12
مرداد

چشم از آسمان نمي‌گرفت. يك ريز اشك مي‌ريخت. طاقتم طاق شد.


- چي شده حاجي؟
جواب نداد. خط نگاهش را گرفتم. اول نفهميدم،‌ ولي بعد چرا. آسمان داشت بچه‌ها را همراهي مي‌كرد. وقتي مي‌رسيدند به دشت،‌ ماه مي‌رفت پشت ابرها. وقتي مي‌خواستند از رودخانه رد شوند و نور مي‌خواستند،‌ بيرون مي‌آمد.
پشت بي‌سيم گفت «متوجه ماه هم باشين.»
پنج دقيقه‌ي بعد،‌صداي گريه‌ي فرمان‌ده‌ها از پشت بي‌سيم مي‌آمد.


free b2evolution skin
11
مرداد

قاصدك5

وعده امام زمان به يك شهيد


آیت‌الله «سید محمدتقی موسوی اصفهانی» مشهور به «فقیه احمدآبادی» فرزند سید «عبدالرزاق» از علمای بزرگ اصفهان است.

صفحات: 1· 2· 3· 4· 5


free b2evolution skin
10
مرداد

قاصدك4

خاطرات شهيد ابراهيم همت

 از دست كريمي، زير لب غرولند مي‌كردم كه «اگر مردي خودت برو. فقط بلده دستور بده.»

گفته بود بايد موتورها را از روي پل شناور ببرم آن طرف. فكر نمي‌كرد من با اين سن و سالم،‌

چه‌طور اين‌ها را از پل رد كنم؛‌ آن هم پل شناور. وقتي روي موتور مي‌نشستم، پام به زور به زمين مي‌رسيد.

صفحات: 1· 2


free b2evolution skin
9
مرداد

قاصدك3

 سنگر


free b2evolution skin
8
مرداد

قاصدك2

خاطرات شهيد ابراهيم همت


3) به رخت‌خوا‌ب‌ها تكيه داده بود. دستش را روي زانش كه توي سينه‌اش كشيده بود،‌ دراز كرده بود

و دانه‌هاي تسبيحش تند تند روي هم مي‌افتاد. منتظر ماشين بود؛‌ دير كرده بود.مهدي دور و برش مي‌پلكيد.

صفحات: 1· 2


free b2evolution skin