قصه 34
تولد ابراهيم در درون غار، و سيزده سال زندگى مخفى او
شب و روز همچنان مىگذشت، هفتهها و ماهها به دنبال هم گذر مىكرد، و به همين ترتيب ولادت ابراهيم عليهالسلام نزديك مىشد، مادر قوى دل و شجاع ابراهيم عليهالسلام همواره در اين فكر بود كه هنگام زايمان كجا رود، و چگونه فرزندش را از گزند جلادان حفظ نمايد؟
در آن عصر، قانونى در ميان مردم رواج داشت كه زنان در هنگام قاعدگى به بيرون شهر مىرفتند و پس از پايان آن، به شهر باز مىگشتند.
مادر ابراهيم عليهالسلام تصميم گرفت به بهانه اين قانون و رسم، از شهر بيرون برود، و در كنار كوهى، غارى را پيدا كند و در آن جا دور از ديد مردم، شاهد تولد نوزادش باشد.
همين تصميم اجرا شد، مادر با كمال مراقبت از شهر خارج گرديد، و خود را به غارى رسانيد، و در آن جا درد زايمان به او دست داد، طولى نكشيد كه ابراهيم عليهالسلام در همانجا ديده به جهان گشود، كودكى كه در همان وقت، نور و شكوه خاصى كه نشانگر آينده درخشان او بود، از چهرهاش ديده مىشد.
در اين هنگام مادر نگران بود كه آيا كودكش را در غار بگذارد يا به شهر بياورد، سرانجام براى حفظ او تصميم گرفت او را در پارچهاى پيچيده در درون همان غار بگذارد، و هر چند وقتى به سراغ او رود و به او شير دهد.
مادر او را در ميان غار گذاشت و براى حفظ او از گزند جانوران، درِ غار را سنگچين كرد، و به شهر بازگشت، از آن پس مادر هر چند روزى يكبار مخفيانه و گاهى شبانه خود را به غار رسانده و از پسرش ديدار مىنمود، مىرفت تا به او شير بدهد، ولى مىديد به لطف خدا، او انگشت بزرگ دستش را به دهان نهاده، و به جاى پستان مادر از آن شير جارى است… .
به اين ترتيب؛ اين مادر و پسر، در آن دوران وحشتناك با تحمل مشقتها و رنجهاى گوناگون، با مقاومت بى نظير، ماهها و سالها به زندگى چريكى خود ادامه دادند، و حاضر نشدند كه تسليم زورگويىهاى حكومت ستمگر نمرود گردند، تا آن كه سيزده سال از عمر ابراهيم عليهالسلام گذشت.(186)
آرى، حضرت ابراهيم عليهالسلام از خطر دژخيمان سنگدل نمرود، 13 سال در ميان غار زندگى مىكرد، در حقيقت در زندان طبيعت به سر برد، همواره سقف غار و ديوارهاى تاريك و وحشتزاى آن را ميديد، گاهى مادر رنجديدهاش مخفيانه به ملاقاتش مىآمد، و گاهى سر از غار بيرون مىآورد و كوهها و دشت سرسبز و افق نيلگون را تماشا مىكرد، و بر خداشناسى و فكر باز و نشاط روحيه خود مىافزود، و منتظر بود كه روزى فرا رسد و از زندان غار بيرون آيد و در فضاى باز قدم بگذارد، و مردم را از پرستش نمرود و آيين نمرود باز دارد… .
قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي

فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب