25
مرداد

قصه 58

ابراهيم عليه‏السلام در هجرتگاه، و تولد اسماعيل عليه‏السلام و اسحاق‏

ابراهيم عليه‏السلام به فلسطين رسيد، قسمت بالاى آن را براى سكونت برگزيد، و لوط عليه‏السلام را به قسمت پايين با فاصله هشت فرسخ فرستاد، و پس از مدتى در روستاى حبرون كه اكنون به شهر قدس خليل معروف است ساكن شد.

ابراهيم و لوط، در آن سرزمين، مردم را به توحيد و آيين الهى دعوت مى‏كردند و از بت پرستى و هرگونه فساد بر حذر مى‏داشتند، سال‏ها از اين ماجرا گذشت، ابراهيم عليه‏السلام به سن و سال پيرى رسيد، ولى فرزندى نداشت زيرا همسرش ساره نازا بود، ابراهيم دوست داشت، پسرى داشته باشد، تا پس از او راهش را ادامه دهد.

ابراهيم عليه‏السلام به ساره پيشنهاد كرد، تا كنيزش هاجر را به او بفروشد، تا بلكه از او داراى فرزند گردد، ساره هاجر را به ابراهيم بخشيد، هاجر همسر ابراهيم گرديد، و پس از مدتى از او داراى پسر شد كه نامش را اسماعيل گذاشتند.

ابراهيم بارها از خدا خواسته بود كه فرزند پاكى به او بدهد، خداوند به او مژده داده بود كه فرزندى متين و صبور، به او خواهد داد.(222)

اين فرزند همان اسماعيل بود كه خانه ابراهيم را لبريز از شادى و نشاط كرد.

ساره نيز سال‏ها در انتظار بود كه خداوند به او فرزندى بدهد، به خصوص وقتى كه اسماعيل را ميديد، آرزويش به داشتن فرزند بيشتر مى‏شد، از ابراهيم مى‏خواست دعا كند و از امدادهاى غيبى استمداد بطلبد، تا داراى فرزند گردد.

ابراهيم دعا كرد، دعاى غير عادى ابراهيم عليه‏السلام به استجابت رسيد و سرانجام فرشتگان الهى او را به پسرى به نام اسحاق بشارت دادند، هنگامى كه ابراهيم اين بشارت را به ساره گفت، ساره از روى تعجب خنديد، و گفت: واى بر من، آيا با اين كه پير و فرتوت هستم، و شوهرم ابراهيم نيز پير است، داراى فرزند مى‏شوم؟! به راستى بسيار عجيب است!(223)

طولى نكشيد كه بشارت الهى تحقق يافت و كانون گرم خانواده ابراهيم با وجود نو گلى به نام اسحاق گرم‏تر شد.

از اين پس فصل جديدى در زندگى ابراهيم عليه‏السلام پديد آمد، از پاداش‏هاى مخصوص الهى به ابراهيم عليه‏السلام دو فرزند صالح به نام اسماعيل و اسحاق عليه‏السلام بود، تا عصاى پيرى او گردند و راه او را ادامه دهند.

قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي


free b2evolution skin
25
مرداد

قصه 57

اهميت پوشش زن در سيره ابراهيم عليه‏السلام‏

ابراهيم در مسير هجرت همراه ساره و لوط عليه‏السلام عبور مى‏كردند، ابراهيم عليه‏السلام براى حفظ ناموس خود ساره از نگاه چشم‏هاى گناهكار، صندوق ساخته بود و ساره را در ميان آن نهاده بود، هنگامى كه به مرز ايالت مصر رسيدند، حاكم مصر به نام عزاره در مرز ايالت مصر، مأموران گمركى گماشته بود، تا عوارض گمركى را از كاروانهايى كه وارد سرزمين مصر مى‏شوند، بگيرند. مأمور به بررسى اموال ابراهيم عليه‏السلام پرداخت، تا اين كه چشمش به صندوق افتاد، به ابراهيم گفت: در صندوق را بگشا، تا محتوى آن را قيمت كرده و يك دهم قيمت آن را براى وصول، مشخص كنم.

ابراهيم: خيال كن اين صندوق پر از طلا و نقره است، يك درهم آن را حساب كن تا بپردازم، ولى آن را باز نمى‏كنم.

مأمور كه عصبانى شده بود، ابراهيم عليه‏السلام را مجبور كرد تا درِ صندوق را باز كند.

سرانجام ابراهيم عليه‏السلام به اجبار دژخيمان، در صندوق را گشود، مأمور وصول، ناگهان زن با جمالى را در ميان صندوق ديد و به ابراهيم گفت: اين زن با تو چه نسبتى دارد؟

ابراهيم: اين زن دختر خاله و همسر من است.

مأمور: چرا او را در ميان صندوق نهاده‏اى؟

ابراهيم: غيرتم نسبت به ناموسم چنين اقتضا كرد، تا چشم ناپاكى به او نيفتد.

مأمور: من اجازه حركت به تو نمى‏دهم تا به حاكم مصر خبر بدهم، تا او از ماجراى تو و اين زن آگاه شود.

مأمور براى حاكم مصر پيام فرستاد و ماجرا را به او گزارش داد، حاكم مصر دستور داد تا صندوق را نزد او ببرند.

مى‏خواستند تنها صندوق را ببرند، ابراهيم گفت: من هرگز از صندوق جدا نمى‏شوم مگر اين كه كشته شوم.

ماجرا را به حاكم گزارش دادند، حاكم دستور داد كه: صندوق را همراه ابراهيم نزد من بياوريد.

مأموران، ابراهيم را همراه صندوق و ساير اموالش نزد حاكم مصر بردند، حاكم مصر به ابراهيم گفت: در صندوق را باز كن.

ابراهيم: همسر و دختر خاله‏ام در ميان صندوق است، حاضرم همه اموالم را بدهم، ولى در صندوق را باز نكنم.

حاكم از اين سخن ابراهيم، سخت ناراحت شد و ابراهيم را مجبور كرد كه در صندوق را بگشايد، ابراهيم آن را گشود.

حاكم با نگاه به ساره، دست به طرف او دراز كرد.

ابراهيم عليه‏السلام از شدت غيرت به خدا متوجه شد و عرض كرد: خدايا دست حاكم را از دست درازى به سوى همسرم كوتاه كن.

بى درنگ دست حاكم در وسط راه خشك شد، حاكم به دست و پا افتاد و به ابراهيم گفت: آيا خداى تو چنين كرد؟

ابراهيم: آرى، خداى من غيرت را دوست دارد، و گناه را بد مى‏داند، او تو را از گناه بازداشت.

حاكم: از خدايت بخواه دستم خوب شود، در اين صورت ديگر دست درازى نمى‏كنم.

ابراهيم، از خدا خواست، دست او خوب شد، ولى بار ديگر به سوى ساره دست درازى كرد، باز با دعاى ابراهيم عليه‏السلام دستش در وسط راه خشك گرديد، و اين موضوع سه بار تكرار شد، سرانجام حاكم با التماس از ابراهيم خواست كه از خدا بخواهد تا دست او خوب شود.

ابراهيم: اگر قصد تكرار ندارى، دعا مى‏كنم.

حاكم: با همين شرط دعا كن.

ابراهيم دعا كرد و دست حاكم خوب شد، وقتى كه حاكم اين معجزه و غيرت را از ابراهيم ديد، احترام شايانى به او كرد و گفت: تو در اين سرزمين آزاد هستى، هر جا مى‏خواهى، برو، ولى يك تقاضا از شما دارم و آن اين كه: كنيزى را به همسرت ببخشم تا او را خدمتگزارى كند.

ابراهيم تقاضاى حاكم را پذيرفت.

حاكم آن كنيز را كه نامش هاجر بود به ساره بخشيد و احترام و عذرخواهى شايانى از ابراهيم كرد و به آيين ابراهيم گرويد، و دستور داد عوارض گمركى را از او نگيرند.

به اين ترتيب غيرت و معجزه و و اخلاق ابراهيم موجب گرايش حاكم مصر به آيين ابراهيم گرديد، و او ابراهيم را با احترام بسيار، بدرقه كرد…(221)

قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي


free b2evolution skin
25
مرداد

قصه 56

هجرت ابراهيم، و دفاع او از حقش در مورد توقيف اموالش‏

در مدتى كه ابراهيم در سرزمين بابل بود، جمعى، از جمله حضرت لوط عليه‏السلام و ساره به او ايمان آوردند، او با ساره ازدواج كرد، از طرف پدر ساره، زمين‏هاى مزروعى و گوسفندهاى بسيار، به ساره رسيده بود، ابراهيم عليه‏السلام مدتى در ضمن دعوت مردم به توحيد، به كشاورزى و دامدارى پرداخت، تا اين كه تصميم گرفت از سرزمين بابل به سوى فلسطين هجرت كند و دعوت خود را به آن سرزمين بكشاند، اموال خود از جمله گوسفندهاى خود را برداشت و همراه چند نفر با همسرش ساره، حركت كردند.

ولى از طرف حاكم وقت (بقاياى دستگاه نمرودى) اموال ابراهيم عليه‏السلام را توقيف كردند.

ماجرا به دادگاه كشيده شد، ابراهيم عليه‏السلام در دادگان، خطاب به قاضى چنين گفت:

من (و همسرم) سال‏ها زحمت كشيده‏ايم و اين اموال را به دست آورده‏ايم‏(218) اگر مى‏خواهيد، اموال مرا مصادره كنيد، بنابراين سال‏هاى عمرم را كه صرف تحصيل اين اموال شده، برگردانيد.

قاضى در برابر استدلال منطقى ابراهيم، عقب نشينى كرد و گفت: حق با ابراهيم است.(219)

ابراهيم عليه‏السلام آزاد شد و همراه اموال خود به هجرت ادامه داد و با توكل به خدا و استمداد از درگاه حق، حركت كرد، تا تحول تازه‏اى در منطقه جديدى به وجود آورد، سخنش اين بود كه:

اءنّى ذاهِب الى رَبّى سَيَهدِينَ؛

من (هرجا بروم) به سوى پروردگارم مى‏روم، او راهنماى من است، و با هدايت او ترسى ندارم.(220)

قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي


free b2evolution skin
25
مرداد

تهذيب106

وظيفه همسر

زنى كه با سخنان زشت خود موجب آزار شوهر گردد، خداوند هيچ عمل نيكى را از او نمى پذيرد تا اينكه همسرش را از خود راضى كند و خشنودى او را بدست آورد. چنين زنى اگر روزها روزه بگيرد و شبها نماز بجاى آورد، بنده ها آزاد كند، بهترين اسبها را براى جهاد در راه خدا براى مجاهدان هديه كند، در ميان نخستين كسانى خواهد بود كه وارد دوزخ مى شوند.(118)
شوهر نيز هرگاه نسبت به همسر خود ستم كند و در اداء حقوق او كوتاهى ورزد، مورد خشم خداوند قرار مى گيرد. پس بايد زن و شوهر با توجه به كرامتها و ارزشهاى متعالى انسانى و با رعايت حقوق يكديگر و با تفاهم و تعاون در حل مشكلات زندگى خود بكوشند.

كشكول شيخ بهايي


free b2evolution skin
25
مرداد

تهذيب105

دنيا از ديدگاه حضرت امير

1 - الدنيا سم ، اكله من لايعرفه .
دنيا مانند زهر است كه شخص ناآگاه آنرا مى خورد. پس عاقل و عالم به دنياى زهر آگين نزديك نمى شود مگر به اندازه اى كه او را مسموم نكند و بهلاكت نرساند.
2 - الدنيا سوق الخسران .
دنيا بازار ضرر و زيان است
3 - ان الدنيا كالحية ، لين مسها و قاتل سمها
دنيا مانند مار سمى است لمس آن نرم و لذت بخش و زهر آن كشنده است .
4 - ان الدنيا ظل الغمام و حلم المنام ، و الفرح الموصول بالغم ، والعسل المشوب بالسم .
دنيا مانند سايه ابر و خواب خفته است . شادى آن غم و اندوه به دنبال دارد و عسل آن با زهر در آميخته است .
5 - ان الدهر لخصم غيرمخصوم ومحتكم غيرمظلوم و محارب غير محروب .
دنيا با كسى كه با آن خصومت نورزيد دشمنى مى كند، و به كسى كه بر او ستم نكرد، ستم مى كند، و با كسى كه با او نستيزد مى ستيزد.
6 - ان الدنيا و الاخرة كرجل له امراتان ، اذا ارضى احدهما اسخط الاخرى .
دنيا و آخرت مانند دو زن براى يك مرد است . هرگاه يكى را از خود راضى كند، ديگرى را به خشم آورد.
7 - الدنيا منتقلة فانية و ان بقيت لك لم تبق لها.
دنيا زود گذر و ناپايدار است . اگر دنيا براى تو باقى بماند، تو براى دنيا باقى نخواهى ماند.
8 - الدنيا دار بالبلاء محفوفة و بالغدر موصوفة ، لاتدوم احوالها و لايسلم نزالها.
دنيا با بلاء و گرفتارى در آميخته ، و به مكر و فريب شهرت يافته ، احوال دنيا ناپايدار و متغير است ، و اهل دنيا در تغير و تحول و از مكر و بلا، سلامت و در امان نيستند.
9 - الدنيا دار هانت على ربها فخلط حلالها بحرامها و خيرها بشرها و حلوها بمرها.
دنيا خانه اى است كه سازنده اش آنرا پست و ناچيز شمرده است . پس حلال آن را به حرام ، نيكى آن را با بدى ، و شيرينى آن را با تلخى در آميخته است .
10 - من عصى الدنيا اطاعته و من اعرض عن الدنيا اتته .
كسى كه دنيا را نافرمانى كند، دنيا از او فرمان برد، و هر كس از دنيا روى گرداند دنيا به او رو آورد.
به همين خاطر وقتى دنيا خود را به صورتى زيبا بر اميرمؤ منان عرضه داشت ، فرمود:
يا دنيا غرى غيرى ، لاحاجة لى فيك ، قد طلقتك ثلاثاً لارجعة لى فيها.
اى دنيا غير مرا فريب بده ، من نيازى به تو ندارم ، تو را سه طلاق دادم و حق رجوع خود را اسقاط نمودم .

كشكول شيخ بهايي


free b2evolution skin
 
مداحی های محرم