6
اسفند

فدک

«فدک» یکی از روستاهای خیبر بود. فاصله خیبر تا مدینه سه روز راه بود. امروز جایی به نام فدک وجود ندارد، ولی غالباً آن را با «حویط» که در نزدیکی خیبر قرار دارد منطبق می‌دانند.[1] فدک در آن روزگار، یهودی نشین بود و محصولات عمده‌اش را خرما و غلات تشکیل می‌داد.
جنگ خیبر در سال هفتم هجری رخ داد و با کشته شدن «مرحب خیبری» که در پهلوانی و دلیری بی‌مانند بود، به دست امیرالمؤمنین علیه‌السلام و سقوط قلعه «ناعم» به دست مسلمانان، خیبر به تصرف مسلمین درآمد. [2] .
این جنگ که در محرم سال هفتم هجری روی داد، به خاطر کارشکنی‌ها و تحریکات یهودیان علیه مسلمانان انجام گرفت و سرانجام با پیروزی مسلمانان خاتمه یافت.
«سلمة بن عمر اکوع» گوید:
روزی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرچم جنگ را که سفید رنگ بود، به دست ابوبکر داد و او را روانه‌ی فتح یکی از مناطق خیبر کرد، ولی او فتح نکرده برگشت. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: فردا پرچم را به دست کسی می‌سپارم که خدا و رسولش او را دوست می‌دارند و خدا به دست او قلعه را فتح می‌کند و هیچ‌گاه از برابر دشمن نمی‌گریزد.

ادامه »


free b2evolution skin
6
اسفند

اذان بلال

پس از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بلال دیگر اذان نگفت. او گفت: بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دیگر برای هیچ‌کس اذان نخواهم گفت. تا آنکه روزی دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: مایلم صدای مؤذن پدرم را بشنوم و پس از اینکه این سخن به گوش بلال رسید، شروع به اذان گفتن کرد:[1]
الله‌اکبر. الله‌اکبر.
فاطمه علیهاالسلام از شنیدن صدای مؤذن به یاد پدر افتاد و گریست. وقتی که بلال گفت: «اشهد انّ محمد رسول‌اللّه»، فاطمه علیهاالسلام طاقت نیاورد و فریادی کشید و بیهوش شد. مردم به گمان اینکه فاطمه علیهاالسلام از دنیا رفته، به بلال گفتند: دیگر اذان نگو، فاطمه علیهاالسلام از دنیا رفت. بلال اذان را قطع نمود و فاطمه علیهاالسلام به هوش آمد و گفت: بلال! اذانت را ادامه بده، ولی بلال راضی نشد که اذان را ادامه دهد و خطاب به دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفت: ای سرور زنان عالم! می‌ترسم اگر به اذانم ادامه دهم، دوباره ناراحت شوید. فاطمه علیهاالسلام پذیرفت و بلال دیگر اذان نگفت.
امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرماید:
وقتی که پیکر پاک پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را داخل پیراهنش غسل می‌دادم، فاطمه علیهاالسلام گفت: پیراهن پدرم را به من نشان بده. وقتی که چشمش به پیراهن افتاد، شروع به بوییدن کرد و در همین حال بیهوش شد. پس از این اتفاق، پیراهن را از نظرش پنهان کردم. [2] .

[1] ناسخ التواریخ، جلد چهارم از کتاب دوم، ص 39.

[2] فاطمه علیهاالسلام من المهد الی اللحد، ص 312- 313، بیت‌الاحزان، ج 1، ص 33.


free b2evolution skin
6
اسفند

فاطمه در سوگ پدر

به روایت فضه، فاطمه علیهاالسلام تا هفت روز در خانه نشسته، به عزاداری پدر مشغول بود و در روز هشتم در حالی که از شدت غم و اندوه، رنگ بر چهره نداشت، به همراه مردم مدینه روانه‌ی مرقد پاک رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شد و با آهنگی ضعیف شروع به درد دل نمود و آنچه در دل داشت بر زبان آورد و خطاب به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفت:
«توانم از دست رفت، اندامم به سستی گرایید، مورد شماتت دشمن قرار گرفتم و غم و اندوه نابودم کرد و مرا کشت.

پدرم! سرگردان و حیران و تنها و بی‌کس ماندم، صدایم خاموش شد، پشتم شکست، زندگی‌ام تیره شد و روزگارم تاریک گشت.
پدرم! پس از تو، به هنگام وحشت و تنهایی مونسی نمی‌یابم. کسی نیست که از ریزش اشکم جلوگیری کند، یاوری برای ناتوانی‌ام نیست، با رحلت تو نزول قرآن و فرود آمدن جبرئیل و میکائیل قطع شد.
پدر! پس از تو اسباب دگرگون گشت و همه درها به روی من بسته شد، از دنیا دل بریدم، تا جان در بدنم هست، در فراق تو خواهم گریست، شوق مردن و آمدن به نزد تو پایان نیافتنی است و غم و اندوه من بی‌انتهاست.»

ادامه »


free b2evolution skin
6
اسفند

ایثار خانوادگی

ابن‌عباس و مجاهد و ابی‌صالح درباره شأن نزول این سوره‌ی مبارکه چنین روایت می‌کنند:
حسنین علیهماالسلام بیمار شدند. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به همراه عده‌ای از مردم به عیادت آمدند و به امیرالمؤمنین علیه‌السلام گفتند:
اگر برای فرزندانت نذر کنی، شفا خواهند یافت. امیرالمؤمنین علیه‌السلام، فاطمه علیهاالسلام و فضه نذر کردند، در صورت شفای حسنین علیهماالسلام هر کدام سه روز روزه بگیرند. نذر آغاز شد و حسنین علیهماالسلام شفا یافتند، ولی چیزی برای افطار نداشتند. امیرالمؤمنین علیه‌السلام از «شمعون یهودی» سه من جو قرض کرد و فاطمه علیهاالسلام آن را آرد نمود. برای افطار اولین روز، یک من آن را خمیر نموده و پنج گرده نان برای پنج نفر پخت تا با آن افطار کنند. به هنگام افطار، سائلی از گرد راه رسید و گفت: مردی مسلمان و بیچاره‌ام. غذایم دهید. امیدوارم خداوند غذای بهشتی نصیبتان کند! آنان بی‌آنکه دست به غذا ببرند، همگی نان خود را به او دادند و خود با آب، افطار کردند و شب را به روز رساندند. [1]

روز دوم آغاز شد و این روز را نیز روزه گرفتند. آرد خمیر شد و پنج گرده نان پخته گشت و مهیای افطار شدند. ناگهان، یتیمی بر در ایستاد و گفت: یتیمم. غذایم بدهید که گرسنه‌ام. آنان بدون آنکه افطار کرده باشند، نان خود را بدو بخشیدند و با آب، افطار کردند و دومین شب را با شکم گرسنه، سر بر بالین نهادند.
روز سوم، برای سومین روز، روزه گرفتند، به همان ترتیب نان پخته شد و برای افطار آماده گشت. به هنگام افطار، اسیری بر در ظاهر شد و گفت:
اسیرم. غذایم دهید که گرسنه‌ام.
آنان که سه روز چیزی نخورده بودند، نان خود را به وی داده و خود با آب، افطار کردند و شب را به گرسنگی سپری نمودند. روز چهارم، امیرالمؤمنین علیه‌السلام دست حسنین علیهماالسلام را در حالی که رمقی نداشته و ضعیف گشته بودند گرفته و به اتفاق، عازم خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شدند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
چه سخت است بر من که شما را با این حالت می‌بینم. سپس همراه امیرالمؤمنین علیه‌السلام و حسنین علیهماالسلام نزد فاطمه علیهاالسلام آمدند و دیدند که بانوی دو عالم در محراب عبادت نشسته و چشمانش گود شده است.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از مشاهده این وضع، گریستند. در همین هنگام، جبرئیل فرود آمد و سوره «الدهر» نازل شد. [2] .
آیه‌ی «و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا» که در همین سوره است، به همین داستان اشاره می‌کند.

ادامه »


free b2evolution skin
6
اسفند

ایثار فاطمه علیها السلام

فاطمه علیهاالسلام را می‌توان مظهر ایثار و بخشش دانست، هر چه که داشت در راه خدا انفاق می‌کرد، حتی پیراهن تازه‌ای را که در عروسی‌اش به تن داشت، به زن بینوایی بخشید که شرحش گذشت.
جابر بن عبدالله انصاری می‌گوید: روزی، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حالی که از انجام نماز عصر فارغ شده، در محراب مسجد نشسته بود و مردم دور آن حضرت حلقه زده بودند، عربی بادیه‌نشین که گرد پیری بر چهره‌اش نشسته بود و از شدت ضعف و پیری به سختی گام بر می‌داشت، از در وارد شد. همین که متوجه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شد، عرض کرد:
ای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم! گرسنه و برهنه و فقیرم. غذایی ده تا سیر شوم، لباسی ده تا بر خود بپوشانم و کمکی کن تا بی‌نیاز شوم.
حضرت فرمود: چیزی در نزد خود نمی‌یابم، ولی تو را به خانه‌ی کسی راهنمایی می‌کنم که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست می‌دارند. به حجره دخترم، فاطمه علیهاالسلام برو، آنچه را که می‌خواهی به تو خواهد داد. سپس بلال را فرمود تا او را راهنمایی کند. مرد پیر نزد دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد، سلام کرد و تقاضای کمک کرد. این در حالی بود که فاطمه علیهاالسلام، امیرالمؤمنین علیه‌السلام و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سه روز گرسنه بودند. دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پوست گوسفندی را که در خانه داشت و حسنین روی آن می‌خوابیدند، به پیرمرد داد و فرمود: بگیر این را. شاید خداوند، بهتر از این نصیبت فرماید! مرد پیر گفت: پوست گوسفند را چه کنم؟ اینکه شکم را سیر نمی‌کند. دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گردنبندی را که فاطمه، دختر «حمزه بن عبدالمطلب»، به وی داده بود، از گردن درآورد و به او داد و فرمود: این گردنبند را بفروش. شاید خداوند بهتر از آن را عوض دهد!

ادامه »


free b2evolution skin