نحوه شهادت امام رضا (عليه السلام)
آيا نحوه شهادت امام رضا (ع) نوشيدن جام زهر بوده است و ايا چنين روشي براي اين امام والا مقام پسنديده ميباشد كه جام زهر را باهيچگونه مقاومتي بنوشد؟ايا روايتي ديگر از نحوه شهادت ايشان وجود ندارد?
پاسخ: اين سوال دو بخش دارد كه به بررسي آنها مي پردازيم:
1)نحوه شهادت امام رضا عليه السلام
در باب شهادت ايشان تقريباً تمام علماي شيعه و عده زيادي از علماي اهل سنت قائلند كه آن حضرت مسموم و شهيد شده اند.
امّا اينكه كيفيت اين عمل چگونه بوده است؟ روايات چندي وجود دارد كه به آنها اشاره مي كنيم. روايتي را شيخ مفيد از عبدا… بن بشير نقل كرده كه عبدا… گفت: مأمون به من دستور داد كه ناخنهاي خود را بلند كنم… سپس مرا خواست و چيزي به من داد كه شبيه تمر هندي بود و به من گفت: اين را به همة دو دست خود بمال… سپس نزد امام رضا ـ عليه السّلام ـ رفت و به من دستور داد كه انار براي ما بياور من اناري چند حاضر كردم و مأمون گفت: با دست خود آن را بفشار، من فشردم و مأمون آن آب انار را با دست خود به حضرت خورانيد و همان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از خوردن آن آب انار دو روز بيشتر زنده نماند (شيخ مفيد، همان، ج 2، ص 262ـ261. )
روايت ديگري را شيخ مفيد از محمد بن جهم ذكر كرده كه مي گويد: «حضرت رضا ـ عليه السّلام ـ انگور دوست مي داشت پس قدري انگور براي حضرت تهيه كردند. در حبه هاي آن به مدت چند روز سوزنهاي زهرآلود زدند. سپس آن سوزنها را كشيده و به نزد آن بزرگوار آوردند… آن حضرت از آن انگورهاي زهرآلود بخورد و سبب شهادت ايشان شد»(همان، ص 262. )
روايتي از اباصلت هروي نيز نقل شده كه مي گويد: مأمون امام رضا ـ عليه السّلام ـ را فراخواند و آن حضرت را مجبور كرد از انگور بخورد آن حضرت به واسطه آن انگور مسموم شد».(فضل بن حسن طبرسي، همان، ص 83ـ82. )
2)آيا امام رضا عليه السلام از شهادت خود باخبر بود؟ اگر امام رضا عليه السلام از شهادت خود باخبر بودند چرا براي شهادت اقدام كردند؟
در جواب از اين پرسش توجه به چند امر ضروري است:
يكم. هر چند امامان معصومعليهم السلام از علم غيب برخوردارند و به وقايع گذشته و حوادث حال و آينده آگاهى دارند؛ اما تكليف آنان مانند ساير افراد بشر، بر اساس علم عادى است و علم غيب براى آنان تكليفى به دنبال نمىآورد. به عنوان مثال، امام براساس علم عادى خود، ميوهاى را پيش روى خود مىبيند كه مانعى از خوردن آن نيست و تناول آن جايز است؛ اگر چه براساس علم غيب، از مسموم بودن آن آگاهى دارد. در تأييد اين مطلب دو دليل ذكر شده است:
الف. عمل براساس علم غيب، در برخى از موارد با حكمت بعثت پيامبران و نصب امامان منافات دارد؛ زيرا در اين صورت، جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد و ساير افراد بشر، از وظايف فردى و اصلاحات اجتماعى - به بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غيب و عمل بر اساس علم خدادادى - سر بازخواهند زد.
ب. عمل دائمى براساس علم غير عادى، موجب اختلال در امور است؛ زيرا مشيت و اراده غالب خداوند به جريان امور، بر اساس نظام اسباب و مسببات طبيعى و علم عادى نوع بشر تعلق گرفته است. به همين جهت پيامبر و ائمهعليهم السلام براى شفاى بيمارى خود و اطرافيانشان، از علم غيب استفاده نمىكردند. شايد يكى از حكمتهاى ممنوع بودن تمسّك به نجوم، تسخير جن و …براى غيبگويى و كشف غيرعادى حوادث آينده نيز همين اختلال در امور باشد.(صافى گلپايگانى، معارف دين، ج1، ص121.)
دوّم. هر چند بر طبق روايات فراوان، امامانعليهم السلام نسبت به حوادث گذشته، آينده و حال علم و آگاهى دارند؛(اصول كافى، ج1، «باب ان الائمهعليهم السلام يعلمون علم ماكان و ما يكون …» و بحارالانوار، ج16،باب 14.) اما از رواياتى ديگر استفاده مىشود كه اين علم به صورت بالفعل نيست بلكه شأنى است؛ يعنى، هرگاه اراده كنند و بخواهند كه چيزى را بدانند، خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد كرد: «اذا اراد الامام ان يعلم شيئاً اعلمه اللَّه ذلك»؛( اصول كافى، ج1، «باب ان الائمه اذا شاؤا ان يعلموا علموا» و بحارالانوار، ج 26، ص 56، 116و117.؛) «هر گاه امام اراده كند كه چيزى را بداند، خداوند او را آگاه خواهد كرد».
پس علم غيب امامعليه السلام شأنى است؛ نه فعلى و براساس همين نكته، ممكن است نسبت به نحوه شهادت خود با همه جزئيات آن، علم نداشته باشد؛ چون اراده نكرده كه بداند.(مظفر، محمد رضا، علم امام، ترجمه و مقدمه على شيروانى، ص73؛) قابل ذكر است مرحوم مظفر اين پاسخ را به عنوان يك احتمال ذكر مىكند، ولى آن را نمىپذيرد.
سوّم. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم و امامان معصومعليهم السلام تكاليف و وظايفى مخصوص به خود دارند و به همين جهت، آنان در عين اينكه مىدانستند دشمن در فلان جنگ غلبه خواهد كرد، وظيفه داشتند اقدام كنند و يا با اينكه مىدانستند كارى كه انجام مىدهند، منجر به شهادتشان خواهد شد(مثل خوردن ميوه مسموم و يا رفتن حضرت علىعليه السلام به مسجد كوفه در شب نوزدهم رمضان)، اين كارها را انجام مىدادند. اين اعمال براى آنان، وظيفهاى مخصوص بود؛ مثل نماز شب كه براى رسول اكرمصلى الله عليه وآله واجب و براى ساير مسلمانها، مستحب است.
چهارم؛(علامه طباطبايى، الميزان، ج18، ص194). وى اين را به عنوان يك قول نقل كرده است. برخى از اين موارد (مانند خوردن ميوه زهرآلود به وسيله امام موسى كاظمعليه السلام و يا امام رضاعليه السلام) اجبارى و بدون اختيار بوده است. پس با اينكهمىدانستند به اين وسيله به شهادت خواهند رسيد؛ ولى به وسيله دشمن مجبور به خوردن آن شدند و گزينه ديگرى فرا روى آنان نبود. اين پاسخ اگر چه در جاى خود درست است و شواهد تاريخى بر آن مهر تأييد مىزند؛ اما نمىتواند پاسخى براى همه موارد مورد نظر (مانند نحوه شهادت حضرت علىعليه السلام و امام حسن مجتبىعليه السلام) باشد.
پنجم. پاسخ اساسى به اين سؤال در گرو شناخت چگونگى علم غيب امام است. پاسخهاى پيشين نيز اگر بر اساس مطالب آتى تفسير شود، توجيه صحيحى پيدا خواهد كرد. اين بيان متوقف بر ذكر چند مطلب است:
الف. قضا و «قدر» الهى: قدر به معناى حد و اندازه است و مقصود از قدر الهى، اين است كه خداوند براى هر پديده و مخلوقى، ويژگىهاى وجودى خاصى قرار داده است و تحت تأثير علت يا علل خاصى آن را موجود مىگرداند؛ يعنى، پديد آمدن يك شىء از علت خاص و نيز داشتن اوصاف و ويژگىهاى وجودى خاص، قدر آن شىء و حد و اندازه وجودى آن است. به تعبير ديگر، تقدير الهى، همان نظام علت و معلولى حاكم بر جهان هستى است كه هر پديدهاى، معلول علت خاصى است و قهراً اوصاف و خصوصيات وجودىاش، متناسب و برآمده از همان علت است.
«قضا» به معناى قطعى كردن، فيصله دادن و به انجام رساندن كار است و مقصود از قضاى الهى، اين است كه خداوند به هر پديدهاى - با تحقق علت تامهاش - ضرورت وجود اعطا كرده است. تحقّق حتمى معلول، به دنبال تحقّق علت تامه، قضاى الهى است. قضا و قدر الهى در حقيقت از شئون خلق و ايجاد خداوند است و مىتوان آن را به صفت خالقيت برگرداند.
ب. علم الهى به قضا و قدر پديدههاى عالم هستى: خداوند از ازل عالم است به اينكه چه پديدهاى با چه اوصاف و ويژگىهايى، تحت تأثير علت تامّهاش موجود است. علم خداوند به پديدههاى هستى، علم با واسطه (علم به صورت آنها) نيست؛ بلكه خود پديدهها با تمام وجودشان نزد او حاضرند. بنابراين علم خداوند، به حقايق عالم هستى، همان گونه كه در متن واقع موجودند، تعلق مىگيرد. علم خداوند، علم حضورى به واقع عينى است. از سوى ديگر چون در مرتبه وجودى خداوند، زمان و مكان معنا ندارد، علم او به پديدههاى عالم هستى، در بستر زمان نيست؛ بلكه گذشته و حال و آينده يك جا و يكسان نزد او حاضر است. اما براى ما كه موجودات زمانى و محصور به زمان هستيم و تحقق عينى حوادث و پديدهها را از دريچه زمان مىنگريم، برخى از حوادث در گذشته بوده و يا در آينده موجود خواهد شد.
بنابراين علم خداوند به مخلوقاتخويش، بدين معنا است كه حقايق و حوادث هستى، همراه با بستر زمانىشان (گذشته، حال و آينده) يكجا نزد او حاضر است. به همين جهت اين علم خداوند، موجب تغيير آنها نيست. علم خداوند، علم به متن واقع و حضور عين واقع، در نزد او است؛ يعنى، علم او به مخلوقات و پديدههاى هستى، به همان صورت كه در متن واقع موجودند، تعلق مىگيرد.
علم خداوند به افعال اختيارى انسان نيز بر همين منوال است؛ يعنى، خداوند از ازل به افعالى كه براساس اراده و اختيار انسان از او صادر مىشود، علم دارد و علم الهى به اين واقعيات عينى - همان گونه كه در خارج موجودند - تعلق مىگيرد و به همين جهت، اين علم به خودى خود موجب جبر يا تغيير واقع عينى (تحقّق فعل اختيارى به دنبال تحقق علت تامهاش) نمىشود.
ج. علم امام: امام علاوه بر علم عادى - كه براى نوع بشر قابل تحصيل است - از علم لدنى و خدادادى (علم غيب) نيز بهرهمند است. امام به حسب علو رتبه وجودىاش، با لطف و اذن الهى به سرچشمه علم الهى متصل است و از حقايق حوادث عالم - همان گونه كه در متن واقع هستند - آگاه مىباشد؛ يعنى، علم غيب امام، از سنخ علم الهى و متصل به آن منبع است. اين دانش، علم به واقع عينى است و معنا ندارد كه منشأ تغيير در حوادث عالم باشد. براساس علم غيب، حقايق حوادث عالم، از جمله افعال اختيارى خود امام، همراه با علت تامهاش - كه علم عادى و اراده از اجزاى اين علت است - نزد او حاضر است و اين حضور، حضور بىواسطه عين معلوم و واقع عينى نزد امام است.
بر اين اساس، امام حقيقت افعال اختيارى خود را مانند خوردن ميوه مسموم از منظرى بالاتر (منظر علم الهى) مىنگرد. به همين جهت از آنجا كه علم غيب امام، تأثيرى در حوادث عالم ندارد - چون به معناى حضور عين وقايع نزد عالم است - امام عكسالعملى نشان نمىدهد و براساس علم عادى خود عمل مىكند و به همين علت، اين علم براى امام تكليفآور نيست؛ چون علمى موجب تكليف است كه مكلّف بتواند براساس آن علم، منشأ تغيير و تأثير باشد.
