10
مرداد

درنگ10

- روستای ما مدرسه راهنمایی ندارد. هر روز صبح ساعت پنج و نیم از روستا بیرون می آیم.

باید مسیری را پیاده طی کنم تا برسم سرجاده و منتظر ماشین شوم.

خلاصه قبل از ساعت هشت می رسم به شهر و می روم مدرسه.

بعد از تعطیلی مدرسه هم از ساعت دوازده و نیم تا پنج و نیم عصر، توی یک تولیدی کار می کنم.

صاحب کارم آدم خوبی است. هیچ کس حاضر نمی شد به من کار بدهد.

ولی این آقا قبول کرد که پنج ساعت در روز برایش کار کنم. جمعه ها هم تعطیلم.

وقتی می روم خانه، یک ساعت با سلمان درس می خوانم، چون دوست دارم او هم برای خودش کسی شود!

خیلی ها بهم می گویند مدرسه نرو تا بتوانی بیشتر کار کنی و پول بیشتری در بیاوری.

ولی من مدرسه را دوست دارم. میخواهم درس بخوانم تا آینده ام تأمین باشد!

پرسیدم:درآمدت خوب است؟

یک مقدار را صرف رفت و آمدم می کنم. ولی خوب خدا را شکر محتاج کسی نیستم.

صفحات: 1· 2· · 4·


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...