#به_قلم_خودم «انسان پخته و واقعی»
به نام خداوند دریای نور خدایی که دارد به هرجا حضور
شب بود صدای سکوت میومد بلند شدم وضو ساختم و دو رکعت نماز عشق خواندم و شروع کردم به گفتن تسبیحات .دفتر یادداشت ذهنم رو دارم نگاه میکنم اونو یواش ورق میزنم که کسی بیدار نشه تکیه دادم به دیوار چقدر سرده، صفحه اول رو ورق میزنم صدای قدمهامو میشنوم که دارن در مسیر زندگی راه میرم آرامو با وقار صفحه بعد رو ورق میزنم صدای غلطیدن اشکی رو که از گونه ات سرازیر شده را میشنوی و صدای قاصدکی که در کنارت با نسیم باد راه میره رو میبینی بوی شمعدانی با اون گلای قرمزش رو میچشی چقدر خوشمزه س صفحه بعدی را ورق میزنم نمیتونم بخونم چقدر ریز نوشتم بذار عینکم بزنم آها نوشتم دلتنگی وقتی دلتنگی داشته باشی باید همیشه یه دلت تو راه رفتن باشه و جاده ای روبروت. 🤔
صفحه بعدی را ورق میزنم جونم براتون بگه نوشتم که:
انسان پخته و و اقعی، بر ساحل زندگی نشسته ایمو نظاره گر موجهای آروم و سرسخت زندگی هستیم و روزگاریه که باهاش دست و پنجه نرم میکنیم تجربه میکنیم و زیست میکنیم و همدیگر رو برای کارهایی که انجام میدهیم سرزنش میکنیم گاهی هم خرده لذتهای زندگی ما را خوشحال میکند و لبخندی بر لبانمان می آورد گیر افتادیم در تکرار مکررات همگی دور آتیش زندگی نشسته ایمو داریم تجربه میکنیم داریم بزرگ میشیم همه مون در حال شکفتنیم سختیها آدمو آماده میکنه برای یه سرنوشت دیگه که باید بدون غلط دیکته بنویسیمش میرم صفحه ی بعدی نوشتم ادب و احترام فضای زندگیمون و عطرآگین میکنه که ازش بسیار لذت میبریم 😍
صفحه ی بعدی رو ورق میزنم صدای امواج دریای زندگی رو میشنوم نیمه شبه آفتاب نیست پس خوب، گوشامو تیز میکنم صدای تلاطم دریا میاد هوا آرومه ولی گاهی باد و بارون میزنه گاهی طوفانی میشه آدمو رنج میده. 😔
خوب که نگاه میکنم صخره های سنگی میبینم که تو نور ماه برق میزنند منو دعوت به نگاه کردن میکنن تو اون سیاهی شب . چشمامو براق میکنم امواج دریا به سنگ برخورد میکنه و برمیگرده و دوباره و دوباره و من همچون سنگم که ریشه در زمین داره .با دستای سنگی و لطیفم آرامش رو نوازش میکنم که بماند .اضطراب را هل میدهم بیرون و چقدر سنگینه . 😳
دوباره دفترم رو ورق میزنم دارم کنار ساحل راه میروم چند تا سنگ پیدا میکنم اونا رو میچینم روی هم و با خودم کمی بلند حرف میزنم صدای دریا میآد ،کسی صدایم را نمی شنود، زندگی پر است از حرفهای خوب، آرزوهای بلند،دعاهای بزرگ،ترسهای عمیق، عشق را میبینم که کناری ایستاده و به من خیره شده و مهربانانه نگاهم میکند ❤😍🎀
صفحه ی بعدی رو که ورق میزنم نوری را میبینم پر نور که ساطع میشود به دیدگانم، دارد سوسو میزند او امیدواریست ، او سکان زندگی رو بدست گرفته و هدایت میکند هرگز متوقف نمیشود چون او یکی از معجزات عمیق زندگیمان است . ❤
ثانیه ها که از شب کم میشن آفتاب به تدریج خودشو از پشت دریا میکشه بالا ببینه امروز تو دنیای تو چه خبره .دوباره صدای گنجشکا ،صدای حرکت ، روزی پر از لحظه های خدا،باور، اعتماد،زندگی و گل شقایق.
حرف زیادست و برگه های دفترم بسیار، یا علی میگیم و عشق را دوباره زندگی میکنیم. ❤❤❤
❤ممنون که به تماشای حرفای من نشستید❤