داستانك3
- یعنی تو متوجه نشدی که دارم سرت کلاه میگذارم و دارم پولت را میخورم!؟
تنها چیزی که میتوانی بگویی همین است که متشکرم؟!
- در جاهای دیگر همین قدرهم ندادند.
- آنها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب. تعجب ندارد. من داشتم به شما حقه میزدم.
یک حقه کثیف. حالا من به شما هشتاد روبل میدهم.
همهاش در این پاکت مرتب چیده شده، بگیرید… اما ممکن است کسی این قدر نادان باشد؟
چرا اعتراض نکردید؟چرا صدایتان در نیامد؟
ممکن است کسی توی دنیا اینقدر ضعیف باشد؟
لبخند تلخی زد که یعنی “بله، ممکن است.”
به خاطر بازی بیرحمانهای که با او کرده بودم عذر خواستم
و هشتاد روبلی را که برایش خیلی غیر منتظره بود به او پرداختم.
باز هم چند مرتبه با ترس گفت:
- متشکرم. متشکرم.
بعد از اتاق بیرون رفت و من مات و مبهوت مانده بودم که در چنین دنیایی چه راحت میشود زورگو بود.
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب