3
مهر

شهید پاسدار منصور آرنگ

شهید پاسدار منصور آرنگ

 

در حال وضو گرفتن بود که خمپاره دشمن در چند قدمیش منفجر شد/ مانند امام خمینی (ره) زندگی کنید

شهید پاسدار منصور آرنگ در وصیت نامه اش می نویسد: مانند امام عزیزمان خمینی کبیر(ره) زندگی کنید تا درد مردم را خوب درک کنید و با وجدانی راحت شب را بیارامید.
 شهید “پاسدار منصور آرنگ” که در دوران دفاع مقدس عضو کمیته انقلاب اسلامی بود، در مهر ماه سال 1337 در یکی از شهر های کوچک خلخال به دنیا آمد و در سن چهار سالگی به همراه خانواده به تهران آمد.

وی پس از کسب دیپلم خود از هنرستان صنعتی تهران در جهاد سازندگی مشغول به خدمت به کشورش شد اما از ادامه تحصیل غافل نشد و در مدرسه شهید مطهری به تحصیل در حوزه علوم اسلامی پرداخت اما در کنار تحصیلش از فعالیت های انقلابی جا نماند به عضویت کمیته درآمد و شبها در مسجد اباذر نگهبانی می داد.

با شروع جنگ تحمیلی این شهید بزرگوار در اولین فرصت به ایستگاه 7 آبادان اعزام شد. در شب عید مجروح شد و پس از مدت کوتاهی با وجود اینکه هنوز به طور کامل بهبود نیافته بود به علت تعهد و مسئولیتش در جبهه به جمع همسنگرانش پیوست.

اما انگار دوری خالق را نتوانست تحمل کند و در بیست و نهم اردیبهشت سال 1360 در حالیکه برای نماز صبح وضو می گرفت خمپاره دشمن در چند قدمیش به زمین نشست و او را به آرزویش رساند.

این شهید بزرگوار در قسمتی از وصیت نامه اش می نویسد: مادر و پدر عزیزم من را ببخشید که نتوانستم در زندگی دنیوی دستگیری از شما و خواهران و برادرانم بنمایم و نیز خدمتگزار خوبی هم برای امت مسلمان ایران باشم.

 

روحش شاد و راهش پر رهرو


free b2evolution skin
3
مهر

غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند

روایت رشادت‌های غواص‌های کربلای 4 در کتاب “غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند”

“هاشم دنبال سر گمشده می‌گشت و من مات و مبهوت آن کمر خم شده از سجده بودم که یکدفعه بوی جزیره مجنون را شنیدم و صدای فریادها و شلیک‌ها و رسیدم به آن گشت رویایی و آن آخرین شناسایی قبل از عملیات و حمیدی‌نور را دیدم که کنار جاده خاکی افتاده تو دام عراقی‌ها و نگهبان عراقی نزدیکش می‌شود و او به حال سجده می‌رود و نگهبان پا روی کمرش می‌گذارد و می‌گذرد.”

ادامه »


free b2evolution skin
3
مهر

شهید ابراهیم هادی پرستوی گمنام گردان کمیل

شهید ابراهیم هادی پرستوی گمنام گردان کمیل


ابراهیم در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه گردان کمیل و حنظله در کانال های فکه با آب و غذایی کم مقاومت کرد اما تسلیم نشد.سرانجام در ۲۲ بهمن ماه سال ۶۱ بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب تنهای تنها با خدا همراه شد،از آن روز به بعد کسی او را ندید است.
او همیشه از خدا خواسته بود تا گمنام بماند چرا که گمنامی صفت یاران خداست، خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سال هاست گمنام و تنها در فکه مانده است تا خورشیدی باشد برای راهیان نور.

 


free b2evolution skin
3
مهر

شهیده فوزیه شیردل

 

شهیده فوزیه شیردل

شهیده فوزیه شیردل در سال 1338 در شهر کرمانشاه در خانواده‌ای متدین و مومن به دنیا آمد.
پس از طی دوران طفولیت در سن 7 سالگی به مدرسه رفت و از آنجا که در خانواده‌ای مذهبی رشد یافته بود، به نماز خواندن و روزه گرفتن بسیار پایبند بود. دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و پس از اخذ مدرک سیکل وارد بهداری شد.
پس از گذشت 3 سال از خدمت در بهداری کرمانشاه و کسب تجربیات فراوان، به پاوه منتقل و در بیمارستان آنجا به عنوان بهیار مشغول به خدمت شد.

در سال 1357 همزمان با اوج‌گیری مبارزات علیه رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی، به خاطر حمایت از انقلاب و امام خمینی (ره) بارها با رئیس بیمارستان درگیر شده بود.

در همین زمینه یکی از دوستان و همکارانش نقل می‌کند: «فوزیه در بیمارستان با صدای بلند اعلام می‌کرد که من پیرو خط امام هستم؛ آن زمان، همه از ناجوانمردی و حمله‌های وحشیانه دموکرات‌ها و ضدانقلاب می ترسیدند ولی فوزیه دل شیر داشت. خیلی به امام خمینی (ره) علاقه داشت و عکس ایشان را بر روی دیوار اتاقش نصب کرده بود. دیگران می‌گفتند اگر ضد انقلاب‌ها پی‌ببرند که عکس امام را به دیوار اطاقت زده‌ای حساب همه‌مان را می‌رسند. اما او می‌خندید و می‌گفت:ضد انقلاب هیچ غلطی نمی‌تواند بکند.»

سرانجام وی در روز بیست و پنجم مرداد 1358 در جریان حمله گروهک‌ ضد انقلاب دموکرات به بهداری پاوه و محاصره بهداری و در حالی که مشغول کمک به یاران شهید دکتر مصطفی چمران در راهنمایی هلی‌کوپتر برای فرود در بهداری پاوه بود، مورد اصابت گلوله دموکرات‌ها قرار گرفت و پس از گذشت 16 ساعت و خونریزی فراوان به درجه رفیع شهادت نائل گشت و در گلزار شهدای باغ فردوس استان کرمانشاه آرام گرفت.

 


free b2evolution skin
3
مهر

خاطره نخستین اعزام رهبر انقلاب به جبهه

خاطره نخستین اعزام رهبر انقلاب به جبهه

به امام گفتم، خواهش می‌کنم اجازه بدهید به اهواز یا دزفول بروم؛ شاید کاری بتوانم بکنم. بلافاصله گفتند شما بروید. من به قدری خوشحال شدم که گویی بال درآوردم.


 با شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم بعث عراق که با تشویق و ترغیب استکبار جهانی و حمایت همه‌ جانبه آنان در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ صورت گرفت، فرصت مناسبی برای بارور شدن استعدادهای جوانان و رشد معنویت و ایمان و باورهای عمیق دینی در آنان فراهم آمد. جبهه‌های جنگ، دانشگاه عظیم پرورش انسان‌های مخلص و با تقوا و شجاع و حسینی شد؛ جنگ برای روحانیت نیز فرصت مساعدی را فراهم آورد تا هم خود از قبل آن بهره‌های معنوی برگیرند و هم انقلاب را ریشه‌دار کرده به جوانان و جهانیان معرفی کنند.»

آیت‌الله خامنه‌ای در سمت نماینده امام در شورای عالی دفاع از این فرصت بسیار بهره گرفتند. معظم‌له خوشحالی خود را از پوشیدن لباس رزم و حضور در میدان‌های جهاد و دفاع در میان رزمندگان اسلام این گونه بیان می‌فرمایند: «اول جنگ، وقتی که هفت، هشت، ده روزی گذشت، دیدم که هر چه خبر می‌آید، یأس‌آور است؛ البته، من نماینده امام در شورای عالی دفاع و سخنگوی آن شورا بودم؛ دیدم که از من کاری برنمی‌آید، دلم هم می‌جوشد و اصلاً نمی‌توانم صبر کنم. با دغدغه کامل، خدمت امام رفتم. همیشه امام به ما می‌گفتند که خودتان را حفظ کنید و از خودتان مراقبت نمایید. من به امام گفتم، خواهش می‌کنم اجازه بدهید، من به اهواز و یا دزفول بروم، شاید کاری بتوانم بکنم. بلافاصله گفتند که شما بروید. من به قدری خوشحال شدم، که گویی بال درآوردم. مرحوم چمران هم در آنجا نشسته بود، گفت: پس به من هم اجازه بدهید، تا به جبهه بروم. ایشان گفتند، شما هم بروید…

یک روز عصر، با مرحوم چمران راه افتادیم. اوایل شب به اهواز رسیدیم. همان شب اول که رفتیم، گروه کوچکی درست شد. قرار شد که اینها بروند، آرپی‌جی و تفنگ بردارند و به داخل صفوف دشمن، شبیخون بزنند… ما هر شب، همین عملیات را می‌رفتیم».

منبع: زندگینامه مقام معظم رهبری


free b2evolution skin