25
مرداد

قصه 61

رحمت وسيع خدا در مقايسه با همان خواهى ابراهيم عليه‏السلام‏

روايت شده: تا مهمان به خانه ابراهيم عليه‏السلام نمى‏آمد، او در خانه غذا نمى‏خورد، وقتى فرا رسيد كه يك شبانه روز مهمان بر او وارد نشد، او از خانه بيرون آمد و در صحرا به جستجوى مهمان پرداخت، پيرمردى را ديد، جوياى حال او شد، وقتى خوب به جستجو پرداخت فهميد آن پيرمرد، بت پرست است، ابراهيم گفت: افسوس، اگر تو مسلمان بودى، مهمان من مى‏شدى و از غذاى من مى‏خوردى.

پيرمرد از كنار ابراهيم عليه‏السلام گذشت. در اين هنگام جبرئيل بر ابراهيم عليه‏السلام نازل شد و گفت: خداوند سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد اين پيرمرد هفتاد سال مشرك و بت پرست بود، و ما رزق او را كم نكرديم، اينك چاشت يك روز او را به تو حواله نموديم، ولى تو به خاطر بت‏پرستى او، به او غذا ندادى.

ابراهيم عليه‏السلام از كرده خود پشيمان شد و به عقب بازگشت و به جستجوى آن پيرمرد پرداخت، تا او را پيدا كرد و به خانه خود دعوت نمود، پيرمرد گفت: چرا بار اول مرا رد كردى، و اينك پذيرفتى؟

ابراهيم عليه‏السلام پيام و هشدار خداوند را به او خبر داد.

پيرمرد در فكر فرو رفت و سپس گفت: نافرمانى از چنين خداوند بزرگوارى، دور از مروت و جوانمردى است. آن گاه به آيين ابراهيم عليه‏السلام گرويده شد و آن را پذيرفت و بر اثر خلوص و كوشش در راه خدا پرستى، از بزرگان دين شد.(230)

قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...

 
مداحی های محرم