9
مرداد
داستانك3
- اما من یادداشت کردهام… خیلی خوب.
شما شاید… از چهل و یک روبل، بیست و هفت تا که برداریم، چهارده تا باقی میماند.
چشمهایش پر از اشک شده بود و چهرهعرق کردهاش رقتآور به نظر میرسید.
در این حال گفت:
- من فقط مقدار کمی گرفتم… سه روبل از همسرتان گرفتم نه بیشتر.
- دیدی چه طور شد؟ من اصلا آن سه روبل را از قلم انداخته بودم.
سه تا از چهارده تا کم میکنیم. میشود یازده تا… بفرمائید، سه تا، سه تا، سه تا، یکی و یکی.
یازده روبل به او دادم.
آنها را با انگشتان لرزان گرفت و توی جیبش ریخت و به آهستگی گفت:
- متشکرم.
جا خوردم. در حالی که سخت عصبانی شده بودم شروع کردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق و پرسیدم:
- چرا گفتی متشکرم؟
- به خاطر پول.
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب