قصه 27
كشته شدن ناقه صالح به دست ياغيان سركش
در آيات متعددى از قرآن(167) فهميده مىشود كه مشركان قوم ثمود تصميم گرفتند ناقه صالح عليهالسلام را به قتل برسانند، و اين تصميم جنايتكارانه را اجرا نمودند.
مستكبران و سرمايه داران سرمست و مغرور مىديدند با وجود ناقه كه معجزه عجيب صالح عليهالسلام بود، ممكن است به زودى تودههاى مردم به حضرت صالح عليهالسلام ايمان بياورند، و از آيين نياكان خود، روى بر گردانند، تصميم گرفتند آن ناقه را پى كنند و به اين ترتيب بكشند، يعنى با دنبال كردن آن شتر، عصب محكم مخصوص را كه در پشت پاى شتر قرار دارد، و عامل اصلى براى حركت و راه رفتن او است، قطع نمايند، كه قطع كردن آن، موجب سقوط شتر و قدرت نداشتن او براى حركت مىشود.
آنها با كمال گستاخى، شتر را پى كردند و بر او ضربههاى شديد زدند، سپس با كمال بى شرمى نزد حضرت صالح عليهالسلام آمده و گفتند: اى صالح! اگر تو فرستاده خدا هستى، هر چه زودتر عذاب الهى را به سراغ ما بفرست.(168)
در مورد چگونگى كشتن ناقه، اندكى اختلاف وجود دارد، در اين جا نظر شما را به يك حديث كه از امام صادق عليهالسلام نقل شده و يك روايت جلب مىكنيم.
1 - مشركان قوم ثمود با هم توطئه نمودند و كنار هم اجتماع كردند و به همديگر گفتند: چه كسى داوطلب مىشود تا آن شتر را بكشد؟! آن چه را دوست دارد به او جايزه و ماهيانه دائم بپردازيم.
يك نفر از آنها كه سرخ پوست و تيره رنگ و سرخ و سفيد و كبود چشم و زنازاده بود، پدرش معلوم نبود كه كيست، و به نام قُدّار خوانده مىشد و سيرتى زشت و صورتى كريه داشت، و از بدبختترين موجودات بود به پيش آمد و آمادگى خود را براى كشتن ناقه اعلام كرد. مشركان قراردادى در مورد جايزه و ماهيانه او مقرر ساختند، او شمشير خود را برداشت، در آن هنگام كه آن شتر، آب آشاميده بود و باز مىگشت، قُدار بر سر راه آن شتر كمين كرد، وقتى كه شتر نزديك شد، او به شتر حمله كرد، و شمشيرش را بر او وارد ساخت. ولى اين ضربت به نتيجه نرسيد، ضربت دوم را زد، كه شتر بر اثر اين ضربت به زمين افتاد و سپس كشته شد.
در اين وقت بچه آن شتر در حالى كه ناله جانسوز مىنمود، به بالاى كوه گريخت، و سه بار به سوى آسمان، ناله و فرياد كرد.
قوم جنايتكار و بى رحم ثمود به طرف شتر ضربت خورده آمدند، و با شمشيرهاى خود بر آن زدند، و همه در كشتن آن شركت نمودند، و گوشت آن را بين همه از كوچك و بزرگ تقسيم كردند و پختند و خوردند. در اين هنگام بود كه خداوند به حضرت صالح عليهالسلام وحى كرد كه به زودى عذاب سخت و كوبنده بر آن قوم عنود وارد خواهد شد.(169)
2 - از كعب نقل شده: زنى به نام ملكاء، ملكه قوم ثمود بود، وقتى كه ديد گروهى به حضرت صالح عليهالسلام ايمان آوردهاند، و روز به روز بر جمعيت آنها افزوده مىشود، به مقام صالح عليهالسلام حسادت ورزيد، در آن عصر زنى به نام قُطّام معشوقه مردى به نام قُدّار بن سالف و زن ديگرى به نام قبال معشوقه مردى به نام مصدع وجود داشتند، قدّار و مصدع هر شب شراب مىخوردند و با آن دو زن به عيش و نوش مىپرداختند.
ملكاء به اين دو زن گفت: هرگاه قدّار و مصدع نزد شما آمدند تا با شما هم بستر شوند، از آنها اطاعت نكنيد و به آنها بگوييد: ملكه ثمود، به خاطر ناقه و رونق گرفتن دعوت صالح عليهالسلام اندوهگين است، ما تمكين نمىكنيم مگر اين كه ناقه را به هلاكت برسانيد.
آن دو زن بدكار، سخن ملكه ثمود را پذيرفتند، وقتى كه قدّار و مصدع سراغ آنها آمدند، آنها گفتند: ما تمكين نمىكنيم تا وقتى كه كه ناقه به هلاكت برسد.
قدّار و مصدع گفتند: ما در كمين ناقه هستيم تا او را بكشيم.
در كمين ناقه قرار گرفتند، قدّار در پشت سنگى عظيم كمين كرد، مصدع نيز در پشت سنگى ديگر كمين نمود، وقتى كه ناقه پس از آشاميدن آب، بازگشت و از كنار مصدع رد شد، مصدع تيرى به ساق پاى او زد، كه قسمتى از عضله پاى ناقه متلاشى گرديد، سپس قدّار از كمينگاه خارج شد و با شمشير به ناقه حمله كرد، و آن چنان پشت پاى ناقه ضربت زد كه (عصب پاى او قطع شد) و ناقه بر زمين افتاد و فرياد جانسوزى سر داد كه بر اثر آن بچهاش وحشتزده گريخت. سپس قدّار ضربت ديگرى بر سينه ناقه زد، آن گاه ناقه را نحر كرد و كشت، اهالى شهر كنار ناقه آمدند و گوشت او را قطعه قطعه نموده و بين خود تقسيم كردند و پختند و خورند.
بچه ناقه به بالاى كوه گريخت و در آن جا ناله بلند و جانسوزى نمود به طورى كه اين ناله دلهاى مردم را ريش ريش كرد، آنها وحشتزده نزد صالح آمدند و به عذرخواهى پرداختند و گفتند: ناقه را فلانى و فلانى كشت، ما چه تقصير داريم؟!
حضرت صالح عليهالسلام فرمود: برويد سراغ بچه ناقه، اگر آن را سالم به دست آوريد، اميد آن است كه عذاب از شما بر طرف گردد.
آنها به بالاى كوه رفته و به جستجوى ناقه پرداختند، ولى بچه ناقه را نيافتند.
آنها شب چهارشنبه ناقه را كشتند، صالح به آنها گفت: سه روز در خانه خود هستيد و سپس عذاب الهى شما را فرا خواهد گرفت….(170)
قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب