5
شهریور

قصه 69

بازگشت ابراهيم عليه ‏السلام به فلسطين‏

در حالى كه ابراهيم و هاجر، هر دو از فراق هم اشك مى‏ريختند از هم جدا شدند، ابراهيم به سوى فلسطين حركت كرد، هاجر و اسماعيل در مكه ماندند.

وقتى كه ابراهيم به تپه ذى طوى رسيد، همانجا كه اگر از آن جا سرازير مى‏شد ديگر هاجر و اسماعيل را نمى‏ديد، نظرى حسرت‏بار به آن‏ها نمود، آن گاه چنين دعا كرد:

خدايا شهر مكه را شهر امنى قرار بده - خدايا من و فرزندانم را از پرستش بت‏ها دورنگهدار - پروردگارا من بعضى از بستگانم (هاجر و اسماعيل) را در سرزمين بى آب وعلف در كنار خانه‏اى كه حرم تو است ساكن كردم تا نماز را بر پا دارند، دل‏هاى مردم را به سوى آن‏ها و هدفشان متوجه ساز - و آن‏ها را از انواع ميوه‏ها (ى مادى و معنوى) بهره ‏مند كن - خدايا مرا و فرزندانم را از نمازگزاران قرار بده - پروردگارا دعاى مرا بپذير و تقاضاى مرا بر آور - مرا بيامرز و از لغزشهايم بگذر، و پدر و مادرم و همه مؤمنان را در روزى كه حساب قيامت برپا مى‏شود بيامرز(247)

به اين ترتيب ابراهيم با چشمى اشكبار، هاجر و اسماعيل را به خدا سپرد و به سوى فلسطين حركت كرد، در حالى كه اطمينان داشت دعاهايش به اجابت مى‏رسد، زيرا همه شرايط استجابت را دارا بود.


free b2evolution skin
5
شهریور

قصه 68

اسماعيل و مادرش در كنار كعبه‏

حس هووگرى گاهى به صورت‏هاى رنج آور در ساره بروز مى‏كرد، او وقتى كه مى‏ديد ابراهيم فرزند نوگلش اسماعيل را در كنار مادرش در آغوش مى‏گيرد و او را مى‏بوسد و نوازش مينمايد، در درون ناراحت مى‏شد و در غم و اندوه فرو مى‏رفت، آتش حسادت در درونش شعله ميكشيد كه چرا شوهرم ابراهيم بايد همسر ديگر به نام هاجر داشته باشد؟ و هاجر كه كنيز من بود، اينك همتاى من شود؟ و پسرش مانند پسر من مورد محبت ابراهيم قرار گيرد؟! و… .

كوتاه سخن آن كه: وسوسه‏هاى نفسانى، طوفانى از حزن و اندوه در ساره به وجود آورده بود و موجب مى‏شد كه گاه و بيگاه با ابراهيم برخوردهاى نامناسب و زننده كند.

روايت شده: اسماعيل و اسحاق بزرگ شده خداوند (در حدى كه مى‏توانستند با هم مسابقه كشتى يا مسابقه دويدن بگذارند) در يكى از مسابقه‏ها اسماعيل برنده شد، ابراهيم بى درنگ اسماعيل را گرفت و بر روى دامنش گذاشت، و اسحاق را در كنارش نشاند، اين منظره ساره را بسيار ناراحت كرد، به طورى كه با تندى به ابراهيم گفت: مگر بنا نبود كه اين دو فرزند را مساوى قرار ندهى؟! هاجر را از من دور كن و به جاى ديگر ببر.(245)

از آن جا كه ساره قبلاً مهربانى‏هاى بسيار به ابراهيم كرده بود، و ابراهيم همواره سعى داشت نسبت به او وفادار و خوشرفتار باشد، از اين رو نمى‏توانست ساره را از خود برنجاند.

آزارهاى ساره باعث شد كه ابراهيم شكايت او را به درگاه خدا برد، خداوند به ابراهيم چنين وحى كرد: مثال زن همچون مثال چوب كج خشك است اگر آن را به خود واگذارى از او بهره مى‏برى، و اگر خواسته باشى آن چوب را راست كنى شكسته خواهد شد.

آن گاه خداوند به ابراهيم فرمان داد كه هاجر و اسماعيل را از ساره دور كند، ابراهيم عرض كرد: آن‏ها را به كجا ببرم؟ خداوند كه مى‏خواست خانه‏اش كعبه به دست ابراهيم بازسازى شود به ابراهيم وحى كرد و فرمود: آن‏ها را به حرم و محل امن خودم و نخستين خانه‏اى كه آن را براى انسان‏ها آفريدم، يعنى به مكه ببر.(246)

ابراهيم با اجراى اين فرمان گر چه از بن بست مشكل خانوادگى نجات يافت، ولى چنين كارى بسيار مشكل و رنج آور بود، زيرا بايد عزيزانش هاجر و اسماعيل را از فلسطين آباد و خرم به دره خشك و تفتيده مكه كنار كعبه ببرد كه در لابلاى كوه‏هاى زمخت و خشن قرار داشت.

اگر خوب بينديشيم گذاشتن همسرو فرزند در آن بيابان و دره و در ميان كوه‏ها، با توجه به روزهاى دغ و گرم و شب‏هاى تاريك در برابر درندگان، كار بسيار سخت و تلخى است. ولى ابراهيم مرد راه است، حماسه‏آفرين تاريخ است، اخلاص وبندگى او در برابر خدا به گونه‏اى است كه خود را فناى محض ميداند و همه وجودش را قطره‏اى در برابر اقيانوس بى كران.

ابراهيم، هاجر و اسماعيل خردسال را برداشت و از فلسطين به سوى مكه رهسپار گرديد، اين فاصله طولانى را با وسايل نقليه آن زمان كه شتر و الاغ بود پيمود تا به سرزمين خشك و سوزان مكه رسيد، در آن جا يك قطره آب نبود و هيچ انسان و حيوان و پرنده‏اى وجود نداشت، به راستى ابراهيم در سخت‏ترين و عجيب‏ترين آزمايش‏هاى الهى قرار گرفت، با تصميمى قاطع، فرمان خدا را اجرا كرد، هاجرو كودكش را در آن سرزمين خشك و سوزان گذاشت و آماده مراجعت گرديد.

هنگام مراجعت هاجر در حالى كه گريان و ناراحت بود، صدا زد: اى ابراهيم! چه كسى به تو دستور داده كه ما را در سرزمينى بگذارى كه نه گياهى در آن وجود دارد و نه حيوان شيردهنده و نه حتى يك قطره آب، آن هم بدون زاد و توشه و مونس؟

ابراهيم گفت: پروردگارم به من چنين دستور داده است.

وقتى كه هاجر اين سخن را شنيد گفت: اكنون كه چنين است، خداوند هرگز ما را به حال خود رها نخواهد كرد.

قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي


free b2evolution skin
5
شهریور

قصه 67

ولادت حضرت اسماعيل عليه ‏السلام‏

حضرت ابراهيم عليه‏السلام در آن هنگام كه در سرزمين بابِل (عراق كنونى) بود، در 37 سالگى با ساره دختر يكى از پيامبران به نام لاحج ازدواج كرد، ساره بانويى مهربان و باكمال بود و (همچون خديجه عليهاالسلام) اموال بسيار داشت، همه آن اموال را در اختيار ابراهيم گذاشت، و ابراهيم آن اموال را در راه خدا مصرف نمود. (240)

ساره در يك خانواده كشاورز و دامدار زندگى مى‏كرد، وقتى كه همسر ابراهيم شد، گوسفندهايى بسيار و زمين‏هاى وسيعى كه از ناحيه پدر به او به ارث رسيده بود، در اختيار ابراهيم گذاشت.

