29
مرداد

بندگي2

ابوذر: وفات (31 يا 32 ق )


به سندهاى زياد در كتابهاى سنى و شيعه روايت است كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آسمان سايه نكرده بر سر كسى و زمين نداشته كسى را كه راستگوتر از ابوذر باشد.
از امام باقر عليه السلام منقول است : ابوذر از خوف خداوند آنقدر گريه كرد تا اينكه به درد چشم آزرده شد، به او گفتند كه دعا كن تا خدا چشم ترا شفا بخشد، گفت : مرا از آن غمى نيست . غم من دو چيز بزرگ و عظيم است كه در پيش دارم و آن بهشت و دوزخ است .
از امام موسى بن جعفر عليه السلام منقول است : هنگام فوت ابوذر، از وى پرسيدند، ثروت تو چيست ؟
گفت : ثروت من ؛ عمل من است ، گفتند ما از طلا و نقره سؤ ال مى كنيم .
ابوذر گفت : هرگز صبح و شام نكرده ام كه مرا خزانه اى بوده باشد كه مال خود را در آن جمع كرده باشم ؛ از حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: كندو ج القمرء قبره خزانه و صندوق انسان قبر او است .(9)
آزاد مردى ابوذر:
روزى عثمان توسط يكى از غلامانش پولى براى ابوذر فرستاد و به عبد خود گفت : اگر ابوذر اين پول را قبول كند ترا آزاد خواهم كرد، برده عثمان كيسه را نزد ابوذر آورد، هر چه اصرار كرد ابوذر قبول نكرد، عرض كرد: اى ابوذر اين كيسه را قبول كن ، زيرا اگر به پذيرى عثمان مرا آزاد خواهد كرد، ابوذر گفت : ان كان فيها عتقك فان فيها رقى درست است كه در پذيرفتن من تو آزاد مى شوى ولى من بنده مى شوم ، بالاخره قبول نكرد.(10)
ابوذر در كوچه و بازار و مسجد؛ در هر جا كه اجتماعى مى ديد، با گفتار آتشين خود بديها و خيانتهاى معاويه را مى گفت و مردم را بر ضد او مى شوراند، معاويه از راه نقشه وارد شد كه ابوذر را ساكت كند و آن نقشه اين بود. سيصد دينار براى ابوذر فرستاد، ابوذر گفت : اگر اين حقوق من است كه مرا از آن محروم كرده اند، مى پذيرم ولى اگر به عنوان صله و انعام است ، آن را قبول نمى كنم و رد كرد.
روزى معاويه گفت : ابوذر را نزد من بياوريد، ابوذر را به حضورش آوردند معاويه به ابوذر گفت : اى دشمن خدا واى دشمن رسول خدا، آيا هر روز نزد ما مى آئى و بر ضد ما سخن مى گوئى ، اگر من بى اجازه امير مؤ منان عثمان ، كسى را مى كشتم ، حتما ترا بقتل مى رسانم ولى درباره قتل تو اجازه مى گيرم .
ابوذر گفت : من دشمن خدا و دشمن رسول خدا صلى الله عليه و آله نيستم ، بلكه تو و پدر تو دشمن رسول خدا هستيد؛ در ظاهر دم از اسلام مى زنيد ولى باطن شما را كفر گرفته است رسول خدا ترا لعنت كرده و مكرر نفرين نموده كه خدا ترا سير نكند.(11)


نام كتاب : طعم خوب بندگى

نكته هايى از بزرگان علم و دين

مؤ لف :غلامحسن اسدى ملا محله اى


free b2evolution skin
29
مرداد

بندگي1

سلمان فارسى (وفات 36 ق )


پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: سلمان منا اهل بيت .
امام باقر عليه السلام مى فرمايد: عده اى با هم نشسته بودند و نسب خود را ياد مى نمودند و افتخار مى كردند كه سلمان نيز در ميان آنان حاضر بود. عمر به سلمان گفت : اى سلمان اصل و نسب تو چيست ؟
فقال سلمان انا سلمان بن عبدالله كنت ضالا فهد انى الله بمحمد صلى الله عليه و آله و كنت عائلا فاغنانى الله بمحمد صلى الله عليه و آله و كنت مملوكا فاعتقنى الله تعالى بمحمد صلى الله عليه و آله فهذا حسبى و نسبى يا عمر.(4)
سلمان فرمود: من سلمان پسر عبدالله ، گمراه بودم كه خداوند بوسيله حضرت محمد صلى الله عليه و آله مرا هدايت كرد و بنده بودم كه خداوند بوسيله حضرت محمد صلى الله عليه و آله مرا آزاد فرمود، پس اى عمر اين است حسب و نسب من !
در روايتى آمده وقتى امام امير مؤ منان عليه السلام بر سر جنازه سلمان حاضر شد پارچه اى كه بر صورت سلمان بود برداشت . سلمان به صورت آن حضرت تبسمى كرد، امام عليه السلام فرمود: مرحبا يا ابا عبدالله اذا لقيت رسول الله صلى الله عليه و آله فقل له مامر على اخيك من قومك .(5)
سلمان موعظه سودمند به جرير مى كند، مى فرمايد:
اى جرير نسبت به خدا فروتن باش ، زيرا هر كس كه براى خدا تواضع كند، روز قيامت مقام بلندى دارد. اى جرير ميدانى علت تاريكى و ظلمات قيامت چيست ؟
جرير گفت : نه
سلمان گفت : ظلم كردن به ديگران در دنيا سبب ظلمات روز قيامت است .(6)
پس از وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله گروهى از اصحاب آن حضرت مسئله خلافت پيامبر صلى الله عليه و آله را از سلمان سؤ ال كردند: آيا چه كسى لياقت جانشينى پيامبر اسلام را دارد؟
سلمان گفت : گمان نمى كنم اين مقام بغير از على عليه السلام زيبنده ديگرى باشد! مگر ابوالحسن عليه السلام اول كسى نيست كه به قبله مسلمانان نماز خواند و احكام دين و سنت پيغمبر اسلام را از ديگران بهتر مى داند؟!
در ميان بنى هاشم هر چه خوب و نيك شمرده شود، على عليه السلام كانون تمام خيرات است و آنچه را على عليه السلام دارد ديگران ندارند!
در زمان خليفه اول حذيقة بن يمان فرماندار مدائن بود، بعد از او سلمان به سمت رهبرى آن شهر انتخاب شد و در زمان خليفه دوم سلمان همچنان بر حكومت خويش برقرار بود. اما رفتارش بر اساس عدل و انصاف بود، از اين جهت مورد انتقاد و يا سرزنش خليفه دوم قرار گرفت . چرا همچون حذيقه رفتار نمى كند؟
سلمان در پاسخ نامه انتقاد آميز خليفه نوشت :
بسم الله الرحمن الرحيم
نامه سلمان غلام پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به عمر بن خطاب : موضوع سخن اينكه در جواب نامه خشن و ملامت آميزى كه به من نوشته و عتاب كرده اى كه چون امير مدائن هستم چرا به شيوه حذيقه رفتار نمى كنم ؟ آگاه باش :
خداى متعال مرا از كار زشت باز داشته است ، و در قرآن كريم فرموده : هان مؤ منين از گمان بد بردن سخت دورى جوئيد، بدرستى كه قسمتى از گمانها گناه و معصيت است ! و پيرامون ديگران تجسس نكنيد، و در غياب و نبود ديگران از آنها سخن نرانيد! آيا دوست داريد گوشت مرده برادر مسلمان خود را بخوريد؟! اين عمل پيش شما تنفر آميز است از خدا بترسيد.(7)
من پيروى ترا نمى كنم و به دنبال اعمال زشت حذيقه و نافرمانى خدا نخواهم رفت !
نوشته اى كه چرا حصير مى بافم و نان جو مى خورم اين كار براى مؤ من عار نيست تا سبب ملامت شود!
خدا بر من مبارك كند كه حصير ببافم و نان جو بخورم و از ديگران بى نياز باشم نه اينكه غذاى خوب بخورم و مؤ منى را غضبناك كرده و بنا حق حكم كنم !
اين كار به پارسائى نزديك تر و در پيشگاه پروردگار محبوب تر است ، خود بارها ديدم رسول خدا صلى الله عليه و آله هر گاه نان جو مى يافت مى خورد و سپاسگزارى مى كرد و از اين نحوه خوراك هيچگاه خشمناك نمى شد! مرا ملامت كرده اى كه چرا به مردم بخشش مى كنم ؟ اين عيبى نيست عطا را براى خدا و روز فقر و تهيدستى خويش انجام مى دهم .
براى من فرقى ندارد غذائى كه جويده شد و در گلويم رسيد شيره گندم و مغز قلم يا سبوس جو باشد!
در نامه نوشته اى من : چون تشكيلات و دم دستگاه ندارم سلطنت خدا را ضعيف كرده و سبك شمرده ام .
و مردم مدائن هم براى مقام خلافت احترام قائل نمى شوند تا جائى كه در كارهاى شخصى از من كمك مى گيرند و اين رفتار باعث ذلتى و سستى حكومت الهى است !
وه ، چه لغزشى اين طور كه تو فكر كرده اى نيست . مطمئن باش اين شيوه كه به نظر تو ذلت است در صورتى كه مطيع خدا باشم براى من از عزت و بزرگى كه در طغيان و معصيت باشد محبوب تر است ؟
تو خود كردار رسول اكرم صلى الله عليه و آله سفير الهى را ديدى كه در عين حال همچون پدرى مهربان با مردم گرم و دمساز بود، با اين وصف لباس ‍ خشن مى پوشيد و غذاى نامطبوع مى خورد و قرشى و عربى ، سياه و سفيد و بالاخره همه افراد در نظرش يكسان بودند.(8)


نام كتاب : طعم خوب بندگى

نكته هايى از بزرگان علم و دين

مؤ لف :غلامحسن اسدى ملا محله اى


free b2evolution skin
29
مرداد

سلمان 24

 بلال بن رياح (وفات 20 ق )
بعد از رحلت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله 9 يا 10 سال بيشتر در قيد حيات نبود. او مؤ ذن رسول اكرم صلى الله عليه و آله و از سابقين در اسلام است .
وقتى ابوبكر با مردم نماز مى گذارد، انتظار داشت كه بلال كما فى السابق اذان بگويد، ولى اين آرزوى او هرگز برآورده نشد. وقتى ابوبكر، بلال را ملاقات كرد گفت : اى بلال ، تو علاوه بر آنكه ترك ما كرده اى اذان گفتن را نيز ترك گفته هنگام نماز در مسجد ما را از بانك اذان خود بى بهره ساخته اى .
اى مؤ ذن رسول خدا صلى الله عليه و آله آيا اين كناره گيرى تو دليلى داشته و علت و سببى را در بردارد؟
بلال گفت : اى ابوبكر هيچكارى بدون دليل و هيچ عملى بى برهان نيست . تو خود جواب سؤ الت را بهتر مى دانى .
سپس بلال با يك قيافه جدى ادامه داد. آيا من براى امامت نماز تو اى ابوبكر چگونه مى توانم اذان بگويم در حاليكه اين كار تو نيست و لباس اين امر برازنده اندام تو نمى باشد.
ابوبكر گفت : اى بلال از اين مقوله سخن مگو و در اين مورد وارد بحث نشو ولى مى خواستم از تو خواهش كنم كه به مؤ ذنى خود ادامه دهى .
بلال در پاسخ اظهار داشت : اى ابوبكر من خيلى صريح و روشن مطلب را گفتم .
كه چشمان بلال نمى تواند كس ديگرى را جز آنكه خود تعيين فرمود. بر منبر پيامبر اسلام و در محراب رسول خدا ملاحظه نمايد.
ابوبكر كه تصميم داشت به هر طريقى است بلال را راضى نموده و به نفع خود باز بلال را مخاطب ساخته گفته : اى بلال من فكر مى كنم كه اگر در همين شهر باقى بمانى و مانند گذشته به فعاليت خود ادامه دهى براى تو بهتر و نيكوتر است و زندگانيت صورت مطلوب ترى به خود خواهد گرفت .
بلال اظهار داشت كه : اى ابوبكر تو از مطلوبيت زندگانى بحث مى كنى و آن را رخ من مى كشى . آخر بعد از محمد صلى الله عليه و آله زندگانى به چه درد من مى خورد و پس از رحلت آن وجود آن عزيز زندگى چه ثمرى در بر دارد كه مطلوب باشد.


نام كتاب : طعم خوب بندگى

نكته هايى از بزرگان علم و دين

مؤ لف :غلامحسن اسدى ملا محله اى

 


free b2evolution skin
29
مرداد

سلمان 23

بلال ، راوى سخنان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم )


بلال ، از آنجا كه ساليان درازى در حضور پيامبر و از ياران نزديك آنحضرت بود، طبعا سخنان زيادى از آنحضرت به ياد داشت و با عمل و گفته هاى پيامبر، آشنائى فراوانى داشت . از اين رو، آنچه را اين صحابى بزرگ از پيامبر نقل و روايت مى كرد، سندى معتبر و كلامى قابل استناد به حساب مى آمد.
بلال ، ايامى را كه در شام به سر مى برد، با نقل احاديث پيامبر و خاطراتى از آنحضرت ، به تعليم و تربيت مسلمانان مى پرداخت و سخنانش براى مردم ، حجت بود.
مرحوم علامه مجلسى ، گفتگو و نقل تاجرى را ذكر كرده است كه در سفر تجارتى خود، با بلال آشنا شده و از او، سخنان پيامبر را شنيده است . خوب است كه ماجرا را از زبان خود (راوى عبدالله بن على ) بشنويم :
كالائى را از بصره به مصر مى بردم . در مصر، يكى از روزها در راه به پيرمردى بلند بالا و سبزه رو و سفيد مو برخوردم كه دو قطعه پارچه ، سياه و سفيد، بعنوان لباس  بر تن داشت . پرسيدم او كيست ؟
گفتند: بلال ، مؤ ذن رسول الله .
لوح هاى خود را برداشته براى نوشتن سخنان پيامبر از زبان او پيش وى رفتم . سلام گفتم . بلال جوابم را داد. گفتم :
رحمت خدا بر تو باد، از آنچه از پيامبر شنيده اى برايم حديث كن .
گفت : چه مى دانى من كيستم ؟
گفتم : تو بلال ، اذان گوى پيامبر هستى .
بلال ، با شنيدن نام پيامبر گريه كرد، من هم گريستم . مردم جمع شدند و همه گريان شديم .
آنگاه بلال از من پرسيد:
اهل كدام شهر هستى ؟ گفتم : اهل عراقم .
گفت : به به . آفرين آنگاه مدتى سكوت كرد سپس گفت : اى برادر عراقى
بنويس : بسم الله الرحمن الرحيم
اذان گويان ، امين هاى مؤ منين اند، بر نماز و روزه هاشان و بر جسم و جانشان .
از خدا چيزى نمى خواهند مگر آنكه عطايشان كند و درباه چيزى شفاعت نمى كنند مگر آنكه شفاعتشان پذيرفته مى شود.
گفتم : رحمت خدا بر تو باد، بيشتر بگو.
گفت : بنويس : بنام خداوند. از پيامبر شنيدم كه فرمود:
هر كس چهل سال ، براى خدا و به حساب او اذان گويد، خداوند در قيامت او را برمى انگيزاند، در حاليكه براى او، عمل چهل صديق پارسا را كه مقبول درگاه حق باشد منظور نمايد.
گفتم : بيشتر بگو
گفت : بنام خدا، از پيامبر شنيدم كه : هر كس بيست سال اذان گويد خداوند در حالى او را مبعوث مى كند كه همچون نور آسمان ، او را روشنائى باشد.
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله كز آفتاب فلك ، خوبتر شوى
گفتم : خداى رحمتت كند، باز هم بگو
گفت : پيامبر فرمود: هر كس ده سال اذان بگويد خداوند او را در بارگاه و درجه ابراهيم محشور مى كند.
گفتم : باز هم بيفزاى
گفت : پيامبر فرمود: هر كس يكسال اذان بگويد خداوند در قيامت او را برمى انگيزد، در حاليكه تمام گناهانش بخشيده شده باشد، هر چند همپاى كوه احد باشد.
گفتم : باز هم بگو.
گفت : خوب ، پس حفظ كن و عمل نما و حساب كن ، از پيامبر شنيدم كه فرمود:
هر كس در راه خدا و از روى ايمان و به حساب خدا و به منظور تقرب به پروردگار، براى يك نماز اذان بگويد خداوند، گناهان گذشته اش را مى آمرزد و از خطاهاى آينده مصونش مى دارد و در بهشت او را با شهيدان قرار مى دهد.
گفتم : رحمت خدا بر تو. برايم بهترين چيزى را كه شنيدى بگو.
گفت : واى بر تو، اى جوان !بند دلم را بريدى !…
و گريه كرد . من هم گريستم . تا آنجا كه دلم برايش سوخت
سپس گفت : بنويس : بنام خدا. از پيامبر شنيدم كه فرمود: در روز رستاخيز، چون خداوند همه را در يكجا گرد آورد، خداوند فرشتگانى را با پرچم ها و نشانه هائى همه از نور، بسوى اذان گويان مى فرستد، با مركب هائى زبرجد نشان و عطر آگين ، كه مؤ ذن ها بر آنها سوار مى شوند و شكوهمندانه بر آن مركب ها ايستاده و با رساترين صدا، اذان سر مى دهند.
دوباره بلال را گريه اى سخت ، فرا گرفت ، كه من هم با او همناله شدم . وقتى آرام شد گفتم گريه ات براى چيست ؟
گفت : مرا به ياد سخنانى انداختى كه از دوستم محمد (ص ) شنيده ام كه درباره اذان و پاداش اذان گويان و جايشان در بهشت عنبرين فرموده است .
آنگاه بلال به من نگاه كرد و گفت : اگر بتوانى كه اذان گو باشى و در حال مرگ ، مؤ ذن باشى و از دنيا بروى چنين كن … (90)
سخنان بلال براى آن مرد، طولانى است و همه درباره اوصاف بهشت و چگونگى نعمت هاى پروردگار براى بندگانش در آخرت ، كه ما به نقل همين مقدار، اكتفا مى كنيم .
وفات بلال ، آغاز حيات جاودان
چون بلال ، از ضعف شد همچون هلال
بلال ، كه رخت هجرت به شام كشيده بود، تا زنده بود، هر سال به مدينه مى آمد، قبر رسولخدا (ص ) و دخترش زهراى اطهر (س ) را زيارت مى كرد و را اهلبيت پيامبر، ديدارى تازه مى كرد.
در سالهاى 19 20 هجرت ، بلال ، به مرض طاعون از دنيا رفت .
در آن هنگام ، از عمر بلال 63 سال گذشته بود.
پس از وفات ، در محلى بنام باب الصغير كه قبرستان معروفى است ، در كنار جمعى ديگر از اصحاب ، به خاك سپرده شد. (91)
اينك ، بر قبر بلال ، قبه اى است و بنائى ساخته شده ، كه مزار اهل معرفت است و مسافران شام ، در نزديكيهاى دمشق ، براى عرض ادب و تكريم مقام پرجلال بلال ، به آنجا مى روند.
رحمت خدا بر بلال باد، كه پاك زيست و متعهدانه عمل كرد و تا آخرين روز حيات ، در راه دين خدا استوار ماند.
و امروز، نامش الهام بخش ماست و زندگيش ، الگو و اسوه اى براى كسانى كه در مسير خودسازى و ايمان در راه خدا، گام بر مى دارند.


نام كتاب : سلمان و بلال

نام مؤ لف : جواد محدثى


free b2evolution skin
29
مرداد

سلمان 22

تبعيد بلال


اذان نگفتن بلال پس از رحلت پيامبر، نوعى به رسميت نشناختن خلافت بحساب مى آمد و بلال نمى خواست با اذانش ، حاكميت كسى را تاءييد كند. او عهد بسته بود كه فقط براى پيامبر اذان بگويد يا براى على (ع ) اگر جانشين آنحضرت شود.
امتناع بلال از اذان گفتن ، براى خليفه گران تمام مى شد. اين بود كه بالاءخره او را به شام تبعيد كرد و تا آخر عمر در آنجا بود. (88)
در ايامى كه بلال در شام به سر مى برد، يك بار رسولخدا را در خواب ديد كه به او فرمود:
بلال ! چقدر درباره من جفا مى كنى ؟ چرا به زيارتم نمى آيى ؟
بلال كه از خواب بيدار شد، به شدت اندوهگين شد و تصميم گرفت به زيارت مرقد پيامبر برود. عازم مدينه شد. همينكه وارد شهر گشت ، يكسره به طرف قبر رسول الله آمد و گريه كنان خود را بر قبر آنحضرت افكند. امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام ) با خوشحالى از خبر ورود بلال ، به استقبال او شتافتند. بلال وقتى آن دو يادگار پيامبر را ديد آنها را در آغوش ‍ كشيد و بوسيد (89) و به ياد ايامى افتاد كه پيامبر، اين دو فرزند گرامى را در آغوش مى گرفت و از آينده آنان خبرها مى داد و مى ديد كه اهل بيت پيامبر چگونه پس از وفاتش تنها شده و مورد بى مهرى امت قرار گرفته اند.
بلال چند روزى در مدينه ماند و پس از زيارت قبر پيامبر (ص ) و ديدار با اهل بيت عصمت ، دوباره عازم تبعيد گاهش شام شد.


نام كتاب : سلمان و بلال

نام مؤ لف : جواد محدثى


free b2evolution skin
 
مداحی های محرم