24
مرداد

قصه 45

بت‏شكنى ابراهيم و استدلال او

ابراهيم از راه‏هاى گوناگون با بت پرستى مبارزه كرد، ولى بيانات و مبارزات ابراهيم عليه‏السلام در آن تيره بختان لجوج اثر نكرد، از طرفى دستگاه نمرود براى سرگرم كردن مردم و ادامه سلطه خود هرگز نمى‏خواست كه مردم از بت پرستى دست بردارند.

ابراهيم در مبارزه خود مرحله جديدى را برگزيد و با كمال قاطعيت به بت‏پرستان و نمروديان اخطار كرد و چنين گفت:

وَ تَاللهِ لَاَكيدَنَّ أَصنامَكُم بَعدَ أَن تُوَلُّوا مُدبِرينَ؛

به خدا سوگند در غياب شما نقشه‏اى براى نابودى بتهايتان مى‏كشم.(202)

ابراهيم همچنان در كمين بتها بود تا روز عيد نوروز فرا رسيد، در ميان مردم بابل رسم بود كه هر سال روز عيد نوروز(203) شهر را خلوت مى‏كردند و براى خوشگذرانى به صحرا و كوه و دشت و فضاهاى آزاد ديگر مى‏رفتند، آن روز مردم شهر را خلوت كردند، نمرود و اطرافيانش نيز از شهر بيرون رفتند، حتى ابراهيم عليه‏السلام را نيز دعوت كردند كه با آن‏ها به خارج از شهر برود و در جشن آن‏ها شركت كند، ولى ابراهيم عليه‏السلام در پاسخ دعوت آنها گفت: من بيمار هستم.(204)

ابراهيم عليه‏السلام از نظر بدنى بيمار نبود، ولى وقتى كه مى‏ديد مردم، غرق در فساد و هوسبازى و بت‏پرستى هستند، از نظر روحى كسل و ناراحت بود، و منظور او از اين كه گفت: من بيمارم يعنى روحم كَسِل است.

وقتى كه شهر كاملاً خلوت شد، ابراهيم اندكى غذا و يك تبر با خود برداشت و وارد بتكده شد، ديد مجسمه‏هاى گوناگون زيادى در كنار هم چيده شده و با قيافه‏هاى مختلف، اما بدون هر گونه حركت و توان، در جايگاه‏ها قرار دارند، ابراهيم غذا را به دست گرفت و كنار هر يك از بت‏ها رفت و گفت: از اين غذا بخور و سخن بگو.

وقتى كه آن بت پاسخ نمى‏داد، ابراهيم با تبرى كه در دست داشت، بر دست و پاى بت مى‏زد و دست و پاى آن بت را مى‏شكست. ابراهيم با همه بتهايى كه در آن بتكده بودند، همين كار را مى‏كرد، و فضاى وسط بتخانه از قطعه‏هاى بتهاى شكسته پر شد.

ولى ابراهيم به بت بزرگ حمله نكرد، و او را سالم گذاشت، و تبر را بر دوش او نهاد، ابراهيم از اين كار، منظورى داشت، منظورش اين بود كه در آينده از همين راه، استدلال دشمن شكن بسازد و دشمن را محكوم نمايد.

مراسم عيد كم كم پايان يافت و بت پرستان گروه گروه به شهر بازگشتند، رسم بود پس از بازگشت، نخست به بتكده بروند و مراسم شكرگزارى را به جاى آورند و سپس به خانه‏هايشان باز گردند.

گروه اول وقتى كه وارد بتخانه شد با منظره عجيبى روبرو گرديد، گروه‏هاى بعد نيز وارد شدند، و همه در وحشت و بهت‏زدگى فرو رفتند، فريادها و نعره‏هايشان برخاست، هركسى سخن مى‏گفت…

در اين جا دنباله داستان را از زبان قرآن (آيه 58 تا 67 سوره انبياء) بشنويم:

ابراهيم همه بت‏ها جز بزرگشان را قطعه قطعه كرد، شايد سراغ او بيايند (و او حقايق را بازگو كند).

(هنگامى كه آن‏ها منظره بت‏ها را ديدند) گفتند: شنيده‏ايم نوجوانى از بتها سخن مى‏گفت: كه به او ابراهيم مى‏گويند.

جمعيت گفتند: او را در برابر ديدگان مردم بياوريد، تا گواهى دهد.

(هنگامى كه ابراهيم را حاضر كردند) گفتند: آيا تو اين كار را با خدايان ما كرده‏اى، اى ابراهيم؟

ابراهيم در پاسخ گفت: بلكه اين كار را بزرگشان كرده است، از او بپرسيد اگر سخن مى‏گويد!

بت‏پرستان به وجدان خود بازگشتند و (به خود) گفتند: حقا كه شما ستمگريد.

سپس بر سرهايشان واژگونه شدند (و حكم وجدان را به كلى فراموش كردند) و به ابراهيم گفتند: تو مى‏دانى كه بتها سخن نمى‏گويند.

(اينجا بود كه ابراهيم پتك استدلال را به دست گرفت و بر مغز بت پرستان كوبيد، و به آن‏ها) گفت: آيا غير از خدا

چيزى را پرستش مى‏كنيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد، و نه زيانى به شما مى‏رساند (نه اميدى به سودشان داريد و نه ترسى از زيانشان).

افّ بر شما و بر آن چه جز خدا مى‏پرستيد! آيا انديشه نمى‏كنيد (و عقل نداريد).(205)

قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي


free b2evolution skin
24
مرداد

قصه 44

مذاكرات رو در روى ابراهيم عليه‏السلام با نمرود، و محكوم شدن نمرود

آوازه مخالفت ابراهيم با طاغوت‏پرستى و بت‏پرستى در همه شكلهايش در همه جا پيچيد، و به عنوان يك حادثه بزرگ در رأس اخبار قرار گرفت، نمرود كه از همه بيشتر در اين باره، حساس بود فرمان داد بى درنگ ابراهيم را به حضورش بياورند، تا بلكه از راه تطميع و تهديد، قفل سكوت بر دهان او بزند، ابراهيم را نزد نمرود آوردند.

نمرود بر سر ابراهيم فرياد زد و پس از اعتراض به كارهاى او گفت:

خداى تو كيست؟

ابراهيم: خداى من كسى است كه مرگ و زندگى در دست اوست.

نمرود از راه سفسطه و غلطاندازى وارد بحث شد، و گفت: اى بى خبر! اين كه در اختيار من است، من زنده مى‏كنم و مى‏ميرانم، مگر نمى‏بينى مجرم محكوم به اعدام را آزاد مى‏كنم، و زندانى غير محكوم به اعدام را اگر بخواهم اعدا مى‏نمايم.

آن گاه دستور داد يك شخص اعدامى را آزاد كردند، و يك نفر غير محكوم به اعدام را اعدام نمودند.

ابراهيم بى درنگ استدلال خود را عوض كرد و گفت: تنها زندگى و مرگ نيست بلكه همه جهان هستى به دست خدا است، بر همين اساس، خداى من كسى است كه صبحگاهان خورشيد را از افق مشرق بيرون مى‏آورد و غروب، آن را در افق مغرب فرو مى‏برد، اگر راست مى‏گويى كه تو خداى مردم هستى، خورشيد را به عكس از افق مغرب بيرون آر، و در افق مشرق، فرو بر.

نمرود در برابر اين استدلال نتوانست غلطاندازى كند، آن چنان گيج و بهت زده شد كه از سخن گفتن درمانده گرديد.(200)

نمرود ديد اگر آشكارا با ابراهيم دشمنى كند، رسوائيش بيشتر مى‏شود، ناچار دست از ابراهيم كشيد تا در يك فرصت مناسب از او انتقام بگيرد، اما جاسوسان خود را در همه جا گماشت تا مردم را از تماس با ابراهيم بترسانند و دور سازند.(201)

قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي


free b2evolution skin
24
مرداد

تهذيب90

مدح و ذم در حال رضا و غضب

افلاطون : آنكس كه هنگام خشنودى تو را به آنچه در تو نيست مدح و ثنا گويد،
هنگام خشم تورا به آنچه در تو نيست ذم و نكوهش خواهد كرد.

كشكول شيخ بهايي


free b2evolution skin
24
مرداد

تهذيب89

پاسخ حكيمانه

وزيرى حكيمى را ديد علف مى خورد.
گفت : اگر به خدمت شاهان در آمده بودى نيازمند به خوردن علف نمى شدى .
حكيم پاسخ داد: تو نيز اگر علف مى خوردى ،نيازمند خدمت شاهان نبودى .

كشكول شيخ بهايي


free b2evolution skin
24
مرداد

قصه 43

مبارزات عملى ابراهيم عليه‏السلام با بت‏پرستى‏

آزر با اين كه ابراهيم را از يكتاپرستى منع مى‏كرد، ولى وقتى كه چشمش به چهره ملكوتى ابراهيم عليه‏السلام مى‏افتاد، محبتش نسبت به او بيشتر مى‏شد، از آن جا كه آزر رييس كارخانه بت‏سازى بود، روزى چند بت به ابراهيم داد تا او آن‏ها را به بازار ببرد و مانند ساير برادرانش آن‏ها را به مردم بفروشد، ابراهيم خواسته آزر را پذيرفت، آن بت‏ها را همراه خود به طرف ميدان و بازار آورد، ولى براى اين كه فكر خفته مردم را بيدار كند، و آن‏ها را از پرستش بت بيزار نمايد، طنابى بر گردن بتها بست و آن‏ها را در زمين مى‏كشانيد و فرياد مى‏زد:

مَن يَشتَرىَ مَن لا يَضرُّهُ وَ لا يَنفَعُهُ؛

چه كسى اين بت‏ها را كه سود و زيان ندارند از من مى‏خرد.

سپس بت‏ها را كنار لجنزار و آب‏هاى جمع شده در گودال‏ها آورد و در برابر چشم مردم، آن‏ها را در ميان لجن و آب آلوده مى‏انداخت و بلند مى‏گفت: آب بنوشيد و سخن بگوييد!!(198)

به اين ترتيب عملا به مردم مى‏فهمانيد كه: بتها شايسته پرستش نيستند، به هوش باشيد، و از خواب غفلت بيدار شويد و به خداى يكتا و بى همتا متوجه شويد، و در برابر اين بت‏هاى ساختگى و بى اراده كه سود و زيانى ندارند سجده نكنيد مگر عقل نداريد، مگر انسان نيستيد، چرا آن همه ذلت، چرا و چرا؟! آن‏ها را نزد آزر آورد و به او گفت: اين بت‏ها را كسى نمى‏خرد، در نزد من مانده‏اند و باد كرده‏اند.

فرزندان آزر توهين ابراهيم به بتها را به آزر خبر دادند، آزر ابراهيم را طلبيد و او را سرزنش و تهديد كرد و از خطر سلطنت نمرود ترسانيد.

ولى ابراهيم به تهديدهاى آزر، اعتنا نكرد. آزر تصميم گرفت ابراهيم را زندانى كند، تا هم ابراهيم در صحنه نباشد و هم زندان او را تنبيه كند، از اين رو ابراهيم را دستگير كرده و در خانه‏اش زندانى كرد و افرادى را بر او گماشت تا فرار نكند.

ولى طولى نكشيد كه او از زندان گريخت و به دعوت خود ادامه داد و مردم را از بت و بت‏پرستى بر حذر داشت و به سوى توحيد فرا مى‏خواند.(199)

قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي


free b2evolution skin