قصه 43
مبارزات عملى ابراهيم عليهالسلام با بتپرستى
آزر با اين كه ابراهيم را از يكتاپرستى منع مىكرد، ولى وقتى كه چشمش به چهره ملكوتى ابراهيم عليهالسلام مىافتاد، محبتش نسبت به او بيشتر مىشد، از آن جا كه آزر رييس كارخانه بتسازى بود، روزى چند بت به ابراهيم داد تا او آنها را به بازار ببرد و مانند ساير برادرانش آنها را به مردم بفروشد، ابراهيم خواسته آزر را پذيرفت، آن بتها را همراه خود به طرف ميدان و بازار آورد، ولى براى اين كه فكر خفته مردم را بيدار كند، و آنها را از پرستش بت بيزار نمايد، طنابى بر گردن بتها بست و آنها را در زمين مىكشانيد و فرياد مىزد:
مَن يَشتَرىَ مَن لا يَضرُّهُ وَ لا يَنفَعُهُ؛
چه كسى اين بتها را كه سود و زيان ندارند از من مىخرد.
سپس بتها را كنار لجنزار و آبهاى جمع شده در گودالها آورد و در برابر چشم مردم، آنها را در ميان لجن و آب آلوده مىانداخت و بلند مىگفت: آب بنوشيد و سخن بگوييد!!(198)
به اين ترتيب عملا به مردم مىفهمانيد كه: بتها شايسته پرستش نيستند، به هوش باشيد، و از خواب غفلت بيدار شويد و به خداى يكتا و بى همتا متوجه شويد، و در برابر اين بتهاى ساختگى و بى اراده كه سود و زيانى ندارند سجده نكنيد مگر عقل نداريد، مگر انسان نيستيد، چرا آن همه ذلت، چرا و چرا؟! آنها را نزد آزر آورد و به او گفت: اين بتها را كسى نمىخرد، در نزد من ماندهاند و باد كردهاند.
فرزندان آزر توهين ابراهيم به بتها را به آزر خبر دادند، آزر ابراهيم را طلبيد و او را سرزنش و تهديد كرد و از خطر سلطنت نمرود ترسانيد.
ولى ابراهيم به تهديدهاى آزر، اعتنا نكرد. آزر تصميم گرفت ابراهيم را زندانى كند، تا هم ابراهيم در صحنه نباشد و هم زندان او را تنبيه كند، از اين رو ابراهيم را دستگير كرده و در خانهاش زندانى كرد و افرادى را بر او گماشت تا فرار نكند.
ولى طولى نكشيد كه او از زندان گريخت و به دعوت خود ادامه داد و مردم را از بت و بتپرستى بر حذر داشت و به سوى توحيد فرا مىخواند.(199)
قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب