18
شهریور
داستان بهلول و سخن گفتن با مردگان
داستان بهلول و سخن گفتن با مردگان
زاهدی گفت : روزی به گورستان رفتم و بهلول را در آنجا دیدم پرسیدمش اینجا چه می کنی؟ گفت : با مردمانی همنشینی همی کنم که آزارم نمی دهند اگر از عقبی غافل شوم یاد آوریم می کنند و اگر غایب شوم غیبتم نمی کنند
داستان های بهلول عاقل





اذان صبح:
طلوع آفتاب:
اذان ظهر:
غروب آفتاب:
اذان مغرب:
نیمه شب شرعی: 




فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب