19
شهریور

وقايع( وفات مرحوم حاج محمّد اسماعیل دولابی )

  25ذیقعده مصادف است با سالگرد وفات مرحوم حاج محمّد اسماعیل دولابی

ایشان در یک خانواده مذهبی در تاریخ 1282 هجری شمسی در جنوب تهران متولّد شد و در تاریخ 9 بهمن 1381 مطابق با 25 ذیقعده 1423 ( روز دحو الارض ) وفات یافت و پیکر پاکش در حرم مطهّر حضرت معصومه سلام الله علیها در قم به خاک سپرده شد.
آن عارف بزرگ در اشاره اجمالی به سرگذشت سیر عرفانی خویش چنین می فرمود:در ایام جوانی همراه پدرم به نجف اشرف مشرف شده بودم. در آن زمان به شدت تشنه علوم و معارف دینی بوده و با تمام وجود خواستار این بودم که در نجف بمانم و در حوزه تحصیل کنم؛ ولی پدرم که مسن بود و جز من پسر دیگری که بتواند در کارها به او کمک کند نداشت ، با ماندنم در نجف موافق نبود .


در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام به حضرت التماس می کردم ترتیبی دهند که در نجف بمانم و درس بخوانم و آن قدر سینه ام را به ضریح حضرت فشار می دادم و می مالیدم که موهای سینه ام کنده و تمام سینه ام زخم شده بود. حالم به گونه ای بود که احتمال نمی دادم به ایران برگردم. به خود می گفتم یا در نجف می مانم و مشغول تحصیل می شوم و یا اگر مجبور به بازگشت شوم همین جا جان می دهم و می میرم.
با علمای نجف هم که مشکلم را در میان گذاشتم تا مجوزی برای ماندن در نجف از آنها بگیرم به من گفتند که وظیفه تو این است که رضایت پدرت را تامین کنی و برای کمک به او به ایران بازگردی. در نتیجه نه التماس هایم به حضرت امیر علیه السلام کاری از پیش برد و نه متوسل شدنم به علما مرا به خواسته ام رساند. تا اینکه با همان حال ملتهب همراه پدرم به کربلا مشرف شدیم.
در حرم حضرت اباعبدالله علیه السلام در بالاسر ضریحِ حضرت همه چیز حل شد و هر چه را می خواستم به من عنایت کردند ، به طوری که هنگام مراجعت حتی جلوتر از پدرم بدون هرگونه ناراحتی به راه افتادم و به ایران بازگشتم.
در ایران اولین کسانی که برای دیدن من به عنوان زائر عتبـات ، بـه منـزل مـا آمدند ، دو نفر آقا سید بودند. آنها را به اتاق راهنمـایی کـردم و خـودم بـرای آوردن وسایل پذیرایی رفتم. وقتی داشتم به اتاق برمـیگـشتم ، جلـوی درِ اتـاق پـرده هـا کنار رفت و حالت مکاشفه ای به من دست داد و در حـالی کـه سـفره دسـتم بـود ، حدود بیست دقیقـه در جـای خـود ثابـت مانـدم. دیـدم بـالای سـر ضـریح امـام حسین علیه السلام هستم و به من حالی کردند که آنچه را میخواستی ، از حـالا بـه بعـد تحویل بگیر.
آن دو آقا سید هم با یکدیگر صحبت مـیکردنـد و مـیگفتنـد او درحال خلسه است. از همانجا شروع شد؛ آن اتاق شـد بـالای سـر ضـریح حـضرت و تا سی سال عزاخانه اباعبداالله علیه السلام بود و اشخاصـی کـه بـه آنجـا مـیامدنـد ، بی آن که لازم باشد کـسی ذکـر مـصیبت بکنـد ، مـیگریـستند.
در اثـر عنایـات حضرت اباعبداالله علیه السلام کار به گونه ای بود که خیلی از بزرگـان مثـل مرحـوم حـاج ملاّ آقاجان زنجانی ، مرحـوم آیـت الله شـیخ محمـدتقی بـافقی و مرحـوم آیـت الله شاه آبادی ، بدون اینکه من بـه دنبـال آنهـا بـروم و از آنهـا التمـاس و درخواسـت کنم ، با علاقه خودشان به آنجا میامدند.
بعد از آن مکاشفه به ترتیب به چهار نفر برخوردم که مرا دست بـه دسـت بـه یکدیگر تحویل دادند. اولین فرد آیت ‌الله سید محمد شـریف شـیرازی بـود. همـراه او بودم تا این که مرحوم شد. وقتی جنازه او را بـه حـضرت عبـدالعظیم عليه السلام بـردیم ،آیت ‌الله شیخ محمدتقی بافقی آمد و بر او نماز خواند.
 من که دیـدم شـیخ هـم بـرعزیزم نماز خواند و هم از مرحوم شیرازی قـشنگتـر اسـت ، جـذب او شـدم؛ بـه گونه ای که حتّی همراه جنازه به قم نرفتم.
خانه شیخ را پیدا کردم و از آن پس با شیخ محمدتقی بافقی مرتبط بودم تا ایـن کـه او هـم مـرا تحویـل آیـت الله شـیخ غلامعلی قمی ـ ملقّب به تنوماسی ـ داد. من هم کـه او را قـشنگتـر دیـدم ، از آن پس همراه وی بودم.
در همین ایام با آیت الله شاه آبادی هم آشنا و دوسـت شـدم و با وی نیز ارتباط داشتم. تا اینکه بالأخره به نفر چهـارم ، آیـت الله شیخ محمد جواد انصاری همدانی برخوردم که شخص و طریق بود.
او با سایرین متفاوت بود. چنین کسی از پوسته بشری خارج شده و آزاد است و هر ساعتی در جایی از عالم است.
او در وادی توحید به سر میبرد؛ یک استوانه نور است کـه از عـرش تا طبقات زمین امتداد دارد و نور وادی اهلبیـت علیهم السلام در آن میلـه نـور قابـل
وصول است.
اول ، اهل عبادت ، مسجد رفتن ، محراب ساختن و امام جماعت بردن بودم. بعـد اهـل توسل بـه اهـل بیـت علیهم السلام و گریـه و عـزاداری و اقامـه مجـالس ذکـراهل بیت علیهم السلام شدم. تا اینکه در پایان به شـخص برخـوردم و بـه او دل دادم و از وادی توحید سر در آوردم.
خداوند لطف فرمود و در هر یک از این کلاسهـا افـراد برجسته و ممتاز آن کلاس را به من نشان داد ، ولی کاری کرد که هیچ جا متوقّـف نشدم ، بلکه تماشا کردم و بهره بردم و عبور کردم تا اینکه به وادی توحیـد رسـیدم.

در طول این دوران همیشه یکه شناس بودم و به هر کس که دل میدادم ، خـودم و زندگی و خانواده ام را قربان او میکردم تا اینکه خود او مرا به بعدی تحویل مـیداد و من که وی را بالاتر از قبلی میدیدم ، از آن پس دور او میگشتم.
به هر تقدیر ، همه عنایاتی که به من شد ، از برکات امام حـسین علیه السلام بـود. از راه سایر ائمه هم میتوان به مقصد رسید ، ولی راه امـام حـسین علیه السلام خیلـی سـریع انسان را به نتیجه میرساند. چون کشتی امام حـسین علیه السلام در آسـمانهـای غیـب خیلی سریع راه میرود. هر کس در سیر معنوی خود حرکتش را از آن حضرت آغـاز کند ، خیلی زود به مقصد میرسد.
مرحوم حاج میرزا محمّد اسماعیل دولابی به منظور تربیت و ارشاد تشنگان زلال معرفت ، قریب چهل سال در تهران جلسات هفتگی متعدّد را اداره کرد که در آنها مردم از اقشار گوناگون ، فارغ از هرگونه تفاوتهای خلقی ، با یگانگی و صفا در کنار هم نشسته و از زلال معارف ولائی و توحیدی که از عالم غیب به واسطه وجود ایشان به سوی طالبان حقیقت و معنی جاری می‌گشت سیراب میشدند.‌

 اسماعیل مختاری 


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...

 
مداحی های محرم