مسيحيت و تهاجم فرهنگى غرب
مسيحيت و تهاجم فرهنگى غرب
تاريخ فرهنگ غرب آغاز و ابتداى بسيار ضعيفى دارد؛ مردم مغرب زمين از توحش و بربريت وحشتناكى به سوى تمدن و فرهنگ گام نهاده اند و اين پيشرفت و ترقى خود را در تمامى زمينه ها، مديون مشرق زمين مى باشند.
شرق كه مهد عقايد اسرارآميز و روحانى بود برا غربى ها ايجاد حس رضايت نفسانى نمود و در طول ساليان متوالى مذاهب و عقايد مختلف از مشرق زمين به روم سرايت كرد و در آنجا ريشه دوانيد. از جمله مى توان به مذهب ما از آسياى صغير و آيين ميترا از ايران اشاره كرد كه در روم منتشر شدند و مردم آن سرزمين كم و بيش به اين آيينها گرويدند و نمونه روشن تر، آيين مسيحيت است كه از فلسطين به غرب رفت .
زمانى كه ملل اروپا در توحش و بربريت بسر مى بردند، حضرت عيسى (ع )، تعاليم نجات بخش خود را به بشريت ارزانى داشت آن حضرت از نظر مكانى در ناحيه اى به دنيا آمد كه تحت استيلاى روميان قرار گرفته بود. روميان و يهوديان بطور كلى در دو قطب مخالف قرار داشتند و از نظر فرهنگى قابل ادغام نبودند و دائما در جنگ بسر مى بردند.
مشركين سابق اروپايى ، پس از قبول آيين مسيحيت ، حضرت عيسى را خدايى كه از مريم متولد گرديده محسوب داشتند و با افزودن روح القدس به پدر و پسر، اقانيم ثلاثه (تثليث ) را بوجود آوردند.
آيين يهود كه قبل از مسيحيت وجود داشت اعتقاد به خدا را به صورت قومى و قبيله اى در آورد و يهوديان فقط نژاد خود را لايق يكتاپرستى مى دانستند، اما مسيحيت ، مذهب خود را امرى همگانى و جهانى اعلام كرد و يكتاپرستى از محدوديت قومى خارج شد، بنابراين دين عيسوى داراى پيامى جهانى شد و بعدها پيروانش به شيوه هاى مختلف سعى كردند فرهنگ مسيحيت را در سراسر عالم گسترش دهند.
غربى ها از دين تحريف شده مسيحيت براى رسيدن به اغراض خود بهره گرفتند و با گسترش اين دين ، همواره سعى در سلطه در ديگران را داشتند. به اعتقاد آنها پس از مصلوب شدن حضرت مسيح ، چهار تن از پيروانش بنام متى - مرقس - لوقا و يوحنا شرح حال و تعليمات او را بين سالهاى 30 و 90 ميلادى تبليغ نمودند و به اين ترتيب كتاب انجيل به زبان يونانى تدوين يافت .
علاوه بر رسولان چهارگانه (حواريون )، پولس را غالبا دومين مؤ سس مسيحيت لقب داده اند. اقدامات او باعث شد مسيحيت عالم گير شود و از اين جهت بزرگترين خدمت را در تحول تمدن غربى انجام دهد. پولس اصل و تبارش يهودى بود. او از اورشليم به عربستان و سپس به قبرس و از آنجا به آسياى صغير مسافرت كرد و در آنجاها كليساهايى تاءسيس كرد و با كشتى به مقدونيه و از آنجا به اروپا پا نهاد و در شهرهاى بزرگ و ساحلى يونان مجامع عيسوى را تشكيل داد.
از قرن سوم ميلادى مسيحيت به صورت چشمگيرى گسترش يافت و كليسا داراى سازمانى شد كه از طرز حكومت و كشوردارى روم اتخاذ گرديد. همانطور كه امپراطور در راءس كشور قرار گرفته و به فرمان وى استانداران ، فرمانداران و بخشداران ، كشور را اداره مى كردند، پاپ نيز در راءس عالم مسيحيت بود و زير دست او بطركها (رئيس اسقف ها) و اسقف ها بودند كه كليسا را اداره مى كردند.
باين ترتيب سازمان كليسا قوت گرفت و رفته رفته دولتى شد. و از اين پس امپراتور و پاپ بعنوان دو لبه يك قيچى با شعار مسيحيت ، دين نجات بخش شروع به تهاجم نظامى و فرهنگى به ملل ديگر نمودند. در سال 330 ميلادى در جزيره طبرنه واقع در كناره رودخانه نيل نخستين خانقاه كه مبلغ عقائد مسيحيت تحت عنوان زهد و چشم پوشى از دنيا بود، تاءسيس گرديد. بيست سال بعد رهبانيت كه پيام آن عبادت ، زهد و رياضت و دنيا گريزى بود. در آسياى ميانه معمول شد و توسعه پيدا كرد و در اندك زمانى فرهنگ مسيحيت دامنه نفوذ خود را از اروپا به افريقا و آسيا توسعه داد.
هر اندازه به قدرت پاپ و كليسا افزوده مى گشت انحراف آن نيز بيشتر مى شد تا جايى كه كليسا و گردانندگان آن ادعا مى كردند كه واسطه خير بين خدا و بندگان هستند و هر چيزى ، از دولت گرفته تا اعمال فردى بايستى مشروعيت خود را از كليسا كسب كند.
در پى تحقق اين ايده ، تحول عظيمى در اروپا رخ داد و سايه هاى جهل و تاريكى بر آن سرزمين گسترانيده شد. اين دوران سراسر بدبختى به قرون وسطى شهرت يافت در اين دوره با هر گونه آزادى عقيده مخالفت مى شد، هر كشف و اختراع علمى با شرك مساوى بود و مخترعان تكفير و محكوم به اعدام مى شدند. انسانهاى بيشمارى به فرمان پاپ و كشيش در آتش سوختند و كتاب و كتابخانه سوزى نيز در كنار آن رواج يافت و دانشمندانى چون گاليله به جرم كشف حقايق علمى محاكمه و مجبور به توبه از اعمال خود شدند.
در اين ايام كه ظلمت و جمود فكرى در اروپا حاكم بود تمدن عظيم و شكوهمند اسلامى با فرهنگى غنى شكل مى گرفت . فرهنگى كه در آن كسب دانش بر هر زن و مرد مسلمان واجب تلقى شد، مردم در عقيده و مرام خود آزاد بودند و علم و عالم و تعليم ، ارزش و احترام فوق العاده اى داشت .
اروپاييان تشنه قدرت كه در قالب امپراتورى و كليسا عمل مى كردند، اينك اسلام را به عنوان بزرگترين مانع در جلوى خود مشاهده مى كردند كه با پيامى جهانى وارد مبارزه با آنها شده و تمامى كجرويها و انحرافات آنان را كه بنام دين و دولت و بعنوان رابطين بين خدا و بندگانش اجرا مى كردند زير سؤ ال برد. تا قبل از اسلام ، مسيحيت تنها تهديد جدى عليه فرهنگيها و نظامهاى حاكم بر سرزمينهاى مختلف محسوب مى شد و همه آنها را در خطر اضمحلال قرار داده بود.
بعنوان نمونه مى توان از امپراتورى ساسانى و دين زرتشت در ايران نام برد كه با وجود اديانى مثل بودا، مانى و مزدك ، هيچ كدام به اندازه دين مسيحيت نتوانست در اين كشور و هئيت حاكمه وقت نفوذ كرده و فرهنگ حاكم را مورد تهديد قرار دهد.
مسيحيت حتى در مدائن كه مركز حكومت وقت ايران بود، از گسترش چشم گيرى برخوردار بود و ملت ايران كه از جور دستگاه سلطنت ساسانى و خيانت موبدان زرتشتى جان به لب آورده بودند، در سرازيرى سقوط به مسيحيت انحرافى قرار داشتند و اين زمان اسلام به مدد و يارى آنها آمد و على رغم حضور اديان زرتشت ، مسيحيت ، بودائى ، مانوى ، مزدكى ، در قلوب مردم ايران جاى گرفت و ملت ايران با آغوش باز اسلام را پذيرفته و از آن براى ساليان متمادى محافظت كردند. با ظهور اسلام عالم مسيحيت كه ادعاى جهانى داشت متوجه شد كه اسلام نيز آيينى است با دعوت جهانى و يگانه مانع اهداف شوم آنها. به همين سبب ، در صدد مبارزه تمام عيار براى محو آيين اسلام از صحنه گيتى بر آمد. و خشم و كينه خود را در جنگ هاى 200 ساله معروف به جنگهاى صليبى آشكار كرد.
اين جنگ كه به فرمان و حمايت پاپ و كليسا و با قدرت و تجهيزات امپراتورى روم بر مسلمين تحميل شد به بهانه تصرف بيت المقدس و نجات مسيحيان آغاز شد ولى در پس آن اهداف شومى نهفته بود كه هرگز به آن دست نيافتند و آن براندازى كامل دين اسلام بود.
اگر چه جنگ هاى صليبى براى غربيان بدون پيروزى تمام شد اما اين جنگ اثرات و فوائد غير مستقيم زيادى براى آنان داشت در اين جنگ ها اروپائيان با علوم ، فرهنگ و تمدن مسلمين آشنا شده و حتى كتب مختلف اسلامى و يونانى را كه بدست دانشمندان مسلمان تاءليف يا ترجمه شده بود با خود به غرب برده به اين وسيله با دنياى علم و فرهنگ آشنا شدند و تصميم با ايجاد تحول در دين و حكومت خود گرفتند.
دانشمندان غربى با ديدن دنياى روشن و آزاد مسلمين به فكر نجات خود از بند اسارت قرون وسطايى افتادند، كه از آن به عنوان دوره رنسانس ياد مى شود. اما چرا رنسانس با لائيك و ضديت با خدا همراه است ؟ جواب ، كاملا روشن است . ملت اروپا كه ساليان درازى ، تحت عنوان دين ، خدا، پاپ و كشيش در آتش سوختند و اين عوامل را باعث عقب افتادگى و شكنجه خود يافتند، در اين دوره بجاى تصفيه دين از امور انحرافى و گرايش به دين حقيقى و نجات بخش ، از اصل دين روى گردان شدند و از آن گرايش صرف آسمانى به گرايش صرف زمينى روى آوردند و همه چيز را از ديد مادى و به كمك تجربه قابل حل دانستند و در واقع از گرداب جهل قرون وسطى بيرون آمده و در گرداب بى دينى قرون جديد فرو غلتيدند.
تهاجم فرهنگى
نويسنده : معاونت انتشارات مركز فرهنگى سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ايران
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب