23
مرداد

تهذيب61

نزول جبرئيل بر اميرالمؤ منين

صاحب روضة الشهداء، مولى حسين كاشفى سبزوارى ،واعظ مشهور عصر خود به خاطر بعضى مصالح به هرات رفت و به دربار مير على شير پادشاه هرات نزديك شد، و باخواهر ملا عبدالرحمن جامى ازدواج كرد.
مردم سبزوار كه در تشيع تعصب شديدى داشتند، به او سوء ظن پيدا كردند كه شايد از مذهب تشيع متزلزل شده و برگشته باشد. لذا هنگام مراجعت شيخ حسين واعظ به سبزوار در صدد امتحان وى بر آمدند.
روزى شيخ حسين در مسجد جامع سبزوار منبر رفته بود. جمعيت زيادى براى استماع و امتحان او به مسجد آمده بودند .سخن به اينجا رسيد كه جبرئيل دوازده هزار مرتبه بر پيامبر نازل شد.
پيرمردى فرصت را مغتنم شمرد و با صداى بلند سؤ ال كرد: بگو بدانم ، جبرئيل چند مرتبه بر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نازل شده است ؟
واعظ كه از سوء ظن مردم آگاه شده بود، متحير ماند كه چه پاسخ دهد .اگر بگويد: جبرئيل بر حضرت امير نازل شده ، دروغ گفته ، و اگر بگويد نازل نشده ، چگونه از دست اهالى سبزوار جان سالم بدر برد.
پس از كمى تامل گفت : بيست و چهار هزار مرتبه جبرئيل بر حضرت امير نازل شده است .
مردم با خوشحالى پرسيدند: به چه دليل ؟
گفت : چون پيامبر فرمود: انا مدينة العلم و على بابها.
پس هر كس بخواهد به شهر داخل و از آن خارج شود بايد دو بار از در بگذرد، يكى هنگام ورود و ديگرى هنگام خروج .(85)

كشكول شيخ بهايي


free b2evolution skin
23
مرداد

تهذيب60

مدعيان پيغمبرى

در عصر خلافت ماءمون عباسى چندين نفر ادعاى پيغمبرى كردند.
الف يكى گفت : من ابراهيم خليل هستم . او را نزد خليفه آوردند.
خليفه گفت : حضرت ابراهيم معجزاتى داشت . اگر تو يكى از آن معجزات را داشته باشى ادعايت را باور مى كنيم .
مدعى : بسيار خوب ، يكى از آن معجزات چه بوده است ؟.
خليفه : ابراهيم را در آتش انداختند و نسوخت . ما هم ترا در آتش مى اندازيم ، اگر نسوختى ، به تو ايمان مى آوريم ، و ادعايت را مى پذيريم .
مدعى : اين خيلى سخت است ، يك معجزه آسانترى بخواهيد.
خليفه : معجزه موسى را بياور، عصايت را بينداز تا اژدها شود.
مدعى : اينكه از اولى سخت تر است .
خليفه : معجزه عيسى را بياور و اين مرده را زنده كن .
مدعى : قبول دارم . الان قاضى القضات را مى كشم ، سپس زنده اش مى كنم .
قاضى القضات : من بدون اين معجزه به تو ايمان آوردم . ديگر حاجت به اين كار نيست .
ب شخص ديگرى را كه دعوى پيغمبرى داشت نزد خليفه آوردند.
خليفه : اگر واقعا تو پيغمبرى ، الان (غير موسم خربزه ) برايم خربزه حاضر كن .
مدعى : سه روز به من مهلت دهيد.
خليفه : امكان ندارد، همين الان بايد بياورى تا به صورت معجزه باشد.
مدعى : خيلى عجيب است . خدا با همه عظمتى كه دارد خربزه را سه ماهه خلق مى كند، و من كه مى خواهم سه روزه برايتان خربزه بياورم دريغ مى كنيد؟!!!.
ج ديگرى را نزد خليفه آوردند.
خليفه : به چه دليلى ادعاى پيغمبرى مى كنى و معجزه ات چيست ؟
مدعى : اين سنگ را در آب مى اندازم ، فورا آب مى شود!
خليفه : بسيار خوب ، انجام بده تا ببينيم .
مدعى سنگ را به خليفه نشان داد و در آب انداخت ، بلافاصله آب شد.
خليفه : اين قبول نيست ، من به تو سنگى مى دهم ، اگر آب شد ادعايت را مى پذيرم .
مدعى : خيلى عجيب است . من كه از موسى مهمتر و بزرگتر نيستم ، و تو هم كه از فرعون بدتر نيستى . مگر فرعون به موسى عصائى داد تا بيندازد و اژدها شود ، كه تو مى خواهى از خودت به من سنگى بدهى كه در آب اندازم و آب شود!
د خليفه : اگر تو پيغمبرى ، اين قفل را بدون كليد باز كن .
مدعى : من پيغمبرم ، نه كليد و قفل ساز.
ه خليفه : اگر تو پيغمبرى ، اين چند جوان بى ريش را اكنون ريش دار كن .
مدعى : حيف است اين صورتهاى زيبا را با ريش بپوشانم ، ولى ريش دارها را حاضرم بى ريش كنم !
و شخص ادعاى خدائى كرد. ماءمورين او را گرفتند و نزد خليفه بردند.
خليفه پرسيد: چه مى گويى ؟
گفت : مى گويم من خدا هستم .
خليفه : اتفاقاً، يكى دو نفر پيش از تو آمده بودند و مى گفتند ما پيغمبر هستيم .
مدعى : به خدا سوگند، دروغ گفته اند، من تاكنون كسى را به پيغمبرى نفرستاده ام .

كشكول شيخ بهايي


free b2evolution skin
23
مرداد

تهذيب59

مجهولات

ابن جوزى بر فراز منبر نشسته بود و مردم را موعظه مى كرد.
يكى از شنوندگان از او سؤ الى كرد.
گفت : نمى دانم .
پرسيد: پس چرا بالاى منبر رفته اى و در آن بالا نشسته اى .
پاسخ داد: من به مقدار علم و دانش خود بالا رفته ام . اگر بنا بود به اندازه جهل و نادانى خود بالا بروم ، به آسمان مى رسيدم .
و نيز گويند: شخصى از بوذر جمهور حكيم مطلبى پرسيد:
گفت : نمى دانم .
سؤ ال كرد: پس چرا اينهمه حقوق مى گيرى ؟
پاسخ شنيد: حقوق مرا در مقابل معلومات من مى دهند. اگر بنا بود در مقابل مجهولات به من حقوق بدهند خزانه دولت كافى نبود.

كشكول شيخ بهايي


free b2evolution skin
23
مرداد

تهذيب58

يك گناه و سه گناه

گويند: شبى خليفه از خانه اى صداى ساز و آواز زن و مردى را شنيد. تصميم گرفت صاحب خانه را نهى از منكر كند. چون در خانه بسته بود، از ديوار بالا رفت . ديد مشغول ميگسارى هستند. فرياد زد: اى صاحب خانه ، اى دشمن خدا، پنداشتى اگر در خانه خلوت مرتكب گناه شوى ، خدا تو را رسوا نمى سازد.
صاحب خانه : اگر من مرتكب يك گناه شدم ، تو سه گناه مرتكب گشتى .
خليفه : چطور ؟ پاسخ شنيد:
گناه اول آنكه خداوند فرمود: وَ لاتَجَسَّسُوا در حالى كه تو درباره ما تجسس كردى .
گناه دوم آنكه خداوند فرمود: وَ آتُو البُيُوتَ مِن اَبوابِها(83).
از در وارد خانه شويد، و تو از بام و ديوار وارد شدى .
گناه سوم آنكه خداوند فرمود:
لاتَدخُلُوا بُيُوتا غَيرَ بُيُوتِكُم حَتى تَستَاءنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلى اَهلِها(84).
هر گاه به خانه اى وارد شديد به اهل خانه سلام كنيد و تو بر ما سلام نكردى .
خليفه : حق با تو است ، راست گفتى . پس بيا با هم توبه كنيم .

كشكول شيخ بهايي


free b2evolution skin
23
مرداد

تهذيب57

ماءموريت در خواب

سيدابراهيم دمشقى كه نسبش به سيد مرتضى علم الهدى مى رسد و تنها سه دختر داشت و سن او متجاوز از نود سال ، و شخصى محترم و معتمد بود، در سال 1280 ه‍ ق واقعه اى عجيب برايش رخ داد.
شبى حضرت رقيه سلام الله عليها در عالم رؤ يا به دختر بزرگ سيد مى فرمايد: به پدرت بگو به والى بگويد: آب ميان قبر و لحد من افتاده ، و بدن من در اذيت است . بگو بيايد و قبر مرا تعمير كند.
دخترخواب خويش را براى پدرش باز گفت ، ولى او ترتيب اثر نداد.
شب دوم دختر وسطى همان خواب را ديد. به پدر گفت و او توجهى ننمود.
شب سوم دختر كوچك سيد همان خواب را ديد و براى پدر نقل كرد. ولى اين بار نيز سيد اعتنائى نكرد.
شب چهارم خود سيد ابراهيم در خواب مى بيند حضرت رقيه باعتاب به او فرمود: چرا والى را خبر نكردى ؟
فردا صبح سيد نزد والى شام رفت و جريان خوابها و دستور حضرت رقيه را براى والى نقل كرد(82).
والى دستور داد علماء اجتماع كنند. پس از مذاكره تصميم به نبش قبر گرفته شد. همه غسل كردند و لباس تميز پوشيدند. قرار شد هر كس قفل درب حرم را بگشايد، او قبر را نبش كند و جسد حضرت را بيرون آورد تا قبر تعمير و مهيا شود.
اتفاقا قفل به دست سيد ابراهيم باز شد.حرم را خلوت ، و نبش قبر كردند . سنگ لحد را برداشته و بدن نازنين رقيه صحيح و سالم آشكار شد. ديدند آب زيادى لحد واطراف آنرا فرا گرفته است . سيد بدن را از داخل قبر بيرون آورد و روى زانوى خود نهاد، و چون باران اشك ريخت . سرانجام پس از سه روز قبر را به طور كامل و اساسى تعمير كردند و سيد بلافاصله بدن را دفن نمود.
هنگام خروج از قبر از خداوند تقاضا كرد پسرى به او عطا نمايد. دعاى او مستجاب شد و خدا به وى پسرى داد كه نامش را سيد مصطفى گذاشت .

كشكول شيخ بهايي


free b2evolution skin
 
مداحی های محرم