29
خرداد

فقط علی (ع) همسان فاطمه (س) بود

امام صادق (علیه السلام) : لولا ان الله تبارک و تعالی خلق امیرالمؤمنین (علیه السلام) لفاطمة ما کان لها کفو علی ظهر الارض من آدم و من دونه؛ اگر خدای تبارک و تعالی امیرالمؤمنین (علیه السلام) را برای فاطمه خلق نکرده بود، برای او بر روی زمین، از آدم گرفته تا دیگران، همتایی وجود نداشت.

💕

 

 

💕

 

فاطمه (سلام الله علیها) که سلاله توحیدمدارانی چون ابراهیم خلیل (علیه السلام) است، و اوکه دامنش جایگاه پرورش اولیای دین و ضامن بقای رسالت پدربزرگوارش است، همسر و همتایی جز شیر بیشه توحید، امیرالمؤمنین (علیه السلام) نخواهد داشت و این چنین است که ازدواجش نیز به امر حق تعالی است؛ چنان که در روایت بعدی آمده است.

💕

 

ماموریت الهی: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) :ما زوجت فاطمة الا [بعد] ما امرنی الله عز و جل بتزویجها؛ فاطمه را شوهر ندادم مگر پس از آنکه خدای عز و جل مرا مامورشوهر دادن او کرد.و این چنین بود که خداوند، نخست او را در عالم اعلا به همسری علی (علیه السلام) در آورد و آنگاه در زمین تحقق یافت.

💕

 

پیوند در عرش:پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) : اتانی ملک فقال یا محمد! ان الله یقرا علیک السلام و یقول لک: انی قد زوجت فاطمة ابنتک من علی بن ابی طالب فی الملاالاعلی، فزوجها منه فی الارض» ؛ فرشته ای نزد من آمد و گفت: خداوند بر تو سلام می فرستد ومی گوید: من دخترت فاطمه را در عالم بالا، به همسری علی ابن ابی طالب در آوردم؛ تو نیز در زمین او را به همسری او در آور. روزی پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بعد از ازدواج علی (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) به خانه آنان رفت و از علی (علیه السلام) پرسید:کیف وجدت اهلک؟قال: نعم العون علی طاعة الله؛ .همسرت را چگونه یافتی؟عرض کرد: بهترین یاور برای اطاعت خداوند.سپس همین پرسش را از فاطمه (سلام الله علیها) کرد. فاطمه (سلام الله علیها) عرض کرد:خیر بعل؛ آن را بهترین شوهر یافتم.

 

💕

چه زیباست که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در پاسخ به پرسش پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) همه خوبیها و مکارم همسرش را در این جمله کوتاه، ولی بسیار گویا بیان می کندو او را بهترین یار و یاور در ادای وظیفه و اطاعت خدای تبارک و تعالی معرفی می کند. زیرا ملاکی که به زندگی آن دو بزرگوار معنا می بخشد وآنان ازدواج خود را در سایه آن، موفق می دانند، همکاری و همراهی درطاعت الهی است و بس.

 

💕

 منبع: فاطمه (سلام الله علیها) گلواژه آفرینش، شخصیت حضرت فاطمه (سلام الله علیها)/مرتضوی، سید ضیاء


free b2evolution skin
29
خرداد

مرا بپذیر!

علی علیه السلام که برای خواستگاری دختر پیامبر به خانه ایشان رفته بود، با سخنانی شیرین خواسته اش را چنین بازگو کرد: «پدر ومادرم فدای شما، وقتی خردسال بودم مرا از عمویتان ابوطالب و فاطمه بنت اسد گرفتید.

 

 

💕

با غذای خود و به اخلاق و منش خود بزرگم کردید. نیکی و دل سوزی شما درباره من از پدر و مادرم بیشتر و بهتر بود. تربیت و هدایتم به دست شما بوده و شما ای رسول خدا به خداسوگند ذخیره دنیا و آخرتم می باشید. ای رسول خدا! اکنون که بزرگ شده ام، دوست دارم خانه و همسری داشته باشم تا در سایه انس با او، آرامش یابم.

💕

 

آمده ام تا دخترتان فاطمه را از شما خواستگاری کنم. آیا مرا می پذیرید؟» چهره پیامبر چون گل شکفته شد. گویا انتظار این لحظه را می کشید. خوشحال شد، ولی جواب قطعی را برعهده فاطمه علیهاالسلام گذاشت.

منبع:حوزه نت


free b2evolution skin
29
خرداد

عشق علی علیه السلام

پاسخ های منفی پیامبر صلی الله علیه و آله و دخترش فاطمه علیهاالسلام ، و نیز توجه ویژه آن حضرت به علی بن ابی طالب علیه السلام ، جمعی را بر آن داشت که برای این وصلت سهمی ایفا کنند. به همین دلیل روزی به در خانه علی علیه السلام آمدند تا او را برای خواستگاری فاطمه علیهاالسلام تشویق کنند. او در منزل نبود. دانستند که در نخلستان مشغول آبیاری است. به آنجا روانه شدند و حضرت را مشغول کار دیدند. یکی از آنان پیشنهاد خواستگاری را مطرح کرد.

💕

 

 

💕

چشمان علی علیه السلام پر از اشک شد و فرمود: «احساساتم را به هیجان آوردی و آرزوی دیرینه ام را بیدار کردی. به خدا سوگند فاطمه مورد خواست و رغبت من است، ولی چه کنم که دستم خالی است». آن مرد گفت: تو می دانی که همه دنیا نیز پیش خدا و پیامبرش ناچیز است و پیامبر به مال و ثروت چشم ندارد. علی علیه السلام کار آب دهی نخلستان را رها کرد،شترش را به خانه آورد و آن را بست و خود را برای رفتن به خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله آماده کرد.

منبع:عشق حیدر، فاطمه علیهاالسلام/ابراهیم مسجدی


free b2evolution skin
3
اردیبهشت

بیهوده گویی

گاهی انسان سخنی می‌گوید كه ضرری به خود یا مؤمن دیگری وارد نمی‌سازد لكن هیچ فائده و ثمره‌ دنیوی و اخروی نیز ندارد، اینگونه سخن گفتن اگر چه مباح و جایز است ولی از جهتی مذموم و مكروه می‌باشد، زیرا بی‌فائده و عبث است و شخص عاقل مرتكب فعل عبث و عمل بی‌فائده نمی‌شود و مهمتر اینكه انجام كار بی‌فائده در صورت امكان انتفاع خود ضرر است چون در نزد عقلاء ‌دفع منفعت ضرر و دفع ضرر منفعت بشمار می‌آید.

 


انسان به منزله تاجری می‌باشد كه عمر او سرمایه او است پس باید در هر لحظه‌ای فائده‌ای متوجه خود سازد و اوقات گرانبها و سرمایه‌ عزیزش را بسادگی از دست ندهد بلكه بكوشد تا از این سرمایه‌آی كه در مدت كوتاهی در اختیار او گذاشته شده حداكثر استفاده را بنماید و برای آخرت خود زاد و توشه ذخیره كند، در حالیكه تكلم بی‌فائده حتی برای یك لحظه تضییع سرمایه است.

 


حكما ماجرائی نقل كرده‌اند كه برای بیان مطلب، بسیار مفید است. می‌گویند روزی كلاهبرداری نزد گردو فروشی ‌آمد و گفت: این گردوها خرواری چند است؟ فروشنده مبلغ زیادی گفت . بعد پرسید: یك من چند؟ گفت : فلان قدر. سپس گفت: كیلوئی چند؟ گفت: اینقدر. سرانجام پرسید دانه‌ای چند؟ گفت: یك دانه كه ارزشی ندارد بفرمائید این دانه مال شما. كلاهبردار رفت و پس از چند دقیقه برگشت و گفت:‌ آقا شما فرمودید یكی ارزشی ندارد پس یك دانه دیگر هم مرحمت كنید گردو فروش یكی دیگر به او داد بهمین ترتیب كلاهبردار می‌رفت و برمی‌گشت و گردوها را یكی یكی از این فروشنده ساده غافل می‌گرفت و می‌برد یكدفعه متوجه شد كه همه‌گردوها دارد تمام می‌شود و از سرمایه‌اش نه تنها سودی نبرده بلكه اصل سرمایه هم تلف شده و دیگر فرصتی برای جبران ضرر باقی نمانده است.

 


آری عمر سرمایه انسان در این دنیا است و عمر یعنی مجموع سال‌ها، ماه‌ها، هفته‌ها، ساعت‌ها، دقیقه‌ها و ثانیه‌ها و همه چه سریع می‌گذرند چنانكه امیر مؤمنان حضرت علی ـ علیه السلام ـ به این نكته اشاره فرمود «ما اسرع الساعات فی الیوم و اسرع الایام فی الشهر و اسرع الشهور فی السنه و اسرع السنین فی العمر».بنابراین عاقل نباید مانند آن كسی باشد كه لحظات استثنائی و فرصت‌های گرانبها را از دست می‌دهد و در پیری دیگر رمقی برایش نمی‌ماند و خود را در چند قدمی مرگ احساس می‌كند در حالیكه دستی خالی از حسنات و باری سنگین از سیئات بر دوش دارد، بلكه باید این فرصت‌ها را غنیمت شمرد و از هر لحظه‌ای سود برد.
امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ می‌فرماید: ( فرصت‌ها مانند حركت ابر می‌گذرد و برنمی‌گردد پس آنرا غنیمت بشمارید.)

 

منبع:. نهج البلاغه، خ234.


free b2evolution skin
23
فروردین

سلام بر فرشتگان خوب خدا!

برخیز! مولای من! امشب، شب بیست و یکم رمضان و شب قدر.مسجد کوفه و محراب آن منتظر توست، نخلستان ها دیشب صدای غربت تو را نشنیده اند، چاه هم، منتظر شنیدن بغض های نشکفته توست.

برخیز!یتیمان کوفه گرسنه اند، آنها چشم انتظار تو هستند، مگر تو پدر آنها نبودی؟ مگر تو با آنان بازی نمی کردی و آنان را روی شانه خود نمی نشاندی؟ برخیز!

می دانم که دلتنگ دیدار فاطمه(علیها السلام) هستی، می دانم؛ امّا زود است که از سرِ ما سایه برگیری و پرواز کنی. زود است که بشریّت را برای همیشه در حسرت عدالت باقی گذاری. تو شیفته خانه دوست شده ای ولی هنوز بشر در ابتدای راه معرفت، سرگردان است.

 

 

می دانم که به فکر رهایی از دنیای نامردمی ها هستی، امّا رفتن تو برای دنیا، یتیمی را به ارمغان می آورد.
امشب تو در بستر آرمیده ای و همه زراندوزان هم آسوده اند، آنها می توانند به راحتی سکّه بر روی سکّه بگذارند، چرا که دیگر تو توان نداری بر سر آنان فریاد عدالت بزنی!

چشم باز کن و اشک بشریّت را ببین که چگونه برای تو بی قرار شده است!

چرا برنمی خیزی؟ نکند به فکر رفتن هستی؟ به خدا با رفتن تو، دیگر عدالت، افسانه خواهد شد.

ای تنها اسطوره عدالت، برخیز!

برخیز و یک بار فریاد کن! یادت هست که دوست داشتی ما بیدار شویم و ما خواب بودیم؟ نگاه کن! ما اکنون بیدارِ تو شده ایم، پس چرا تو چشم بر هم نهاده ای و چنین آسوده خوابیده ای؟ مگر تو غم ما را نداشتی؟ نکند می خواهی تنهایمان بگذاری و بروی؟

کودکان یتیم را ببین که برایت کاسه های شیر آورده اند، امید آنان را ناامید نکن! دلشان را نشکن! دل شکستن هنر نمی باشد…

بگو که چشم از تاریکی های این دنیا فرو بسته ای و به وسعت بی انتها می اندیشی.

مولایِ خوب ما!

چرا جوابم را نمی دهی؟ نکند با من قهر کرده ای؟

نه، تو هرگز با شیعه خود قهر نمی کنی. تو دیگر نمی توانی جواب بدهی، برای همین است چنین خاموش شده ای. می دانم که توانِ سخن گفتن نداری، امّا صدایم را که می شنوی، فقط ما را ببخش!

 

شب از نیمه گذشته است، حسن، حسین، زینب، اُم کُلثُوم(علیه السلام) و… همه گرد بستر علی(علیه السلام) نشسته اند و اشک می ریزند، چندین ساعت است که پدر بی هوش است. آیا بار دیگر او سخن خواهد گفت؟

ناگهان علی(علیه السلام) چشم خود را باز می کند، عزیزانش را کنار خود می بیند، به آرامی می گوید:

– حسن جانم! قلم و کاغذی بیاور!

– قلم و کاغذ برای چه؟

– می خواهم وصیّت کنم و تو بنویسی.

– به چشم! پدر جان!

همه می فهمند که دیگر پدر آماده پرواز است، آرام آرام گریه می کنند.

سوالی در ذهن من می آید: علی(علیه السلام) می تواند وصیّت خود را بگوید، همه گوش می کنند، چرا او می خواهد وصیّت او نوشته بشود؟

فهمیدم، او می خواهد این وصیّت باقی بماند، او نمی خواهد فقط برای فرزندان امروز خود وصیّت بکند، او می خواهد به شیعیان خود در طول تاریخ وصیّت بکند. باید تاریخ بداند علی(علیه السلام) در این لحظات از شیعیانش چه انتظاری دارد.


 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

این وصیّت من به حسن(علیه السلام) و همه فرزندانم و همه آیندگان است: من شما را به تقوا و دوری از گناه توصیه می کنم. از شما می خواهم که همواره با هم متّحد باشید و به اقوام و فامیل خود مهربانی کنید.

یتیمان را از یاد نبرید، مبادا از رسیدگی به آنها غفلت کنید.

قرآن را فراموش نکنید، مبادا غیر مسلمانان در عمل به آن بر شما سبقت بگیرند.

حقوق همسایگان خود را ضایع نکنید. حجّ خانه خدا را به جا آورید.

نماز را فراموش نکنید که نماز ستون دین شماست. زکات را از یاد نبرید که زکات غضب خدا را خاموش می کند.

روزه ماه رمضان را فراموش نکنید که روزه، شما را از آتش جهنّم نجات می دهد.

فقیران و نیازمندان را از یاد نبرید، در راه خدا جهاد کنید…مبادا به همسران خود ظلم کنید…

نماز! نماز! نماز را به پا دارید. امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید…

بار دیگر علی(علیه السلام) بی هوش می شود، زهر در بدن او اثر کرده است، چقدر روزهای آخر عمر علی(علیه السلام) شبیه روزهای آخر عمر پیامبر است. آری! آن روزها پیامبر که به وسیله یک زن یهودی مسموم شده بود در بستر بیماری افتاده بود. گاه پیامبر ساعت ها بی هوش می شد، بعد چشم خود را باز می کرد و علی و فاطمه(علیه السلام) را در کنار خود می دید.

اکنون، ساعتی می گذرد، عرقی بر پیشانی علی(علیه السلام) می نشیند، علی(علیه السلام) به هوش می آید و با دست عرق پیشانی خود را پاک می کند و می گوید: حسن جان! از جدّت پیامبر شنیدم که فرمود: وقتی مرگ مؤن نزدیک می شود پیشانی او عرق می کند و بعد از آن، او آرامش زیبایی را تجربه می کند.


اکنون علی(علیه السلام) می خواهد با فرزندان خود خداحافظی کند: عزیزانم! شما را به خدا می سپارم. حسنم! حسینم! شما از من هستید و من از شما هستم. من به زودی از میان شما می روم و به دیدار پیامبر می شتابم.

علی(علیه السلام) از همه می خواهد تا بعد از او از حسن(علیه السلام) اطاعت کنند، حسن(علیه السلام)، امام دوّم است و بر همه ولایت دارد. او دستور می دهد تا کتاب و شمشیر ذوالفقار را نزد او بیاورند، اینها نشانه های امامت هستند. آن کتابی است که فقط باید به دست امام باشد، در آن کتاب، سخنان پیامبر است که به دست علی(علیه السلام) نوشته شده است.

اکنون علی(علیه السلام) از حسن(علیه السلام) می خواهد تا کتاب و شمشیر را تحویل بگیرد. بعد چنین می گوید: «حسن جان! پیامبر این دو چیز را به من سپرد و از من خواست تا هنگام مرگ آنها را به تو تحویل بدهم، تو هم باید در آخرین لحظه زندگیت آنها را به برادرت حسین بدهی».

بعد رو به حسین(علیه السلام) می کند و می گوید: «حسین جانم! پیامبر دستور داده است که قبل از شهادتت، کتاب و شمشیر را به امام بعد از خود بدهی».

حسن جان! وقتی من از دنیا رفتم، مرا غسل بده و با کفنی که پیامبر به من داده است، مرا کفن نما که آن کفن را جبرئیل از بهشت برای ما آورده است.

حسن جان! بدن مرا شب تشییع کن!

وقتی مرا در تابوت نهادید، به کناری بروید، باید فرشتگان بیایند و جلو تابوت مرا بگیرند. هر وقت دیدید که جلو تابوت من بلند شد، شما هم عقب تابوت را بگیرید و همراه فرشتگان بروید.

آنها از شهر کوفه خارج خواهند شد و به سمت بیابان خواهند رفت، هر جا که نسیم ملایمی وزید، بدانید که شما وارد «طور سینا» شده اید، همان جایی که خدا با پیامبرش موسی(علیه السلام) سخن گفت. بعد از آن صخره ای که نورانی است خواهید دید، فرشتگان تابوت مرا کنار آن صخره به زمین خواهند نهاد.

آن وقت شما زمین را بکنید، ناگهان قبری آماده خواهید یافت. آن قبری است که نوح(علیه السلام) برای من آماده کرده است. سپس بر بدن من نماز بگزارید و بدن مرا به خاک بسپارید و قبر مرا مخفی کنید. هیچ کس نباید از محلّ قبر من آگاه شود.

فرزندم!وقتی من از دنیا بروم، از دست این مردم سختی های زیادی به شما خواهد رسید، از شما می خواهم که در همه آن سختی ها صبر داشته باشید.

حسین جان! روزی می آید که تو مظلومانه به دست این مردم شهید خواهی شد…

سخن علی(علیه السلام) به اینجا که می رسد، بار دیگر از هوش می رود. لحظاتی می گذرد، او چشم باز می کند و می گوید: اینها رسول خدا و عموی من حمزه و برادرم، جعفر هستند که مرا به سوی خود می خوانند. آنها می گویند: «ای علی! زود به سوی ما بیا که ما مشتاق تو هستیم».

صدای گریه همه بلند می شود، علی(علیه السلام) نگاهی به همه فرزندان خود می کند: حسن، حسین، زینب، اُم کُلثوم، عبّاس… خداحافظ! من رفتم!

 

سلام! سلام!

سلام بر شما! ای فرشتگان خوب خدا!(لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ).

او این آیه قرآن را می خوانَد: «آری! برای این بهشت جاودان، باید عمل کنندگان تلاش و کوشش نمایند».

اکنون رو به قبله می کند و چشم خود را می بندد و می گوید: «أشهَدُ أنْ لا الهَ إلاّاللّه. أشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ»، و روح بلند او به آسمان پر می کشد، علی(علیه السلام) برای همیشه ساکت می شود، سکوت علی(علیه السلام)، آغازِ گم شدن عدالت است، عدالتی که بشریّت همیشه به دنبالش خواهد بود.

اکنون ندایی به گوش می رسد. گویا فرشته ای است که خبر می دهد: «ای مسلمانان! پیامبر سال ها پیش از میان شما رفت، اکنون نیز، پدرِ خود را از دست دادید…».

منبع:سکوت آفتاب/مهدی خدامیان آرانی


free b2evolution skin