افزون بر اين، وقتى امام با لطف و اذن خدا به مرتبه اعلاى كمال و علو وجودى مىرسد و با منبع علم الهى تماس مىيابد، در اوج مقام فنا در ذات حق است. او در اين مقام خود را نمىبيند و خود را نمىپسندد. او فقط خدا را مىبيند و تنها مشيت الهى را مىپسندد. در اين مقام، چون اراده و مشيت او را - براساس نظام علت و معلولى و قضا و قدر - در تحقّق حوادث و پديدههاى هستى مىيابد، خواستهاى برخلاف آن ندارد. از ديگر سو، تلاش براى تغيير اين حوادث از جمله شهادت خود، قطع نظر از اينكه تأثيرى ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاءاللَّه نيز سازگار نيست. با توجّه به اين جواب، ساير پاسخها نيز مىتواند، توجيه درستى پيدا كند.
پاسخ اول - كه ائمهعليهم السلام را مكلف به علم عادى مىدانست؛ نه علم غيب - چنين مستدل و موجه مىشود؛ كه علم غيب امام، از سنخ علم الهى يعنى علم به واقع عينى است؛ همان گونه كه در خارج محقق مىشود. چنين عملى تأثيرى در تغيير حوادث عالم ندارد و به همين دليل تكليفآور نيست.
پاسخ دوم نيز با توجّه به حقيقت علم امام، كامل مىشود. اينكه علم غيب امام، شأنى است - يعنى هرگاه امام اراده كند كه بداند، مىداند - كاملاً درست است؛ اما جاى اين احتمال هست كه ائمهعليهم السلام با علم شأنى، از كيفيت شهادت خود آگاه بودهاند؛ يعنى اراده كردهاند كه بدانند. روايات متعددى، نيز دلالت بر علم ائمهعليهم السلام به شهادتشان دارد.(اصول كافى، ج1، ص258، ح 1-8)
در پاسخ سوم، اگر مقصود از اينكه تكليف ائمهعليهم السلام با ساير افراد بشر متفاوت است، اين باشد كه خداوند دو سنخ تكليف جعل و تشريع كرده است (يك دسته براى پيامبرصلى الله عليه وآله و امام و يك دسته براى ساير افراد بشر)؛ اين سخن نادرست و غير مطابق با واقع است. تكاليف الهى براساس مصالح و مفاسد آن، تشريع شده و همه افراد بشر - از جمله پيامبر و امام - در آن مشتركاند و به جز چند حكم خاص - كه نبى اكرمصلى الله عليه وآله داشتهاند - بقيه احكام يكسان است.
اما اگر مقصود اين باشد كه علم غيب ائمهعليهم السلام به نحوه شهادتشان، برخلاف علوم عادى بشر، تكليف وجوب حفظ جان از خطر و هلاكت را براى آنان به دنبال نمىآورد، پاسخ صحيحى است. اين مسئله در گرو شناخت حقيقت علم الهى آنان است كه در توضيح آن گذشت.
بنابراين علم ائمهعليهم السلام به آينده، از سنخ علوم عادى نيست و اقدام به امورى كه منجر به شهادت آنان مىشود، خود را در هلاكت انداختن نيست. افزون بر اين درجات و كمالاتى براى امامان مقدر شده كه راه رسيدن به آن، از طريق تحمل همين بلاها و مصايب است.براى توضيح بيشتر ر.ك:
1. طباطبايى، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ج18، ص192؛ ج13، ص72و74؛ ج19، ص92؛ ج12، ص144؛ ج 4، ص28؛
2. همو، معنويت تشيع، مقاله علم امام، ص215؛
3. رشاد، محمد حسين، در محضر علامه طباطبايى، ص121.
4. زندگي سياسي هشتمين امام:جعفر مرتضي حسيني.
5. پيشوايان، سيد كاظم ارفع.
6. حضرت رضا(ع)، فضل الله كمپاني.
پرسمان
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب