10
مرداد

درنگ10

مادربزرگم پیر است و دیگر نمی تواند سر زمین دیگران کار کند.

او کارهای خانه را انجام می دهد، از سلمان مراقبت می کند و برایمان آشپزی می کند.

راستش مشکلات من یکی و دوتا نیست که بخواهم بگویم، اما راضی هستم؛

حتماً قسمت بود که وضع زندگی ام این طوری باشد…»

اتوبوس می آید و شعبان سوار می شود و می رود، اما من در تعجب هستم

که نوجوانی در این سن و سال با این همه مشکل و غصه ،چه طور از وضع زندگی اش شکایتی ندارد.

او خیلی از چیزهایی را که ما داریم، ندارد, پدر، مادر، حامی و پشتیبان و پول، امکانات رفاهی و…

اما خدا را دارد و معتقد است که بعد از این هم کمکش خواهد کرد…

از حالا به بعد هر وقت دیدی که آسمان قلبت ابری است، به غصه ات فکر کن،

به بزرگی غصه ات و آن را با مشکلات آدم های دیگ مقایسه کن.

بعضی وقت ها نباید زود تسلیم شد. باید امیدوار بود و توکل کرد.

 

صفحات: 1· 2· 3· · 5


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...