26
مرداد

قاصدك13

خاطرات شهدا

استاد دانشگاه
می‌گفتند: «کلاس فلسفه گذاشته»
با خودم گفتم: « جبهه و فلسفه؟ فلسفه درس می‌دهد؟ »
باز می‌گفتند: « استاد دانشگاه است »
با خودم می‌گفتم: « می‌موند همان‌جا. از جنگیدن چی می‌دونه؟ »
ترکش پایش را قطع کرده بود و من رو صدا کرد
خونریزی‌اش زیاد بود و کسی هم کاری نمی‌توانست بکند
بهم گفت: «این بیسکویت‌ها که توی صبحگاه می‌دادند…»
گفتم: «خب؟»
پیش خودم فکر کردم بیسکویت می‌خواد توی این‌حال؟
گفت: « من یک‌بار بردم برای دخترم. اشکال نداره؟ »
گفتم: « سهمیه خودت بوده؟ »
گفت: « آره»
گفتم: « ان‌شاءالله که اشکال نداره… »
انگار منتظر همین جواب من بود…
منبع: یاگاران ۱ « کتاب خاطرات » صفحه ۴۴


free b2evolution skin
26
مرداد

قاصدك12

خاطرات شهدا

* هزینه جلسه
جلسه که تمام شد، شهید صیاد صدایم کرد و گفت:
«جلسه امروز همه‌اش اداری نبود، حرف و کار شخصی هم بود،
هر چقدر بابت پذیرایی هزینه کردین بنویسین به‌حساب من»
خاطره‌ای از زندگی امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی
منبع: مجموعه یادگاران ۱۱ « کتاب صیاد » صفحه ۶۱


free b2evolution skin
26
مرداد

قاصدك11

خاطرات شهدا

* چرا اسراف کردی؟
خدا شاهد است که تحت نظر حاج آقا نظران حتی یک‌ریال هم حیف و میل نمی‌شد
مجبور شدم نامه‌ای را که در کاغذِ قطع کوچک جا می‌گرفت، در کاغذ بزرگی تایپ کنم
حاج آقا همان‌روز از جریان باخبر شد و با من تماس گرفت و به تندی گفت:
« تو چرا نامه را در این کاغذهای بزرگ تایپ کردی؟ چرا اسراف کردی؟ مثل اینکه یادت رفته این کاغذها از کجا تهیه می‌شود. از پول پنجاه میلیون انسان که ما را امین می‌دانند»
گفتم: «کاغذهای قطع کوچک تمام شده بود حاجی! نامه هم فوری بود.»
گفت: «زودتر بگو برات کاغذ کوچیک بیاورند؛ اسراف نکن! »
در مورد حساب بیت المال سر سوزنی ارفاق نداشت و با کوچکترین تسامح از طرف( هر کس که می‌بود) قاطعانه برخورد می‌کرد
حالا رفیق بیست و هشت ساله‌اش هستی، فامیلش هستی، پسرش هستی. هیچ تفاوتی برای شهید بزرگوار نداشت
راه ایشان فقط اسلام بود و بس…
منبع: کتاب حافظان بیت المال


free b2evolution skin
26
مرداد

قاصدك10

خاطرات شهدا

موتور سپاه
در شبی از شبهای زمستان، فرزندِ علیرضا به شدت بیمار بود
تب داشت و تشنّج می‌کرد
از علیرضا خواستم که فرزندش را به دکتر برساند
موتور سپاه را در اختیار داشت و به‌راحتی می‌توانست فرزندش را با آن به مطب پزشک برساند
هر چه اصرار کردیم فایده‌ای نداشت و می‌گفت:
« اگر فرزندم بمیرد، از موتور سپاه که بیت المال است برای انجام کارهای شخصی استفاده نخواهم کرد »
خاطره‌ای از سردار شهید علی‌رضا تقدسی کارگر
منبع: کتاب ستاره‌ها ۳، شهدای سبزوار به‌نقل از خواهر شهید


free b2evolution skin
26
مرداد

قاصدك9

خاطرات شهدا:
* آتش جهنم
نسبت به اموال بیت المال خیلی دقیق بود
حتی حاضر نبود با تلفن پادگان به خونه زنگ بزنه
وقتی علت رو ازش پرسیدند، گفته بود:
شما حاضر میشی برا یه تلفن آتش جهنم رو بخرم؟!!!
خاطره‌ای از زندگی شهید حسن غازی
منبع: کتاب ستاره‌های آسمانی، صفحه ۳۷


free b2evolution skin