قصه64
آرزوى ابراهيم خليل عليهالسلام
شب بود، جمعى از اصحاب، در محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بودند و از بيانات آن بزرگوار، بهرهمند مىشدند، آن بزرگوار در آن شب اين جريان را بيان كرد و فرمود:
آن شب كه مرا به سوى آسمانها به معراج مىبردند (يعنى در شب 17 يا 21 ماه رمضان سال 10 يا 12 بعثت) هنگامى كه به آسمان سوم رسيدم، منبرى براى من نصب نمودند، من بر عرشه منبر قرار گرفتم و ابراهيم خليل در پله پايين عرشه، قرار گرفت و ساير پيامبران در پلههاى پايين قرار گرفتند.
در اين هنگام على عليهالسلام ظاهر شد كه بر شترى از نور، سوار بود و صورتش مانند ماه شب چهارده مىدرخشيد، و جمعى چون ستارگان تابان در اطراف او بودند، در اين وقت، ابراهيم خليل به من گفت: اين (اشاره به على عليهالسلام) كدام پيامبر بزرگ و يا فرشته بلندمقام است؟ گفتم:
او نه پيامبر است و نه فرشته، بلكه برادرم و پسرعمويم و دامادم و وارث علمم، على بن ابى طالب عليهالسلام است.
پرسيد: اين گروهى كه در اطراف او هستند، كيانند؟
گفتم: اين گروه، شيعيان على بن ابى طالب عليهالسلام هستند.
ابراهيم علاقمند شد كه جزء شيعيان على عليهالسلام باشد، به خدا عرض كرد: پروردگارا! مرا از شيعيان على بن ابى طالب عليهالسلام قرار بده.
در اين هنگام جبرئيل نازل شد و اين آيه (81 سوره صافات) را خواند:
وَ اءنّ مَن شيعَتِهِ لَاِبراهِيمَ؛
و از شيعيان او (در اصول اعتقادات) ابراهيم است.(234)
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به اصحاب فرمود: هرگاه بر پيامبران پيشين صلوات فرستاديد، نخست به من صلوات بفرستيد، سپس به آنها، جز در مورد ابراهيم خليل كه هرگاه خواستيد به من صلوات بفرستيد، نخست به ابراهيم خليل صلوات بفرستيد،
پرسيدند: چرا؟
فرمود: به همين دليل كه بيان كردم (او آرزو كرد تا از شيعيان على بن ابى طالب باشد.)(235
قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب