لحظه شهادت
لحظه شهادت
با اینکه در وجود نازنین فرزند رسول خدا(ص) رمقی نبود تا چون ساعات اولیه بر جمیع روباهان بشورد. امّا دشمن از نفس کشیدن او نیز واهمه داشت. به این دلیل تعدادی داوطلب شدند سر آن حضرت را از پیکر جدا کنند و با آرامش خیال برای گرفتن جایزه نزد عبیداللّه بروند. آخرین نگاههای امام تنی چند از آن گستاخان را با ترس و لرز به عقب راند، آنها در چهره پسر فاطمه(س) چشمان رسول خدا(ص) و هیبت علی مرتضی(ع) را می دیدند و توانایی خویش را برای کشتن آن حضرت از دست می دادند شمر ملعون که رجز شهامت سرداده بود قدم به قتلگاه گذاشت و شمشیر بر گلوی آن حضرت نهاد. امام چشمانش را باز نمود و فرمود: تو کیستی؟ شمر گفت: شمر بن ذی الجوشن صبابی هستم. امام فرمود: تو مرا می شناسی که فرزند علی (ع) و فاطمه (س) هستم و جدم رسول خدا(ص) و برادرم امام حسن(ع) است. شمر گفت: آری می شناسم، امام پرسید: حال که شناختی چرا قصد جان من کردی؟ او گفت: قصد من گرفتن جایزه از یزید است. امام فرمود: وای بر تو که جایزه یزید محبوبتر از شفاعت جدم رسول خدا(ص) است. و سپس افزود بحق خدا شکمت را به من نشان ده، شمر بدنش را برهنه کرد. شکمش بیماری برص داشت مانند شکم سگها و موی آن چون موی خوک ها بود. امام فرمود: اللّه اکبر، جدم چه درست فرمود که چنین فردی تو را خواهد کشت.(19)
پی نوشت ها:ـــــــــــــــــــــــ
19. همان، ص 182.
جنبه های غیبی عاشورا