قصه 26
شتر عجيب، معجزه بزرگ حضرت صالح عليهالسلام
در قرآن هفت بار سخن از اين شتر با واژه ناقه (شتر ماده) آمده است، آفرينش و شيوه زندگى و اوصاف اين ناقه از عجائب خلقت است، كوتاه سخن آن كه: قوم ثمود با كمال گستاخى به صالح عليهالسلام گفتند: تو از افسونشدگان هستى و غفلت را از دست دادهاى، تو مانند ما بشر هستى، اگر راست مىگويى معجزه و نشانهاى بياور.(159)
و چنان كه گفته شد، حضرت صالح عليهالسلام به قوم سركش خود پيشنهاد كرد كه من داراى معجزه هستم و همين معجزه نشانه صدق و راستى من است، و به شما پيشنهاد مىكنم كه هر تقاضايى داريد از من بخواهيد تا من از خداى خود بخواهم و از آن تقاضا تحقق يابد.
نمايندگان قوم ثمود كه هفتاد نفر از برگزيدگان آنها بودند، صالح عليهالسلام را كنار كوهى بردند، و گفتند: تقاضاى ما اين است كه از خدا بخواه در كنار همين كوه، ناگهان شترى را كه بسيار بزرگ و سرخ پررنگ و داراى بچه ده ماه در رحم باشد، همين لحظه از دل كوه بيرون آيد.
صالح عليهالسلام تقاضاى آنها را پذيرفت و ناگاه حاضران ديدند كوه شكافته شد، و شترى عظيم از دل آن بيرون آمد، و داراى همه ويژگىهايى بود كه آنها مىخواستند.
بعضى نوشتهاند: اين ناقه از ميان همان سنگى كه قوم ثمود آن را تعظيم مىكردند، و در مقابلش قربانىها مىنمودند، به اذن خدا و شفاعت حضرت صالح عليهالسلام بيرون جهيد، هنگامى كه آن سنگ شكافته شد، صداى بسيار بلند و وحشت انگيزى كه نزديك بود عقلها را از سر خارج سازد برخاست، و كوه به لرزه در آمد، نخست سر شتر از ميان سنگ بيرون آمد و سپس به تدريج بقيه اعضاى او، تا اين كه تمام پيكر شتر خارج شد، و روى زمين ايستاد.
بت پرستان قوم ثمود كه انتظار آن را نداشتند تا به اين زودى معجزه صالح عليهالسلام آشكار گردد، شگفتزده گفتند: از خدا بخواه كه بچه شتر را نيز از رحمش بيرون آورد. حضرت صالح از خدا خواست، در همان لحظه بچه آن ناقه از رحم او جدا شد، و به دور مادرش گردش كرد.
به اين ترتيب، حضرت صالح عليهالسلام معجزه صدق پيامبرى خود را به طور كامل به آنها نشان داد.(160)
در اين هنگام آنها چارهاى جز اين نديدند كه ايمان بياورند، اظهار ايمان كردند و تصميم گرفتند تا نزد قوم خود رفته و معجزه حضرت صالح عليهالسلام را به آنها خبر دهند و آنان را به سوى ايمان دعوت كنند، ولى 64 نفر از آنها در مسير راه مرتد شدند، و يك نفر نيز در شك و ترديد افتاد، و در نتيجه تنها پنج نفر در ايمان خود پابرجا باقى ماندند.(161)
ناقه صالح داراى ويژگى هايى بود، كه هر كدام از آنها مىتوانست قلوب مردم را جذب كند و باعث ايمان آنها به حضرت صالح عليهالسلام شود، از اين رو مخالفان سعى داشتند اين معجزه را نابود كنند.
خداوند به صالح عليهالسلام وحى كرد كه: ما ناقه را براى امتحان و آزمايش قوم مىفرستيم، و به مردم خبر ده كه آب شهر بايد در ميان آنها تقسيم شود، يك روز از براى ناقه، و يك روز براى اهالى شهر باشد. و هر كدام از آنها بايد در نوبت خود حضور يابد، و ديگرى مزاحم او نشود.(162)
مردم آب شهر را نوبتبندى كردند، يك روز نوبت ناقه بود كه همه آب را مىآشاميد، و روز ديگر نوبت مردم كه از آن آب استفاده كنند.
حضرت صالح عليهالسلام به قوم ثمود چنين فرمود: اى قوم من! خدا را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست، دليل روشنى از طرف پروردگار براى شما آمده است، و آن اين ناقه الهى است، كه براى شما معجزهاى بزرگ است، اين ناقه را به حال خود بگذاريد كه در سرزمين خدا (از علفهاى بيابان) بخورد، و به آن آزار نرسانيد. كه اگر آزار برسانيد، عذاب دردناكى شما را فرا خواهد گرفت.(163)
قوم ثمود - جز اندكى از آنها - بر اثر غرور و سركشى نتوانستند وجود اين معجزه بزرگ الهى را تحمل كنند، آنها در مضيقه آب قرار گرفتند، و هرگز راضى نبودند كه آب شهر يك روز در اختيار آن ناقه باشد، و يك روز در اختيار مردم.
با اين كه آنها چنين حقى نداشتند، زيرا خداوند آن چشمه آب را براى صالح عليهالسلام به وجود آورده بود، و آن گاه نيمى از آب آن را در اختيار شتر قرار داده بود.(164)
وانگهى در آن روز كه آب در اختيار ناقه بود، ناقه تمام آب چشمه را مىآشاميد، و در مقابل شير بسيار به آن مردم مىداد، به طورى كه پير و جوان و كودك و زن و مرد از آن شير بهرهمند مىشدند(165) بنابراين ناقه نه تنها هيچگونه زيانى به مردم نمىرسانيد، بلكه مايه بركت براى همه بود.
در عين حال قوم تيره دل و ناپاك ثمود، به جاى تشكر و قدردانى، به عنوان حمايت از بتپرستى، همچنان مخالفت مىكردند، و با اين كه حضرت صالح عليهالسلام مكرر به آنها هشدار داد: كه اين ناقه، نشانه الهى است، كمترين آزارى به آن نرسانيد وگرنه عذاب سختى در كمين شما است. تصميم گرفتند، آن ناقه را به قتل برسانند. (166)
قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب