3
مهر
پيشگوئى حضرت در مورد موقعيت لشكر خوارج
پيشگوئى حضرت در مورد موقعيت لشكر خوارج
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مردى بنام جندب گويد: در جريان نهروان ، ترديدى در دلم (نسبت به حقانيت حضرت على عليه السلام ) پيدا شد، زيرا اهل نهروان را ديدم كه برنسها (لباسهاى بلند مثل بارانى ) پوشيد و پرچمهاى آنها قرآن است ، از جنگ كناره گيرى كردم و آنقدر ناراحت شدم كه نزديك بود به آنها بپيوندم . در همين حالت تفكر و تردد بودم كه ناگاه اميرالمؤمنين عليه السلام نزديك من آمد. در اين ميان سوارى به عجله به نزد حضرت آمد و گفت : يا اميرالمؤمنين چه نشسته اى ؟ خوارج از نهر عبور كردند. فرمود: تو ديدى كه آنها عبور كردند؟ عرض كرد: آرى . به خدا قسم اينها عبور نكرده اند و هرگز عبور نمى كنند.
جندب گويد: در دلم گفتم : الله اكبر، شهادت هر كسى بر عليه خودش كافيست ، اگر اينها عبور كرده باشند، دروغ بودن كلام حضرت و باطل بودن او روشن مى گردد، كه در اين صورت بر عليه او خواهم جنگيد، نبردى سخت با تمام قوا، و اگر عبور نكرده باشند، صدق و حقانيت او بر من روشن مى گردد و با دشمنان او خواهم جنگيد، نبردى كه خداوند بداند براى او غضب كرده ام . طولى نكشيد كه سوار ديگرى به عجله آمد و در حاليكه با تازيانه اش اشاره مى كرد گفت : يا اميرالمؤ منين من نزد شما نيامدم مگر اينكه تمامى آن گروه از پل عبور كردند، و اين پيشانى اسبهاى ايشان است كه جلو مى آيد.
حضرت على عليه السلام فرمود: خداوند و پيامبر او راست گفتند و تو دروغ مى گوئى ، آنها عبور نكرده اند و هرگز عبور نخواهند كرد.
سپس حضرت آماده باش داد در ميان لشكر، سپاه به سوى خوارج حركت كرد، من نيز در حاليكه دست بر قبضه شمشير داشتم از شدت خشم با خود گفتم : اگر يك نفر سواره از خوارج را ببينم كه عبور كرده باشد، با شمشير بر سر على عليه السلام خواهم كوبيد! همينكه نزديك آمديم ، ديدم حتى يك نفر از آنها از پل عبور نكرده اند و همه آنها آن طرف نهر هستند.
حضرت على عليه السلام (كه با علوم الهى به درون من آگاه شده بود) به طرف من متوجه شد و در حاليكه دست مباركش را بر سينه من نهاده بود فرمود:
اى جندب آيا شك كردى ؟ چگونه ديدى كلام مرا، عرض كردم : اى اميرالمؤمنين به خدا پناه مى برم از شك و ترديد، به خدا پناه مى برم از خشم پيامبر او و خشم اميرالمؤمنين ، حضرت فرمود: اى جندب دانش من نيست مگر به علم خدا و علم رسول او، جندب نيز بعد از اين با كمال جديت در اين جنگ ، جهاد كرد.(115)
اين جريان را طبرانى در كتاب اوسط از جندب بن زهير كه از فرمانده هان لشكر حضرت على عليه السلام در جنگ نهروان بود چنين آورده است :
جندب گويد: وقتى خوارج از سپاه على عليه السلام كنار گرفتند و بر آن حضرت شورش كردند، همراه امام عليه السلام به جنگ ايشان رفتيم ، وقتى به لشكرگاه آنها رسيديم طنين قرائت قرآن آنها را مانند صداى زنبوران شنيديم ، وقتى به آنها نزديك شديم ، افرادى وارسته در ميان آنها ديديم ، من از تماشاى آنان ناراحت شدم ، از آنها كناره گرفتم و پياده شده در حاليكه افسار اسبم را گرفته و تكيه بر نيزه ام داده بودم گفتم :
پروردگارا اگر جنگ با اينان خدمتى به دين تواست مرا به آن هدايت نما و چنانچه گناه است مرا از آن بر حذر بدار.
در همان حال اميرالمؤمنين عليه السلام سر رسيد، همينكه به من نزديك شد فرمود: اى جندب از خشم الهى پرهيز كن ، سپس حضرت پياده شد و به نماز ايستاد، در اين هنگام مردى آمد و گفت : يا اميرالمؤمنين با خوارج كار داريد؟ فرمود: چطور؟ گفت : آنها از نهر گذشتند. حضرت فرمود: نه از نهر نگذشته اند، آن مرد گفت : سبحان الله ! به دنبال آن مرد ديگرى آمد و گفت : خوارج از نهر عبور كردند، حضرت فرمود: نه ، از نهر نگذشته اند. مرد گفت : سبحان الله ! نفر سومى آمد و گفت : آنها از نهر عبور كرده اند. فرمود: آنها از نهر نگذشتند و نمى گذرند و چنانچه خدا و پيامبر فرموده اند در آن سوى نهر كشته خواهند شد.
سپس حضرت سوار شد و به من فرمود: اى جندب من مردى را به سوى آنها مى فرستم كه ايشان را به كتاب خدا و سنت پيامبرشان دعوت كند ولى آنها به او اعتنا نمى نمايند و او را تيرباران مى كنند.
اى جندب ده نفر از ما كشته نمى شوند و از آنها ده نفر جان سالم به سلامت نمى برند سپس فرمود: چه كسى اين قرآن را مى گيرد و ميرود كه اين عده را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت كند و در اين راه كشته شود و در عوض خداوند او را وارد بهشت نمايد؟ جوانى از قبيله بنى عامر داوطلب شد، قرآن را گرفت و به طرف آنها رفت ، همينكه به آنها نزديك شد، بارانى از تير بر او باريد و شهيد شد.
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمان حمله را صادر كرد، جندب گويد: من با اين دستهاى خودم قبل از نماز ظهر هشت نفر آنها را كشتم ، و همانطور كه حضرت فرموده بود، ده نفر از ما كشته نشدند و از آنها نيز بيش از ده نفر نجات نيافتند
نام كتاب : پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام
مؤ لف : سيد محمد نجفى يزدى
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب