25
مرداد

قصه 60

مهمان‏دوستى ابراهيم عليه‏السلام و لقب خليل براى او

در مهمان دوستى ابراهيم عليه‏السلام سخن‏هاى بسيار گفته‏اند، از جمله:

1 - روزى پنج نفر به خانه ابراهيم عليه‏السلام آمدند (ان‏ها فرشتگان مأمور خدا همراه جبرئيل، به صورت انسان‏(225) نزد ابراهيم عليه‏السلام آمده بودند). ابراهيم با اين كه آن‏ها را نمى‏شناخت، گوساله‏اى را كشت و براى آن‏ها غذاى لذيذى فراهم كرد(226) و جلو آن‏ها نهاد، آن‏ها گفتند: از اين غذا نمى‏خوريم، مگر اين كه به ما خبر دهى كه قيمت اين گوساله چقدر است؟!

ابراهيم گفت: قيمت اين غذا آن است كه در آغاز خوردن بسم‏الله و در پايان الحمدلله بگوييد.

جبرئيل به همراهان خود گفت: سزاوار است كه خداوند اين مرد را به عنوان خليل (دوست خالص) خود برگزيند.(227)

2 - روزى ديگر، گروهى بر ابراهيم عليه‏السلام وارد شدند، در خانه غذا نبود، ابراهيم با خود گفت: اگر تيرهاى سقف خانه را بيرون بياورم و به نجار بفروشم، تا غذاى مهمانان را فراهم كنم، مى‏ترسم بت‏پرستان از آن تيرها، بت بسازند. سرانجام مهمانان را در اطاق مهمانى جاى داد و پيراهن خود را برداشت و از خانه بيرون رفت، تا به محلى رسيد و در آن جا مشغول نماز شد، پس از خواندن دو ركعت نماز، ديد پيراهنش نيست، دانست كه خداوند اسباب كار را فراهم نموده است، به خانه بازگشت، همسرش ساره را ديد كه سرگرم آماده نمودن غذا است، پرسيد: اين غذا را از كجا تهيه نمودى؟

ساره گفت: اين غذا از همان مواد است كه توسط مردى فرستادى، معلوم شد كه خداوند لطف فرموده و با دست غيبى خود آن غذا را به خانه ابراهيم عليه‏السلام فرستاده است.(228)

3 - امام صادق عليه‏السلام فرمود: ابراهيم عليه‏السلام پدر مهربانى براى مهمانان بود، هرگاه به او مهمان نمى‏رسيد، از خانه بيرون مى‏آمد و به جستجوى مهمان مى‏پرداخت. روزى براى پيدا كردن مهمان از خانه خارج شد و در خانه را بست و قفل كرد و كليد آن را همراه خود برد، پس از ساعتى جستجو، به خانه بازگشت ناگاه مردى يا شبيه مردى را در خانه خود ديد، به او گفت: اى بنده خدا! با اجازه چه كسى وارد اين خانه شدى؟

آن مرد گفت: با اجازه پروردگار اين خانه، اين سخن سه بار بين ابراهيم عليه‏السلام و آن مرد تكرار شد، ابراهيم دريافت كه آن مرد جبرئيل است، خداوند را شكر و سپاس نمود. در اين هنگام جبرئيل گفت: خداوند مرا به سوى يكى از بندگانش كه او را خليل (و دوست خالص) خود كرده، فرستاده است.

ابراهيم فرمود: آن بنده را به من معرفى كن، تا آخر عمر خدمتگزار او گردم.

جبرئيل گفت: آن بنده تو هستى.

ابراهيم گفت: چرا خداوند مرا خليل خوانده است؟

جبرئيل گفت: زيرا تو هرگز از احدى چيزى را درخواست نكردى و هيچ كس هنگام درخواست از تو جواب منفى نشنيد.(229)

قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...

 
مداحی های محرم