هنگامى كه ابراهيم همراه ساره از بابِل به سوى سرزمين فلسطين هجرت كردند (چنان كه قبلاً ذكر شد) در مسير راه وقتى كه به مصر رسيدند، حاكم مصر كنيزى را به نام هاجر به ساره بخشيد، ابراهيم همراه ساره و هاجر وارد فلسطين شدند، و در آن جا به زندگى پرداختند و ابراهيم و لوط (برادر يا پسر خاله ساره) در اين سرزمين به هدايت قوم پرداختند، ابراهيم در قسمت بلند فلسطين، و لوط در قسمت پايين فلسطين با فاصله هشت فرسخ، سكونت نمودند، و حضرت لوط در عين آن كه پيغمبر بود، به نمايندگى از طرف ابراهيم در آن جا به راهنمايى مردم پرداخت.

سال‏ها گذشت ابراهيم با اين كه به سن پيرى رسيده بود، داراى فرزند نمى‏شد، علتش اين بود كه همسرش ساره بچه دار نمى‏شد، روزى ابراهيم به ساره چنين پيشنهاد كرد: اگر مايل هستى كنيزت هاجر را به من بفروش، شايد خداوند از ناحيه او فرزندى به ما عنايت كند، تا پس از ما راه ما را زنده كند.

ساره اين پيشنهاد را پذيرفت، از اين پس هاجر همسر ابراهيم گرديد و پس از مدتى داراى فرزندى شد كه نام او را اسماعيل گذاشتند. اين همان فرزند صبور و بردبارى بود كه ابراهيم از درگاه خدا درخواست نموده بود، و خداوند بشارت او را به ابراهيم داده بود.(241)

با داشتن اين فرزند، كانون زندگى ابراهيم، زيبا و شاد شد، چرا كه اسماعيل ثمره يك قرن رنج و مشقت‏هاى ابراهيم بود.

طبيعى است كه ساره نيز به خصوص هنگامى كه چشمش به چهره اسماعيل مى‏افتاد، آرزو مى‏كرد كه داراى فرزند باشد، گاه به ابراهيم مى‏گفت: از خدا بخواه من نيز داراى فرزند شوم.

ابراهيم و ساره گر چه هر دو پير شده بودند، و ديگر اميد فرزند داشتن در ميان نبود، ولى ابراهيم بارها امدادهاى غيبى را ديده بود، از اين رو داراى اميد سرشار بود، و از خدا مى‏خواست كه ساره نيز داراى فرزند شود، طولى نكشيد كه دعاى ابراهيم مستجاب شده و بشارت فرزندى به نام اسحاق به او داده شد.(242)

چگونگى بشارت چنين بود: حضرت لوط مدتها قوم خود را به سوى خدا و اخلاق نيك دعوت مى‏كرد، ولى آن‏ها حضرت لوط را به استهزاء گرفتند و سرانجام مستحق كيفر سخت الهى گشتند، جبرئيل همواره چند نفر از فرشتگان مقرب مأمور شدند كه نخست نزد ابراهيم بيايند و او را به تولد فرزندى به نام اسحاق مژده دهند، و سپس به سوى قوم لوط رفته و عذاب الهى را به آن‏ها برسانند.

روزى ابراهيم با همسرش ساره در خانه بود، ناگهان ديد سه نفر (يا9 نفر يا 11 نفر) به صورت جوانانى نيرومند و زيبا بر ابراهيم وارد شدند و سلام كردند، ابراهيم كه مهمان‏نواز بود بى‏درنگ گوساله‏اى كشت و از گوشت آن غذاى مطبوعى براى مهمانان فراهم كرد و جلو آن‏ها گذاشت، اما در حقيقت آن‏ها فرشته بودند كه به صورت بشر به آن جا آمده بودند،و فرشته غذا نمى‏خورد، نخوردن غذا در آن زمان يك نوع علامت خطر بود، ابراهيم با آن همه شجاعت ترسيد، از اين رو كه فكر مى‏كرد آن‏ها دزدند يا سوءقصد دارند و يا براى عذاب قوم خود آمده‏اند… ولى بى‏درنگ آن‏ها ابراهيم را از ترس بيرون آوردند و به او گفتند: نترس، ما براى دو مأموريت آمده‏ايم: 1 - قوم ناپاك لوط را به مجازات اعمال ناپاكشان برسانيم 2 - به تو مژده مى‏دهيم كه خداوند به زودى فرزندى به نام اسحاق به تو مى‏دهد كه پيامبر خواهد بود، سپس فرزندى به نام يعقوب به اسحاق خواهد داد كه او نيز پيامبر است. ترس و وحشت از ابراهيم برطرف شد.

وقتى كه اين بشارت به گوش ساره رسيد، از تعجب خنديد و گفت: آيا من كه پير و فرتوت هستم و ابراهيم نيز پير است داراى فرزند مى‏شوم، به راستى عجب است؟!

رسولان به ساره گفتند: آيا از فرمان و عنايت خداوند تعجب مى‏كنى؟ او خداى مهربان است، و در مورد شما چنين خواسته است، طولى نكشيد كه كانون گرم خانواده ابراهيم به وجود نوگلى به نام اسحاق گرمتر شد.(243)

ابراهيم سپاس الهى را به جا آورد و گفت: شكر و سپاس خداوندى را كه به من در سن پيرى اسماعيل و اسحاق را عنايت فرمود.(244)

قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي


free b2evolution skin
5
شهریور

بوی خدا در عمل!

جناب شيخ تأكيد می‌كرد كه:

« وقتی خدا را شناختی، هر چه می‌كنی بايد خالصانه و عاشقانه باشد، حتی كمال خود را هم در نظر نگير، نفس بسيار زيرك و پيچيده است، و دست بردار نيست به هر نحو شده میخواهد خود را وارد كند.
انسان تا وقتی كه خود را می‌خواهد و توجه به خود دارد، كارهای او نفسانی است و اعمالش بوی خدا نمی‌دهد، ولی اگر خودخواهی را كنار گذاشت و خداخواه شد، كارهای او الهی می‌شود و اعمالش بوی خدا میدهد، و آن يك نشانی دارد كه در كلام سجاد عليه السلام آمده است كه می‌فرمايد:« و ما أطيب طعم حبك: چقدر محبت تو خوش طعم است. مناجات خمسة عشر- مناجات العارفین- مفاتیح الجنان» .

كيمياي محبت ري شهري شيخ رجبعلي خياط

 

 


free b2evolution skin
5
شهریور

آثار اخلاص

تكيه كلام شيخ اين جمله بود:
« من كان لله كان الله له » كسی كه صد در صد برای خدا كار كند خدا هم برای او خواهد بود

و می‌فرمود:
« تو برای خدا باش، خداوند و ملائكه‌اش برای توست. »

گاهی می‌فرمود:
« اگر انسان موفق به عملش هم نشود، صحبت آن اثر خوبی در روحيه شخص می‌گذارد. »

هدايت ویژه الهی از برکات اخلاص
شيخ يكی از بركات مهم اخلاص را برخورداری از هدايت ويژه الهی می‌دانست و بر اين اعتقاد به اين آيه كريمه استناد می‌كرد:
﴿ والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا : و کسانی که در راه ما کوشیده اند به یقین آنها را به راه های خود هدایت می کنیم. سوره عنکبوت آیه 69 ﴾ و در تبيين مطلب می‌فرمود:

« اگر تو برای خدا قيام كنی، تمام عوالم خلقت دليل راه تو هستند. چون كمالشان در فنای در تو می باشد، آن‌ها می‌خواهند آن چه را در فطرت دارند تحويل دهند تا به كمال واقعی برسند، اگر انسان برای خدا قيام كند، همه عوالم وجود سر راه او صف می‌كشند، تا آن چه را در خود دارند به او عرضه كنند و راهنمای او باشند. »

شيخ برای برخورداری از هدايت ويژه الهی كه در واقع تربيت خاص اوست، بالاترين مراتب اخلاص را ضروری می‌دانست، بدين معنا كه انسان بايد از تلاشهای خود هيچ هدفی جز رضای خداوند متعال نداشته باشد، حتی كمال خود را هم در نظر نگيرد و در اين باره می فرمود:

« تا انسان كمال خود را در نظر دارد به حقيقت نمی‌رسد، آن چه در توان انسان است بايد در راه رسيدن به خدا به كار گرفته شود، كه در اين صورت خداوند متعال انسان را برای خود تربيت می‌كند. »

كيمياي محبت ري شهري شيخ رجبعلي خياط

 


free b2evolution skin