19
شهریور

داستان شیر و شتر

داستان شیر و شتر

داستانی از داستان‌های کلیله و دمنه
… در روزگاران بسیار قدیم در جنگلی شیری و گرگی و شغالی و کلاغی در جوار هم زندگی می کردند. هر زمانی که شیر حیوانی را شکار می‌کرد، خودش قسمتی از آن را می‌خورد و بقیه را گرگ و شغال و کلاغ می‌خوردند و در کنار شیر روزگار می‌گذراندند و احترام او را به جای می‌آوردند و همواره در خدمت شیر بودند و او را سلطان خود می‌دانستند.

ادامه »


free b2evolution skin
19
شهریور

زاهد و مکر دزدان

زاهد و مکر دزدان

داستانی از داستان‌های کلیله و دمنه
گذشتگان روایت می‌کنند زاهدی در زمانهای دور زندگی می‌کرد که فردی بسیار عابد بود و به درگاه خدا بسیار زیاد نیایش می‌کرد، این زاهد، روزی، نذری کرده بود که اگر خواسته مورد نظرش برآورده شود، باید نذرش را ادا نماید و از قضا خواسته اش برآورده شد و زاهد هم گوسفندی را برای بجا آوردن نذر خود، در نظر گرفته بود.
پس زاهد به بازار رفت و به دنبال گوسفندی خوب و سالم و چاق می‌گشت و بعد از مدتی آن را پیدا کرد و بعد از توافق با فروشنده بر سر قیمتش، سرانجام گوسفند را خرید تا آن را به جهت برآورده شدن خواسته اش قربانی نماید و گوشتش را به صدقه و نذری دهد. پس از آن زاهد به طرف خانه خود حرکت کرد، در مسیر بازار تا خانه زاهد، بیابانی بود که او می‌بایست آن را طی می‌کرد و همیشه در آنجا تعدادی دزد و راهزن وجود داشت که در آن بیابان پنهان شده بودند، اما مسلحانه کار نمی‌کردند، و اغلب با مکر و فریب و حقه بازی اموال و دارایی دیگران را به دست می‌آوردند.

ادامه »


free b2evolution skin
18
شهریور

داستان بهلول و سخن گفتن با مردگان

داستان بهلول و سخن گفتن با مردگان

زاهدی گفت : روزی به گورستان رفتم و بهلول را در آنجا دیدم پرسیدمش اینجا چه می کنی؟ گفت : با مردمانی همنشینی همی کنم که آزارم نمی دهند اگر از عقبی غافل شوم یاد آوریم می کنند و اگر غایب شوم غیبتم نمی کنند

داستان های بهلول عاقل


free b2evolution skin
18
شهریور

داستان بهلول و راه حل برای پرداخت پول بخار

داستان بهلول و راه حل برای پرداخت پول بخار

یک روز عربی ازبازار عبور می کرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد

هنگام رفتن صاحب دکان گفت : تو از بخار دیگ من استفاده کردی وباید پولش را بدهی

مردم جمع شدن مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا می گذشت

از بهلول تقاضای قضاوت کرد بهلول به آشپز گفت : آیا این مرد از غذاي تو خورده است؟

آشپز گفت : نه ولی از بوی آن استفاده کرده است

بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد وبه زمین ریخت وگفت : ای آشپز صدای پول را تحویل بگیر

آشپز با کمال تحیر گفت : این چه طرز پول دادن است؟

بهلول گفت : مطابق عدالت است کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند

 داستان های بهلول عاقل


free b2evolution skin
18
شهریور

بهلول و آسان ترین راه برای کوهنوردی

 بهلول و آسان ترین راه برای کوهنوردی

شخص تنبلی نزد بهلول آمده و پرسيد :

مي خواهم از كوهی بلند بالا روم می توانی نزديكترين را ه را به من نشان دهی؟

بهلول جواب داد: نزديكترين و آسانترين راه : نرفتن بالای كوه است

داستان های بهلول عاقل 


free b2evolution skin