نتيجه بد اخلاقى معلم
نتيجه بد اخلاقى معلم
مـعـلمى بود كه شاگردان زيادى داشت , اما وى از نظر اخلاقى فردى تندخو بود و بچه ها را اذيت مى كرد.
بچه ها به همين علت دلخوشى شان اين بود كه ولو براى يك روز هم كه شده از دست وى خـلاص شـونـد ودرس را تـعـطيل كنند.
لذا با هم نشستند و نقشه كشيدند.
روز بعد كه به كلاس آمـدنـد, هنگامى كه معلم وارد شد, يكى از بچه ها به معلم سلام كردو گفت : جناب معلم , خدا بد ندهد.
مثل اين كه كسالتى داريد؟ معلم جواب داد: نه كسل نيستم .
برو بنشين .
شـاگـردى ديـگـر آمـد و گـفت : جناب معلم رنگ و رويتان امروزپريده , خداى نكرده كسالتى داريد؟ اين دفعه معلم يكه خورد و آهسته گفت : برو بنشين سرجايت .
بـعـد يكى ديگر از شاگردها آمد و همان حرف ها را تكرار كرد.
معلم ترديد كرد كه شايد من مريض هـسـتم .
سرانجام وقتى چند شاگرد ديگرهمان حرف ها را با ثاثر و تاسف تكرار كردند, امر بر معلم مشتبه شد وگفت : بله , گويا امروز حالم خوش نيست .
بچه ها وقتى كه اقرار گرفتند كه او ناخوش است گفتند:آقا معلم ,اجازه بدهيد تا امروز شوربايى برايتان تهيه كنيم و از شماپرستارى نماييم .
كـم كـم مـعـلـم واقـعـا مريض شد, رفت دراز كشيد و شروع كرد به ناله كردن و به بچه ها گفت : برخيزيد و به منزل برويد.
امروزناخوش هستم و نمى توانم د بدهم .
بـچـه هـا كـه هـمـيـن را مـى خـواسـتـند, مكتب را رها كردند و به دنبال تفريح و بازى خودشان رفتند.
طبرى , محمدبن جرير: تاريخ طبرى , مؤسسة الاعلمى للمطبوعات , ج2 .
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب