1
شهریور

پندنامه

حضرت زهرا(سلام الله علیها):

پروردگارا! ما را از کسانی قرار بده که در عمل نسبت به تو اخلاص ورزیده و در تمامی مخلوقاتت تو را دوست دارند. نهج الحیاه/محمد دشتی

 

داستان های اهل بیت علیه السلام


free b2evolution skin
1
شهریور

پندنامه

خداوند: بندگان من به شکل های مختلف بر من عبادت می کنند.

خداوند متعال در حدیثی قدسی فرمودند:

**بعضی از بنده های مومن من کسانی هستند که اگر ثروتمند نباشند امور دینشان اصلاح نمی شود و باید آنها وسعت رزق و سلامتی داشته باشند.

پس من آنها را به واسطه ی ثروت،رفاه و سلامتی دادن آزمایش می کنم تا امور دینشان اصلاح بشود.

**و بعضی از بندگان مومن من کسانی هستند که امور دینی آنها فقط در فقر و مسکنت و بیماری اصلاح می شود.

پس من آنها را به واسطه فقز و مسکنت و بیماری، امور دینشان را اصلاح می کنم و من به وضع بندگانم عالم هستم و می دانم که امور دین آنها از چه طریق باید اصلاح

شود و همان راه را برایشان باز می کنم.

**و بعضی از بندگان مومن من کسانی هستند که در عبادت من بیش از حد تلاش می کنند و شبها از رختخوابِ راحتشان بیرون می آیند و به من عبادت می کنند.ولی من

یک شب و یا دو شب آنها را وادار به خواب می نمایم که شب نتوانند بلند شوند و عبادت کنند و این عمل من، عنایت من نسبت به آنها می باشد.

وقتی که صبح از خواب بیدار می شوند ناراحت می گردند و تاسف می خورند که چرا دیشب برای عبادت بیدار نشدند؟

بلی، اگر من میان او و عبادتش حایل نشوم، عُجب در عبادت او را فرا می گیرد و همان عُجب باعث می گردد در همه اعمال خود مرتکب فتنه و فساد بشود و از خودش

راضی باشد و گمان کند که؛ بر همه عبادت کنندگان برتری دارد و در عبادت از حد قصور تجاوز کرده و همین افکار و اندیشه ها او را از من دور می کند.

ولی او همیشه گمان می کند که با آن عبادت ها به من نزدیکتر می گردد.

منبع:  احادیث قدسی

نتیجه گیری: عبادات خالصانه و اطمینان واقعی به خداوند داشته باشیم…


free b2evolution skin
1
شهریور

پندنامه

اختلاف زن و شوهر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

زنى در شهر نيشابور پيش قاضى رفته ، و ادعا كرد كه شوهر من مبلغ پانصد دينار به من بدهكار است . و مرد چون حاضر شد، دعوى او را انكار كرد. قاضى از زن درخواست كرد كه براى اثبات بينه شهادت دو نفر شاهد عادل اقامه كند. زن چند نفر شاهد به محكمه قاضى حاضر كرد. و چون قاضى اداء شهادت خواست شاهدها اظهار كردند كه ما بايد سيماى زن را به بينيم و سپس روى اطمينان شهادت بدهيم .

زن حاضر شد كه صورت خود را به شاهدها نشان بدهد. مرد در اين موقع عصبانى شده و و از روى غيرت صيحه زد كه شما مى خواهيد به صورت زن من بنگريد. و سپس روى به قاضى كرده و گفت من اعتراف مى كنم كه ششصد دينار به زنم مديون هستم .اشخاص حاضر از غيرت مرد تعجب كردند. زن نيز قاضى را خطاب كرده و گفت . شما را شاهد مى گيرم كه مرد من از اين مبلغ جدا است ، و من از حق خودم در گذشتم حاضرين از اين امر بيشتر تعجب كردند. قاضى دستور داد كه : اين جريان را در باب حكايات مربوطه به غيرت و حميّت يادداشت كنند.

دانشمندان و علماى بزرگ علم اخلاق صفت غيرت را يكى از صفات برجسته و پسنديده انسان محسوب داشته .  در جلد 15 بحار نقل مى كند كه حضرت موسى عليه السلام باندازه اى غيور بود كه تا مى توانست از آمد و رفت با رفقاى خود، خوددارى مى كرد تا عيال او را ديگران نبينند. جاى بسى شگفت و حيرت است كه امروز در اثر شيوع هوى خواهى و شهوت رانى ، صفت غيرت از ميان طبقات مردم رخت بر بسته ، و سعي به تقليد از ديگران لغت غيرت را از قاموس زندگى خود حذف كرده اند. مردم لجام گسيخته و هوسران امروز بجاى اينكه غيرت داشته باشند ، دستهاى زنان و دختران آرايش كرده خود را گرفته و در كوچه و بازار به معرض نمايش گذارده و در محافل لهو و لعب و مجالس رقص حاضر مى سازند .

حکایت و داستان های پند آموز


free b2evolution skin
1
شهریور

پندنامه

ادهم و سلطان بلخ

ابراهيم بن ادهم مشهور، شخص صالح و زاهد و پرهيز كارى بود، روزى در بيرون شهر از نهرى وضوء مى گرفت ، و تصادفا آب نهر بهي را مى آورد، و ادهم بدون فكر آن بِه را از آب گرفته و خورد. سپس متوجه شد كه : اين به از باغ مجاور روى آب افتاده است ، و مالك آن معلوم است ، و خود را ملزم ديد كه از صاحب باغ حليت بطلبد. ادهم آمد و در باغ را زد كنيزى از باغ بيرون آمد.ادهم پرسيد كه : اين باغ كيست ؟ كنيز گفت : اين باغ ملك يك خانمى است كه در اين باغ سكونت دارد. ادهم گفت : براى من از ايشان اجازه بگير كه به خدمت او برسم . كنيز رفت و تحصيل اجازت كرد.ادهم نزد آن خانم آمده ، و جريان امر خود را باز گفته و نسبت بآن به از او حليت خواست . آن خانم اظهار كرد كه : اين باغ در ميان من و سلطان بلخ مشترك است ، و من نسبت بسهم خود رضايت مى دهم .ادهم از باغ بيرون آمد، ولى ناراحتى و اضطراب خاطر او بيشتر شد، زيرا چاره اى بجز تحصيل رضايت سلطان نداشت ، و لازم بود ده فرسخ تا بلخ راه رفته و بهر طوريست خود را بحضور شاه برساند. ادهم بسوى شهر بلخ حركت كرد، و در بلخ مواجه شد با موكب سلطان كه از راهى عبور مى كردند. ادهم پيش سلطان آمده ، و جريان امر خود را تذكر داده و از او نسبت به نصفه بِه حليت خواست . سلطان گفت : فردا پيش من آى تا پاسخ گويم .

سلطان بلخ مرد صالح و فهميده اى بوده ، و مخصوصا اشخاص ‍ صالح و پرهيزكار و زاهد و با حقيقت را دوست مى داشت . سلطان دخترى داشت كه : در جمال صورى و كمالات اخلاقى و معنوى سر آمد اقران خود بشمار مى رفت . سلطان چون به خانه خود برگشت ، جريان ملاقات خود را با ادهم با دختر خود مذاكره كرده ، و ضمنا تذكر داد كه : من تا به حال چنين آدم پرهيزكار و از خدا ترسى نديده ام ، زيرا بخاطر نصف به كه از آب گرفته و خورده است ده فرسخ راه آمده است ، و من ميل دارم تو را به چنين شخصى تزويج كنم . ادهم فرداى آن روز بحضور سلطان آمد.سلطان اظهار كرد كه : من سهم خود را حلال مى كنم ، بشرط آنكه با دختر من ازدواج كنى . ادهم در مرتبه اول امتناع و تعلل مى كرد، و چون ديد كه چاره اى ندارد: تقاضاى سلطان را پذيرفت .مراسم تزويج جارى گرديد، و چون شب به اطاق عروس وارد شد، اطاقى ديد كه از طرف به اشياء نفيس مزين گشته ، و فرشهاى قيمتى گسترده شده است .

ادهم در گوشه اى از اطاق مشغول عبادت شد، و تا صبح نتوانست از عبادت و راز و نياز و مناجات با پروردگار رو بگرداند، و تا هفت شب همين طور اين حالت ادامه پيدا كرد.و سلطان از اين جريان مطلع شد و ادهم را گفت : رضايت من مشروط بوده است به تزويج ، و شما در اين هفت شب كناره گيرى كرده و مراسم عروسى را انجام نداده ايد. ادهم پذيرفت و پس از چند ساعت برخاست و شستشو كرد و در مصلاى خود نشست . ادهم چون چند ساعت از عبادت و حضور پرودگار محروم و غفلت ورزيده بود، و هم زندگى آينده و انس با آن عروس و رفتار او با آن دختر كه لازم بود مطابق شئون سلطنت انجام بگيرد بسيار در نظرش سخت و مشكل مى آمد: بى اختيار صيحه اى زده و بسجده رفت ، و چون نزديك آمدند او را مرده يافتند. آرى ادهم نتوانست حال مناجات و عبادت خود را فداى خوش ‍ گذرانى و عيش و انس با مخلوق قرار بدهد. ادهم از دنيا و عيش و خوشى دنيا را گذشت .

 حکایت و داستان های پند آموز

 


free b2evolution skin
1
شهریور

پندنامه

حکایتی از سرانجام پيروى از هواى نفس

شخصى مؤذنِ مسجد بود. روزى سه مرتبه بالاى مأذنه مى‏رفت و اذان مى‏گفت و مردم را به نماز فرا مى‏خواند. روزى طبق معمول، براى گفتن اذان به مأذنه رفت. مقدارى از اذان را گفت تا رسيد به «حىّ على الصلاة». در همين لحظه، با خود گفت كه از اين جا مى‏توان همه جا را ديد. بد نيست نگاهى به اطراف بيندازم. در همين فكر بود كه ناگهان نگاهش به خانه‏اى افتاد و دخترى شانزده ـ هفده ساله، كه بسيار زيبا بود، چشمانش را خيره كرد. ناگهان دلش لرزيد، اذان را سريع به پايان رساند و بدون اين كه نماز بخواند، به طرف آن خانه به راه افتاد. به خانه آن دختر رسيد و در زد. پيرمردى در را باز كرد. مؤذن گفت : آيا شما دخترى با اين نشانى‏ها داريد؟ پيرمرد گفت : آرى. مرد گفت : آيا ازدواج كرده است؟ پيرمرد گفت : نه. پرسيد : آيا نمى‏خواهد ازدواج كند؟ پيرمرد گفت : اگر فرد مناسبى پيدا شود، حتما. مؤذن گفت : من مى‏خواهم با او ازدواج كنم. پيرمرد گفت : تو همان مؤذن مسجد هستى؟ گفت : آرى. پيرمرد گفت : اما من نمى‏توانم با ازدواج تو با دخترم موافقت كنم. تو مسلمان هستى و ما ارمنى. ما نمى‏توانيم از دين‏مان برگرديم. اگر تو واقعا دختر مرا مى‏خواهى، بايد ارمنى شوى! مؤذن گفت : قبول مى‏كنم. پيرمرد گفت : تنها گفتن شرط نيست، بايد آن را به عمل درآورى. مرد پذيرفت و مدتى با آنان رفت و آمد كرد و راه و رسم زندگى آنان را پيشه خود ساخت. شب عقد، پس از مراسم ازدواج، داماد خواست به طبقه بالا، كه عروس در آن جا بود، برود، به آخرين پله كه رسيد، پايش گير كرد و از بالا به پايين پرت شد و همان جا مُرد. بنابراين، هم دينش را از دست داد و هم به خواست نفسانىِ خود نرسيد.

آرى، كسى كه تقوا نداشته باشد، اسير است، اسيرى كه رهايى براى او نيست. چنين انسانى اسير جهنم خود ساخته نفس است. كسى كه ايمان واقعى به خدا داشته باشد و در پيشگاه الهى، تقوا پيشه كند، هرگز اسير خواسته‏هاى نفسانى نمى‏شود، هرگز مهار نفسش، از دستش رها نمى‏شود و هرگز با نگاهى، خود را نمى‏بازد. انسانى كه آرمانش الهى باشد، لذايذ دنيوى را نمى‏بيند. خداوند پاداش چنين انسانى را، هم در دنيا و هم در آخرت نصيب او مى‏كند، در دنيا عزت نفس، آزادى و در آخرت، حكومت ابدى. تقوا عامل رهايى و پرواز كبوتر جان است. تقوا رستگارى و رضايت معبود است.

 حکایت و داستان های پند آموز


free b2evolution skin