24
مرداد

قصه 37

گفتگوى ابراهيم عليه‏السلام با ماه‏پرستان‏

ابراهيم از جمع ستاره‏پرستان گذشت، و به راه خود در صحرا و بيابان ادامه داد ناگاه چشمش به جمعيتى افتاد كه در برابر ماه درخشنده، ايستاده بودند و آن را پرستش مى‏كردند، ابراهيم عليه‏السلام نزد آن‏ها رفت و باز براى اين كه اين گروه نيز او را در جمع خود بپذيرند، در ظاهر از روى انكار و استفهام گفت: به به چه ماه درخشنده و زيبايى! خداى من همين است.

ماه‏پرستان از ابراهيم استقبال كردند و او را در صف خود قرار دادند، ولى وقتى كه ماه نيز همچون ستاره زهره، غروب كرد، ابراهيم فرصت را به دست آورد و خطاب به ماه پرستان گفت: اين خدا نيست، زيرا ماه نيز در حال حركت و تغيير و جا به جايى است، ولى خدا ثابت و دگرگون‏ناپذير مى‏باشد، من از اين عقيده برگشتم، اگر خدا مرا هدايت نكند، در صف گمراهان خواهم شد.

به اين ترتيب ابراهيم عليه‏السلام با اين استدلال نيرومند، بر عقيده ماه پرستان ضربه زد، و بذر اعتقاد به خداى يكتا و بى همتا را در صفحه قلب‏هاى آن‏ها پاشيد.

قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي


free b2evolution skin
24
مرداد

تهذيب83

علت عدم استجابت دعا

عالمى را پرسيدند: چرا خداوند دعاى ما را مستجاب نمى كند؟
گفت : چون شما دعوت خدا را اجابت نكرديد. و اين دو آيه را به عنوان شاهد بر زبان جارى نمود. وَاللهُ يَدعُوا اِلى دارِالسلامِ(106)، وَ يَستَجيبُ الَّذينَ امَنُوا وَعَمِلُوا الصالِحاتِ(107).
از ابراهيم بن ادهم پرسيدند:(108) چرا دعاى ما به اجابت نمى رسد؟
در حالى كه خداوند مى فرمايد: اُدعُونى اءَستَجِب لَكُم (109).
پاسخ داد: چون قلبهايتان مرده است .
سؤ ال شد: چه چيزى قلبها را مى ميراند؟
گفت : هشت خصلت .
1 - حق خدا را مى شناسيد، اما براى اداء حق او قيام نمى كنيد.
2 - قرآن مى خوانيد ولى حدود الهى و احكام قرآنى را ترك كرده ايد.
3 - مى گوئيد ما رسول خدا را دوست داريم ، ولى به سنت و شيوه زندگى او پايبند نيستيد.
4 - مى گوئيد از مرگ مى ترسيم ،اما خود را براى مرگ آماده نساخته ايد.
5 - خداوند فرمود: شيطان دشمن شماست . پس او را دشمن خود بدانيد، ولى از او در انجام معاصى پيروى مى كنيد.
6 - مى گوئيد از آتش دوزخ بيم داريم ، ولى بدنهايتان را به دست خود و با عمل خويش به آتش مى اندازيد.
7 - مى گوئيد بهشت را دوست داريم ، ولى براى آن تلاش نمى ورزيد.؟
8 - از صبح تا شب ، عيوب خودتان را پشت سر مى اندازيد، و عيوب مردم را در جلو چشمتان قرار مى دهيد. شما با اين اعمال ، خداوند را به خشم مى آوريد. پس چگونه دعايتان را مستجاب نمايد؟

كشكول شيخ بهايي


free b2evolution skin
24
مرداد

قصه 35

بيرون آمدن ابراهيم از غار و تفكر او در جهان آفرينش‏

جالب اين كه ابراهيم عليه‏السلام در اين مدتى كه در غار بود، به لطف خدا از نظر جسمى و فكرى رشد عجيبى كرد، با اين كه سيزده ساله بود قد و قامت بلندى داشت كه در ظاهر نشان مى‏داد كه مثلاً بيست سال دارد، فكر درخشنده و عالى او نيز همچون فكر مردان كاردان و هوشمند و با تجربه كار مى‏كرد، يك روز مادر به ديدارش آمد و مدتى در كنار پسر نوجوانش بود، ولى هنگام خداحافظى، همين كه خواست از غار بيرون آيد، ابراهيم دامن مادر را گرفت و گفت: مرا نيز با خود ببر، ماندن در غار بس است، اينك مى‏خواهم در جامعه باشم و با مردم زندگى كنم.

مادر مى‏دانست كه درخواست ابراهيم، يك درخواست كاملا طبيعى است، ولى در اين فكر بود كه چگونه او را به شهر ببرد، زبان حال مادر در اين لحظات، خطاب به ابراهيم چنين بود:

عزيزم! چگونه در اين شرايط سخت تو را همراه خود به شهر ببرم. نه! ميوه دلم صلاح نيست، اگر شاه از وجود تو اطلاع يابد، تو را خواهد كشت، مى‏ترسم خونت را بريزند، همچنان در اين جا بمان، تا خداوند راه گشايشى براى ما باز كند.

ولى ابراهيم اصرار داشت كه از غار جانگاه بيرون آيد، سرانجام مادر به او گفت:

در اين باره با سرپرستت (آزر) مشورت مى‏كنم، اگر صلاح باشد، بعد نزدت مى‏آيم و تو را به شهر مى‏برم.(187)

به اين ترتيب مادر دلسوخته از پسرش جدا شد و به شهر بازگشت.

وقتى كه مادر رفت، ابراهيم تصميم گرفت از غار بيرون آيد، صبر كرد تا غروب و خلوت شود و هوا تاريك گردد، آن گاه از غار بيرون آمد، گويى پرنده‏اى از قفس به سوى باغستان سبز و خرم پريده، به كوه‏ها و دشت و صحرا مى‏نگريست، ستارگان و ماه آسمان نظرش را جلب كرد، در انديشه فرو رفت، با خود مى‏گفت: به به! از اين پديده هايى كه خداى يكتا آن را پديدار ساخته است! از اعماق دلش با آفريدگار جهان ارتباط پيدا كرد، و سراسر وجودش غرق در عشق و شوق به خدا شد، و در اين سير و سياحت، خداشناسى خود را تكميل كرد.

قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي


free b2evolution skin
24
مرداد

قصه 34

تولد ابراهيم در درون غار، و سيزده سال زندگى مخفى او

شب و روز همچنان مى‏گذشت، هفته‏ها و ماه‏ها به دنبال هم گذر مى‏كرد، و به همين ترتيب ولادت ابراهيم عليه‏السلام نزديك مى‏شد، مادر قوى دل و شجاع ابراهيم عليه‏السلام همواره در اين فكر بود كه هنگام زايمان كجا رود، و چگونه فرزندش را از گزند جلادان حفظ نمايد؟

در آن عصر، قانونى در ميان مردم رواج داشت كه زنان در هنگام قاعدگى به بيرون شهر مى‏رفتند و پس از پايان آن، به شهر باز مى‏گشتند.

مادر ابراهيم عليه‏السلام تصميم گرفت به بهانه اين قانون و رسم، از شهر بيرون برود، و در كنار كوهى، غارى را پيدا كند و در آن جا دور از ديد مردم، شاهد تولد نوزادش باشد.

همين تصميم اجرا شد، مادر با كمال مراقبت از شهر خارج گرديد، و خود را به غارى رسانيد، و در آن جا درد زايمان به او دست داد، طولى نكشيد كه ابراهيم عليه‏السلام در همانجا ديده به جهان گشود، كودكى كه در همان وقت، نور و شكوه خاصى كه نشانگر آينده درخشان او بود، از چهره‏اش ديده مى‏شد.

در اين هنگام مادر نگران بود كه آيا كودكش را در غار بگذارد يا به شهر بياورد، سرانجام براى حفظ او تصميم گرفت او را در پارچه‏اى پيچيده در درون همان غار بگذارد، و هر چند وقتى به سراغ او رود و به او شير دهد.

مادر او را در ميان غار گذاشت و براى حفظ او از گزند جانوران، درِ غار را سنگ‏چين كرد، و به شهر بازگشت، از آن پس مادر هر چند روزى يكبار مخفيانه و گاهى شبانه خود را به غار رسانده و از پسرش ديدار مى‏نمود، مى‏رفت تا به او شير بدهد، ولى مى‏ديد به لطف خدا، او انگشت بزرگ دستش را به دهان نهاده، و به جاى پستان مادر از آن شير جارى است… .

به اين ترتيب؛ اين مادر و پسر، در آن دوران وحشتناك با تحمل مشقت‏ها و رنجهاى گوناگون، با مقاومت بى نظير، ماه‏ها و سالها به زندگى چريكى خود ادامه دادند، و حاضر نشدند كه تسليم زورگويى‏هاى حكومت ستمگر نمرود گردند، تا آن كه سيزده سال از عمر ابراهيم عليه‏السلام گذشت.(186)

آرى، حضرت ابراهيم عليه‏السلام از خطر دژخيمان سنگدل نمرود، 13 سال در ميان غار زندگى مى‏كرد، در حقيقت در زندان طبيعت به سر برد، همواره سقف غار و ديوارهاى تاريك و وحشتزاى آن را ميديد، گاهى مادر رنجديده‏اش مخفيانه به ملاقاتش مى‏آمد، و گاهى سر از غار بيرون مى‏آورد و كوه‏ها و دشت سرسبز و افق نيلگون را تماشا مى‏كرد، و بر خداشناسى و فكر باز و نشاط روحيه خود مى‏افزود، و منتظر بود كه روزى فرا رسد و از زندان غار بيرون آيد و در فضاى باز قدم بگذارد، و مردم را از پرستش نمرود و آيين نمرود باز دارد… .

قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي


free b2evolution skin
24
مرداد

قصه 33

دو فرمان خطرناك نمرود

براى آن كه نطفه ابراهيم عليه‏السلام منعقد نشود، نمرود فرمان صادر كرد كه زنان را از شوهرانشان جدا سازند و به طور كلى آميزش زن و مرد غدغن گردد، تا به اين وسيله، از انعقاد نطفه آن پسر خطرناك، در آن سال جلوگيرى شود.

اين فرمان اجرا شد، و مأموران و دژخيمان آشكار و نهان نمرود، همه جا را تحت كنترل شديد خود در آوردند، و براى اين كه اين فرمان، به طور دقيق اجرا شود، زنان را در شهر نگه داشتند، و مردان را به خارج از شهر فرستادند.

ولى در عين حال، تارخ پدر ابراهيم عليه‏السلام، با همسرش تماس گرفت و كاملا به دور از كنترل مأموران، با او همبستر شد، و نور ابراهيم عليه‏السلام در رحم مادرش منعقد گرديد.(183)

در اين هنگام دومين فرمان نمرود، چنين صادر شد:

ماماها و قابله‏ها و هر كس در هر جا كه توانست، زنان باردار را تحت كنترل و مراقبت قرار دهند، هنگام زايمان، كودكان را بنگرند اگر پسر بود كشته و نابود گردد، و اگر دختر بود زنده بماند، اين فرمان حتماً بايد اجرا شود، براى متخلفين از اجراى فرمان، مجازات شديد در نظر گرفته شده است… حتماً… حتماً.

كنترل شديد در همه جا اجرا گرديد، جلادان خون‏آشام نمرودى، در همه جا حاضر بودند، نوزادهاى پسر را مى‏كشتند، و نوزادهاى دختر را زنده مى‏گذاشتند.

كار به جايى رسيد كه به نوشته بعضى از تاريخ نويسان 77 تا 100 هزار نوزاد كشته شدند.(184)

مادر ابراهيم عليه‏السلام بارها توسط ماماها و قابله‏هاى نمرودى آزمايش شد، ولى آن‏ها نفهميدند كه او باردار است، و اين از آن جهت بود كه خداوند رحم مادر ابراهيم عليه‏السلام را به گونه‏اى قرار داده بود كه نشانه باردارى آشكار نبود.(185)

همه جا سخن از كشتن نوزادهاى پسر بود، و جاسوسان نمرود، اين موضوع را با مراقبت شديد دنبال مى‏كردند، در چنين شرايط سختى پدر ابراهيم عليه‏السلام بيمار شد و از دنيا رفت.

بونا مادر شجاع و شيردل ابراهيم عليه‏السلام خود را نباخت و همچنان با امداد الهى به زندگى ادامه داد، و با اين كه فشار زندگى لحظه به لحظه بر او شديدتر مى‏شد، و همواره سايه هولناك دژخيمان تيره دل و بيرحم را مى‏ديد، تسليم نمروديان نشد و تصميم گرفت خود را معرفى نكند و نوزاد خود را پس از تولد، با كمال مراقبت، در مخفى‏گاه‏ها حفظ نمايد.

آرى، گرچه فرمان نمرود، ترس و وحشت عجيبى در مردم ايجاد كرده بود، ولى مادر شجاع ابراهيم عليه‏السلام با توكل به خداى يكتا، تصميم گرفت تا بر خلاف اين فرمان، كودك خود را از گزند دست خون آشامان نمرودى نگه دارد.

قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي


free b2evolution skin