به مادر قول داده بود بر می گردد ...
به مادر قول داده بود بر می گردد …
چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد لبخند تلخی زد و گفت :
بچه م سرش می رفت ولی قولش نمی رفت …
به مادر قول داده بود بر می گردد …
چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد لبخند تلخی زد و گفت :
بچه م سرش می رفت ولی قولش نمی رفت …
همه در جستجوی شهادت!
خدایا!
این قطار قدیمی در بستر موازی کدام تکرار خواهد ایستاد … نکند توقف و ماندن ما بهانهای برای سوار شدن بر قطار تکرارها شود و ما غافل از شهدا فقط تصویر آنها را قاب و طرح جادهها ببینیم. چقدر فاصله افتاده بین ما و خرمشهر…
اما نه! انگار همین دیروز بود که نخلها هم، آهنگ رفتن داشتند و لحظههای پر از دوست داشتن در تمام زمان جاری بود و همه در جستجوی شهادت!
رفاقت بود و رفاقت و رقابت معنا نداشت…
خدایا! چگونه میتوان این همه عظمت را فراموش کرد که تاریخ در برابر آن سر تعظیم فرود آورده است.
نمیتوانم از سربازی نگویم که زمان را با سرعت نگاهش میکاوید، آخر صدای کودکی از زیر آوار به گوش میرسید و آنسوتر … خمپاره بود و آتش!
سرباز نیز در کمین لحظهای برای نجات! زمان را جستجو میکرد و لحظهای از کودک چشم بر نمیداشت … مگر باران وقت باریدنش بود!
خدایا! حال چگونه میتوان از جلال و شکوه شبهای “مسجدجامع” نگفت و دم نیاورد. چگونه میتوان در برابر بزرگی مردان و زنان این سرزمین سکوت کرد و هیچ نگفت! مگر میشود؟ چگونه میتوان در قطار قدیمی تکرار در خطوط موازی ماندن و رفتن، در جا زد و در برابر مردمی که به زیبایی ایستادند، ساکت ماند!
خدایا! به من ارزانی دار آن توانی را که بتوانم جاری کنم آنچه را که گذشت.
اکنون صدای نیایشهای محمد،بهنام ، سجاد و.. است که در کوچههای خرمشهر جاری و ساری است.
خدایا! چگونه میتوان از بال کبوتران که التماس رفتن داشتند، نگفت و پروازشان را نستود. به یقین هیچ کس نمیتواند از این عبور کند که در هیچ سنگری نشانی از “ورود ممنوع"نبود و خط سادگی خط همه عاشقان این سرزمین بود…
نمیتوان از این گذشت که نوجوانی به مادرش التماس میکرد “خرمشهر” تنهاست، باید بروم، رفت اما ماند و جاودانه شد…
چگونه میتوان از “بهنام محمدی” نوجوانی که با تمام وجودش با تمام ایمان و اعتقادش از سرزمین و آرمانهایش دفاع کرد بیآنکه ادعایی کند … نگفت. باید اور ا ستود که پرواز پرنده ستودنی است.
او “آزادی” را نثار دستهای ناتوان پیرمردی کرد که در پشت نگاه سراپا مهربانیاش تنها داراییاش را هدیه داد.
او “شجاعت"را نثار مادری کرد که تنها امید زندگیاش را تقدیم کرد.
آری! چگونه میتوان سکوت کرد و نگفت که 45″ روز ” مقاومت یعنی شکستن دشمن، یعنی عشق و ایمان، یعنی اعتقاد، یعنی رستن از اسارت دنیا و پیوستن به حق … آزادی به معنای مطلق کلمه!
با تمام وجود،
تنها میتوان گفت “خرمشهر را خدا آزاد” کرد…
و تنها میتوان گفت: ای جادههای سخت ادامه، ما را لیاقت رفتن نیست…؟
نخل ها هنوز ايستاده اند
چه روز باشکوهی است سوم خرداد، روزها و شبهای منتهی به آن، سراسر خاطره و نیایش است و چه باشکوه که نخلها همچنان ایستادهاند. نخلها هنوز ایستادهاند تا مقاومت را به رخ تاریخ بکشند، کارون همچنان جریان دارد تا رفتن و پیوستن را متجلی سازد.
نخلها هنوز ایستادهاند تا ما بدانیم مردان و زنان این سرزمین چگونه از خود عبور کردند…
نخلها بیدارند و از راز و رمز شب، سنگر و سکوت و ستاره میگویند، نخلها ایستادهاند، خدایا ! فردا چه خواهد شد…
خدایا چه میشود اگر خورشید بر سرزمین طلایی “خرمشهر” فرود آید و بر دستان زنان و مردانش بوسه زند، سزاوارست اگر ماه بر پیشانی این سرزمین سجده کند.
خدایا سزاوارست اگر ستارهها یکی یکی بر زمین آیند تا در برابر عظمت فرزندان این خاک کرنش کنند.
روبروی مسجد جامع خرمشهر، ایستادهام چه رازها در خود دارد و چه سکوتی که سرشار از ناگفتههاست، چه ایثارها به یاد دارند، احساس میکنم دیوارهای مسجد نیز خاضعانه در برابر صبوری دادن سرزمین آتش و خون تعظیم میکند.
چه عظمت باشکوهی، چه لحظه فراموشنشدنی، و چه لبخند زیبایی است که روز و آفتاب بر شهیدان روا میدارند. چه زیباست شکوه باران که قامتش را برای شهیدان خم میکنند.
خدایا! کجایند آن مردان به ادعایی که از نور هدیه میچیدند.
کجاست فریاد الله اکبر مردان خدایی که قلب دشمن را میشکافتند.
خدایا! صدای گلوله رانشنیدهام، صدای زوزه خمپاره رانشنیدهام.صدای سوت نارنجک را نشنیدهام، رد گل آلود پای دشمن را ندیدهام اما به یاد دارم غارت خانه و کاشانه مردم را … چگونه میتوان از ناجوانمردی سیمهای خاردار و میدان مین نگفت.
چگونه میتوان کتاب تاریخ را بست و نگفت که دشمن چگونه به خود اجازه داد شهری را ویران، مادری را منتظر و فرزندی را از خانهاش بیرون کند.
چگونه میتوان آرام نشست و بر سوگ “لالههای سرخ"با باران همراه نشد.
آن روز که رفتیم …
اشک از دیدگان همه جاری است، غم درچهرهها موج میزند، دیگر مردم مجبور بودند شهر را ترک کنند، کودکان بهانه پدر را میگیرند و مادران قرآن به دست به دنبال بدرقه فرزندان غیورشان شهر را ترک میکنند.
ماندن جایز نیست و این تنها باری است که مجبور به عقب نشینی بودیم و آن هم به خاطر این که ناموسمان به خطر نیافتد.
۴۰روز مقاومت ودر پی آن به شهادت رسیدن شمار زیادی از مردم بیدفاع در زیر شدیدترین حملات دشمن سرانجام در روز چهارم آبانماه سال۵۹مجبور به عقب نشینی شدیم، شهر با همهی امیدهایش به تصرف ناپاکان درآمد.
شهرغارت شد، چاهها خشکید، سبزهها سوزانده و نخلها سر بریده شدند.
آری خونین شهر! این را بدان، “محمدجهان آرا"، بزرگ مرد تاریخ جنگ این فرمانده سرافراز اسلام قبل از این که بشنود و ببیند که چگونه تو را به دست آوردیم از دستش دادیم.
خونین شهر را همهبه خاطر دارند، شهری که گیسوان دختران و زنان به دست نامردان بریده شد و به عنوان نماد به دیوارهای شهر نصب شد.
شهری که رژیم بعث عراق یک مدرسه دخترانه را به اسارت برده و اعضای خانواده را کنار دیوار حیاط منازل به صف کردند و به گناه خرمشهری بودن به گلوله بستند.
این همان شهری است که بر گردن پدربزرگ و مادربزرگ هایش این عزیزان دل میهن، گردنبند نارنجک آویختند.
۵۷۸روز بعد! ساعت۲۲روز اول خرداد۶۱است عملیات محاصره دشمن توسط رزمندگان با رمز “یا علی ابن ابیطالب” در عملیات بیتالمقدس آغاز شده و در گام نخست بچههای “یگانهای فتح” دشمن را در پلیس راه منهدم کردند.
این اولین خبر درگیری است خبر ازچهارمین محور قرارگاه فتح به قرارگاه کربلا رسید.
پل نو تصرف شد و پس از۴۸ساعت مبارزه سنگین رزمندگان در روز سوم خرداد به مسجد جامع رسیدند.
در عملیات بیتالمقدس۸۰درصد نیروهای هفت لشگر عراق نابود شدند و۳۰ فروند هواپیماهای آنان منهدم گشت ،۱۰۵دستگاه تانک،۵۶دستگاه خودرو و یک فروند بالگرد به غنیمت نیروهای اسلامی درآمد.
در این عملیات همچنین بیش از۱۹هزار سرباز بعثی به اسارت رزمندگان درآمدند و تلفات سنگینی بر ماشین جنگی دشمن وارد آمد بطوری که پس از این حمله رژیم بعث بطور یکطرفه اعلام کرد، ظرف مدت۱۰روز به مرزهای بینالمللی باز خواهد گشت.
لحظه شماری برای آزادی خونین شهر! قلب میلیونها ایرانی پر غرور اما خسته از جنگ در سینه میتپد،۴۸ساعت تلاش رزمندگان سر افراز کشور در حال نتیجه دادن است.
آری مقایسه فرماندهان اسلام در برابر فرماندهان بعثی چه عبث است همه میدانیم که چگونه آنان از وجود خود گذشته و برای شهادت آماده بودند.
صبح روز سوم خرداد سال۶۱است اکنون صدای آشنایی از رادیو به گوش می رسد، “شنوندگان عزیز، توجه فرمایید"، “شنوندگان عزیز، توجه فرمایید"، “خرمشهر، شهر خون و قیام آزاد شد".
این صدا بسان انفجار بزرگ نه در جای جای ایران بلکه جهان شنیده شد، آری خرمشهر پس از۵۷۸روز اسارت خود به دست مزدوران بعثی به دست فرزندان امام آزاد شد.
و مردم به یاد آوردند ایثار پیر و جوان این مرز بوم را و زمزمه کردند که ” ممد نبودی ببینی، شهر آزاد گشته"، “خون یارانت پر ثمر گشته"، “آه و واویلا …".
“امیدم گشته ناامید، به از هجر تو"، “یاران میآیند اندر پی تو"، “آه و واویلا….".
۴۰۰نهال نو رسته را از دست دادیم و اسطورههای میادین۴۵روز بیخواب مقاومت کردند اما با این صدای معجزهآسا رزمندگان سلحشوربرتربت پاک خرمشهر بوسه زدند و وفای به عهد کردند.
آری آنان اعلام کرده بودند کهای خرمشهر! ” دوباره برمی گردیم.” نفسها خسته، صداها خسته، پوتینهای آغشته به خون از برادران رزمنده ولی هنوز نور خدایی در دلها روشن است طنین فریاد “الله اکبر” طنین انداز است.
میلیونها انسان در جای جای میهن عزیز سجدهشکر بهجای آوردند و “خرمشهر آزاد شد” و این نوید آزادی کسانی است که دلاورانه جنگیدند و شهادت را عاشقانه پذیرا شدند.
امام شهیدان اعلام کرد، که دست بسیجیان و رزمندگان را میبوسم و بر این بوسه افتخار میکنم؟
در آن روز خرمشهر تنها به ساکنان آن تعلق نداشت بلکه متعلق به تمامی مردم ایران بود، زیرا خرمشهر مانند کودک گم شدهای بود که به دامن مادرش بازگشته بود.
ای خونین شهر! چه جوانان، نوجوانان، سالمندان و کودکانی را در آغوش گرمت با خون دل نگاه داشتی و اسیران خاک را چه خوب بزرگ کردی و سر زنده، نگذاشتی به دست نامردان عراقی بیافتند.
آری صدام و صدامیان تقاص تمامی خونهای به ناحق ریخته شده را از شیره های جانشان پس دادند.
خونین شهر همه میدانیم که هدف بیگانگان از تهاجم به مردم این کشور نه تنها سرقت اقتصاد و منابع مالی، بلکه تسلط فرهنگی و اشاعه اسارت و پوچی در بین ملت بوده است.
حماسه سوم خرداد تجلی ربانی رهروان نور است این روز، روز فتح ارزش ها است ارزشهایی که برای تثبیت آن جانهای معزز و معظمی نثار شد.
در این ایام پرفتنه که دشمنان قسم خورده اسلام و مسلمین از هرسو آماده هجمه بودند و بیشرمی را به حدی رساندند که به شریفترین و مقدسترین مکان های مورد احترام همه مسلمانان تعدی و بیحرمتی میکنند، رزمندگان سوگند یاد کردند که هرگز از خط عشق به انقلاب اسلامی و صیانت از مرزهای جغرافیایی و معنوی کشور اسلامی قدمی به عقب بر نداریم.
اين كجا و آن كجا !!!
گریه های نیمه شب ازخوف خداکجا و خنده های بی خیالی و مستانه امروزی کجا !
- بدن سوراخ سوراخ شده شهیدان کجا و بدن خالکوبی شده و… کجا !
فریادیاحسین(ع)ازترس شیمیایی کجاو نعره مستانه ازشب نشینیها کجا !
تکه تکه شدن بدن شهیدبه وسیله خمپاره کجا واز پادرآمده توسط هوی و هوس کجا !
- سوزعطش توپ و تانک کجا و گرما و شعله سیگار و دخانیات و..کجا !
- لباس خاکی و بی ریای بسیج کجا و لباس هوی متال و رپ کجا !
- سوز و سرما و برف کردستان کجا و سوز و سرمای زمستان در کوچه ها از بی خانمانی کجا !
- جنون و موج جبهه کجا و مستی شراب و الکل ….کجا !
- گریه افتخار مادر شهید از خبر شهادت فرزندش کجا و گریه ننگ خانواده معتاد از شنیدن مرگ او کجا !
- تلفات سه هزار مجروح عملیات والفجر 1 کجا و مبتلا شدن چندین هزار نفر به ایدز و….کجا !
- احیا گرفتن و شب زنده داری کجا و شب گردی و الواتی و تا صبح پای فیلم مبتذل و….کجا !
- اسارت چندین ساله اسرای جنگ کجا و اسارت صد ساله و دربند هوی و هوس بودن کجا !
و خلاصه مجنون کجا و خانه جنون کجا !
شهید کجا و پلید کجا !
نماز بی ریا کجا و فریاد بی صدا کجا !
این کجا !
و آن کجا !