هفت مرغى كه در مصيبت و بر مظلوميت سيد الشهداء عليه السلام گريستند
هفت مرغى كه در مصيبت و بر مظلوميت سيد الشهداء عليه السلام گريستند
در كتاب تحفه رضويه مسطور است ، كه بعد از شهادت امام حسين عليه السلام هفت مرغ در مصيبت آن مظلوم گريستند، كه تا گواه و برهان بر مظلوميت و شدت مصيبت آن حضرت باشند و اشاره شود، به اين كه بايد جميع اشياء در مصيبت آن حضرت گريان و نالان باشند.
اول : غراب (كلاغ ) كه خبر شهادت آن حضرت را در مدينه به دختر عليله اش فاطمه صغرى درآورد، چنانچه تفصيل احوالات اين غراب در كتب مقاتل وهمين كشكول النور مبسوطا مذكور است .
دوم : مرغ جون كه قسمتى از قطا است و شكم و پاهاى آن سياه مى باشد، چنانچه آن حضرت در وداع خود به سكينه فرمود: (( لو ترك القطا لنام )).
سوم : حمامه راعبيه به روايت كامل الزياره داود بن فرقدم مى گويد: در خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم ، حمامه راعبى را ديدم كه صيحه بسيار مى كشد، بعد از زمان طويلى هر دو ديده اش را به طرف آن حضرت گردانيده ، نگاه حسرتى به آن حضرت مى كند، پس آن بزرگوار فرمود: مى دانى كه اين حمامه چه مى گويد:
عرض كرد : نميدانم فرمود: مى گويد: (( لعن الله قاتل الحسين عليه السلام )) يعنى خدا بر كشنده گاه حسين عليه السلام لعنت كند اى داود از اين حمامه ها در خانه هاى خود نگاه داريد.
چهارم : بوم است كه به روايت كامل الزيارة هميشه در بيت المعموره ها منزل داشت ، و با مردم اكل و شرب مى نمود، و بعد از شهادت جناب مظلوم كربلا در خرابه ها و كوهها و صحراها منزل مى كرد.
پنجم : گنجشكها هستند راوى مى گويد: هر بار نان خرد مى كردم ، گنجشكها مى خوردند، همين كه روز عاشورا شد، ديدم آن گنجشكها از ان نان اصلا نخوردند، دانستم كه به جهت مصيبت جناب حضرت سيدالشهداء عليه السلام ماتم زده شده اند.
ششم : مرغيست كه در حوالى مدينه ، در نخلستان يهودى از خون سيدالشهدا كه در پرهاى او بود قطره اى چكيده چشم كور دختر يهودى بينا شد، و علتهاى بدنش تماما مرتفع شده سبب مسلمان شدن پدرش و اتباع او گرديد.
هفتم : آن مرغيست كه در جزاير هندوستان مسمى به جزيره سيستان مى باشد، راوى اين حكايت مى گويد: در آن جزيره درخت بسيار بزرگى ديدم كه از براى آن درخت شاخه هاى بسيار بود، هر وقت كه باد به آن درخت مى وزد، واضح و گشاده مى شنيدم ، كه اين كلمات از شاخه هايش ظاهر مى شد.
(( آه مظلومم حسين ، آه محرومم حسين ، آه شهيدم حسين ، آه وحيدم حسين ، آه چه شد اكبرت ، آه چه شد اصغرت ، آه چه شد قاسمت ، آه چه عباست ، آه غريبم حسين ، آه شهيدم ، حسين )).
راوى مى گويد: چون اين كلمات را شنيدم آن قدر گريستم كه غش كردم ، چون به هوش آمدم ، ديدم يك مرغ بزرگى بالاى آن درخت بال وپر مى زند، و صراحتا اين كلمات را تكرار مى كند و بعد از شنيدن اين كلمات ديدم خون از شاخه هاى درخت جارى شد
داستانهايى از انوار آسمانى-يوسفى
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب