در جايگاهها بامانت بودنست يعنى چون كسى در مجلسى بنشيند و در آنجا سخنى رود بايد كه بامانت بود و جاى ديگر باز نگويد؛ شعر:
در مجالس كه جاى تزيين است بامانت نشين كه شرط اين است
محدث نوري
المجالس بالأمانة.
نشستن در جايگاهها بامانت بودنست يعنى چون كسى در مجلسى بنشيند و در آنجا سخنى رود بايد كه بامانت بود و جاى ديگر باز نگويد؛ شعر:
در مجالس كه جاى تزيين است بامانت نشين كه شرط اين است
محدث نوري
انما الأعمال بالنيات.15
عبادت با خلاص نيت نكوست وگرنه چه آيد ز بيمغز پوست
همانا عملها بنيتهاست يعنى اصل در عمل نيت است و ثواب و عقاب بر آن مترتب مىشود16 پس بنده بايد كه در هر كارى كه مىكند اگر دنياوى بود و اگر آخرتى؛ در آن نيت خير كند و از شوائب ريا و سمعت دور گرداند تا مقبول درگاه حق تعالى باشد چنانكه از ابو سعيد الخدرى روايت كردهاند؛17
روايت كردهاند كه وقتى امام جعفر صادق (عليه السلام) از جائى مىگذشت شخصى را ديد كه سوراخى در خانه مىكرد، صادق (عليه السلام) از آن شخص پرسيد كه: از بهر چه اين سوراخ مىكنى؟ - گفت: از بهر آن تا دود از خانه بيرون شود، صادق (عليه السلام) فرمود كه: اى بيچاره نيت خير كن كه آنچه مراد دنياست بر طفيل آن حاصل شود، نيت كن كه از بهر آن مىكنم تا در شب بنگرم كه صبح بر آمده است يا نه؟ تا ثواب آن جهان نيز بيابى.
پي نوشت:
15) ملاحظه شرح حديث شماره 124 و 414 براى فهم معنى اين حديث شريف مفيد است.
16) اصل كتاب از اينجا شروع مىشود و از اول آن تا اينجا الحاق مصحح كتاب است كه نگارنده اين سطور باشد و براى رفع نقص و بمنظور تماميت فايده كتاب اين امر انجام يافته است چنانكه در مقدمه ياد كرديم.
17) كذا در اصل؛ پس گويا تصحيفى در كلمات روى داده و يا سقطى در عبارت واقع شده.
محدث نوري
مختصرى از شرح حال استاد فقيد سيد جلال الدين محدث ارموى
در رمضان سال 1323 قمرى = 2 قوس 1283 شمسى در شهر اروميه بدنيا آمد. پسر بزرگ و فرزند اول خانواده بود. تحصيلات مقدماتى را در زادگاه خود فرا گرفت. از همان سنين كودكى عشق فراوان بخواندن و نوشتن داشت. پدرش ميرقاسم خورده مالك بود و اهل علم نبود، ولى تشويقهاى فراوان پدر بزرگش در آن سنين بى ترديد در او موثر بوده است. او از سنين كودكى دو سه حادثه جنگ و قحطى را در همان زادگاهش بخاطر مىآورد و گاهى تعريف مىكرد.
دلسوزى عزرائيل براى دو نفرى كه يك نفرش شداد بود
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بود، عزرائيل به زيارت آن حضرت آمد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از او پرسيد: اى برادر! چندين هزار سال است كه تو مأمور قبض روح انسانها هستى، آيا در هنگام جان كندن آنها دلت براى كسى رحم آمد؟
صفحات: 1· 2
بهشت شداد و هلاكت او قبل از ديدار بهشت خود
بعضى در ذيل آيات 6 تا 8 سوره فجر ماجراى بهشت شداد و هلاكت او را قبل از ديدار آن بهشت نقل كردهاند. در اين آيات چنين مىخوانيم:
اَلَم تَرَ كيفَ فعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ * اِرَمَ ذاتِ العِمادِ * الَّتى لَم يُخلَق مِثلُها فِى البِلادِ؛
آيا نديدى پروردگارت با قوم عاد چه كرد؟ - با آن شهر ارم و با عظمت عاد چه نمود؟ همان شهرى كه مانندش در شهرها آفريده نشده.
روايت شده: عاد كه حضرت هود عليهالسلام مأمور هدايت قوم عاد شد، دو پسر به نام شداد و شديد داشت، عاد از دنيا رفت، شداد و شديد با قلدرى جمعى را به دور خود جمع كردند و به فتح شهرها پرداختند، و با زور و ظلم و غارت بر همه جا تسلط يافتند، در اين ميان، شديد از دنيا رفت، و شداد تنها شاه بى رقيب كشور پهناور شد، غرور او را فرا گرفت [هود عليهالسلام او را به خداپرستى دعوت كرد، و به او فرمود: اگر به سوى خدا آيى، خداوند پاداش بهشت جاويد به تو خواهد داد، او گفت: بهشت چگونه است؟ هود عليهالسلام بخشى از اوصاف بهشت خدا را براى او توصيف نمود. شداد گفت: اين كه چيزى نيست من خودم اين گونه بهشت را خواهم ساخت، كبر و غرور او را از پيروى هود عليهالسلام بازداشت].
او تصميم گرفت از روى غرور بهشتى بسازد تا با خداى بزرگ جهان عرض اندام كند، شهر ارم را ساخت، صد نفر از قهرمانان لشگرش را مأمور نظارت ساختن بهشت در آن شهر نمود، هر يك از آن قهرمانان هزار نفر كارگر را سرپرستى مىكردند و آنها را به كار مجبور مىساختند.
شداد براى پادشاهان جهان نامه نوشت كه هر چه طلا و جواهرات دارند همه را نزد او بفرستند، و آنها آن چه داشتند فرستادند.
آن قهرمانان مدت طولانى به بهشتسازى مشغول شدند، تا اين كه از ساختن آن فارغ گشتند، و در اطراف آن بهشت مصنوعى، حصار (قلعه و دژ) محكمى ساختند، در اطراف آن حصار هزار قصر با شكوه بنابراين نهادند، سپس به شداد گزارش دادند كه با وزيران و لشگرش براى افتتاح شهر بهشت وارد گردد.
شداد با همراهان، با زرق و برق بسيار عريض و طويلى به سوى آن شهر (كه در جزيرة العرب، بين يمن وحجاز قرار داشت) حركت كردند، هنوز يك شبانه روز وقت مىخواست كه به آن شهر برسند، ناگاه صاعقهاى همراه با صداى كوبنده و بلندى از سوى آسمان به سوى آنها آمد و همه آنها را به سختى بر زمين كوبيد، همه آنها متلاشى شده و به هلاكت رسيدند.(138)
قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي