قصه 20
اشعار جانسوز آدم عليهالسلام در سوگ هابيل
آدم عليهالسلام در سوگ جانسوز پسر شهيدش، اشعار زير را سرود و خواند:
تغيّرت البلاد و من عليها فوجه الْأَرْض مغبرّ قبيح
تغير كل ذى طعم و لون و قَلَّ بشاشة الوه المليح
ارى طول الحياد علىَّ غمّاً و هل انامن حياتى مستريح
و مالى لا اجود بسكب دمع و هابيل تضمنه الضريح
قتل قابيل هابيلاً اخاه فواحُزنى لَقَد فقد المليح
يعنى: سرزمينها و آن چه در آنها هست همه دگرگون شده، و چهره زمين غبارآلود و زشت گشته است.
مزه هر غذايى، و رنگ هر چيزى تغيير يافته، وچهره شاداب و نمكين اندك شده است.
طول زندگى را براى خود اندوهى دراز مىنگرم، آيا روزى خواهد آمد كه از اين زندگى پر رنج راحت شوم؟
چه شده كه اشكهايم جارى نمىگردد، و چشمهايم از اشك فشانى دريغ مىكنند، با اين كه پيكر هابيل در ميان قبر قرار گرفته است.
قابيل برادرش هابيل را كشت، واى بر اين اندوه كه به فراق هابيل زيبايم گرفتار شدم.(63)
قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب