وقتى دیدیم دارى نگاهمان مى کنى
وقتى دیدیم دارى نگاهمان مى کنى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
بچّه ها داشتند منطقه را پاکسازى مى کردند. صبح عملیّات (قدس پنج ) بود. نماز نخوانده بودم . رفتم و وضو گرفتم . ایستادم به نماز، کنار پاسگاه الیچ . هنوز رکعت اوّل را تمام نکرده بودم که دو نفر عراقى از توى آب بیرون آمدند. نتوانستم باقى نماز را بخوانم . حفظ جان واجب بود. با اسلحه به طرفشان رفتم . لباسهایشان خیس بود. مى لرزیدند. اسلحه نداشتند. رفتم برایشان لباس آوردم . به عربى پرسیدم : ((شما زیر آب چکار مى کردید؟))
گفتند: ((دیشب وقت عملیّات ، قایقهاى ما را عقب بردند تا نتوانیم فرار کنیم . از ترس رفتیم توى نیزارها. وقتى دیدیم دارى نگاهمان مى کنى ، از ترس خود را تسلیم کردیم .))
امّا من اصلا به نیزار نگاه نکردم ، فقط نماز مى خواندم .(1)
1- غلامرضا لطفى ، مسؤ ول گردان در هورالعظیم از میبد یزد
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب