25
مرداد

وصال65

6- عِدّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدٍ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ عَلِيّ‏ٍ عَمّنْ ذَكَرَهُ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ كَانَ عَلِيّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع يَقُولُ إِنّهُ يُسَخّي نَفْسِي فِي سُرْعَةِ الْمَوْتِ وَ الْقَتْلِ فِينَا قَوْلُ اللّهِ أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها وَ هُوَ ذَهَابُ الْعُلَمَاءِ
اصول كافى جلد 1 ص :48 رواية: 6

ترجمه :
6- زين العابدين عليه‏السلام مى‏فرمود: زود مردن و كشته شدن ما خانواده را گفتار خدا بر من گوارا مى‏كند (41 سوره‏13) (((مگر نمى‏بينند كه ما بر زمين در آئيم و از اطرافش كاهش دهيم))) كاهش اطراف زمين همان از دست رفتن علماست.

 


free b2evolution skin
25
مرداد

قصه 62

ملاقات ابراهيم عليه‏السلام با ماريا عابد سال‏خورده‏

در عصر حضرت ابراهيم عابدى زندگى مى‏كرد كه گويند 660 سال عمر كرده بود، او در جزيره‏اى به عبادت اشتغال داشت، و بين او و مردم درياچه‏اى عميق فاصله داشت، او هر سه سال از جزيره خارج مى‏شد و به ميان مردم مى‏آمد و در صحرايى به عبادت مشغول مى‏شد، روزى هنگام خروج و عبور، در صحرا گوسفندانى را ديد كه به قدرى زيبا و براق و لطيف بودند گويى روغن به بدنشان ماليده شده بود، در كنار آن گوسفندان، جوان زيبايى را كه چهره‏اش همچون پاره ماه مى‏درخشيد مشاهده نمود كه آن گوسفندان را مى‏چراند، مجذوب آن جوان و گوسفندانش شد و نزد او آمد و گفت: اى جوان اين گوسفندان مال كيست؟

جوان: مال حضرت ابراهيم خليل الرحمن است.

ماريا: تو كيستى؟

جوان: من پسر ابراهيم هستم و نامم اسحاق است.

ماريا پيش خود گفت: خدايا مرا قبل از آن كه بميرم، به ديدار ابراهيم خليل موفق گردان.

سپس ماريا از آن جا گذشت، اسحاق ماجراى ديدار ماريا و گفتار او را به پدرش ابراهيم خبر داد، سه سال از اين ماجرا گذشت.

ابراهيم مشتاق ديدار ماريا شد، تصميم گرفت او را زيارت كند، سرانجام در سير و سياحت خود به صحرا رفت، و در آن جا ماريا را كه مشغول عبادت و نماز بود ملاقات كرد، از نام و مدت عمر او پرسيد، ماريا پاسخ داد، ابراهيم پرسيد: در كجا سكونت دارى؟

ماريا: در جزيره‏اى زندگى مى‏كنم.

ابراهيم: دوست دارم به خانه‏ات بيايم و چگونگى زندگى تو را بنگرم.

ماريا: من ميوه‏هاى تازه را خشك مى‏كنم و به اندازه يك سال خود ذخيره مى‏نمايم، و سپس به جزيره مى‏برم و غذاى يك سال خود را تأمين مى‏نمايم، ابراهيم و ماريا حركت كردند تا كنار آب آمدند.

ابراهيم: در كنار آب، كشتى و وسيله ديگر وجود ندارد، چگونه از آن آب خليج عبور مى‏كنى، و به جزيره مى‏رسى؟

ماريا: به اذن خدا بر روى آب راه مى‏روم.

ابراهيم: من نيز حركت مى‏كنم شايد همان خداوندى كه آب را تحت تسخير تو قرار داده، تحت تسخير من نيز قرار دهد.

ماريا جلو افتاد و بسم‏الله گفت و روى آب حركت نمود، ابراهيم نيز بسم‏الله گفت و روى آب حركت نمود، ماريا ديد ابراهيم نيز مانند او بر روى آب حركت مى‏كند، شگفت زده شد، و همراه ابراهيم به جزيره رسيدند، ابراهيم سه روز مهمان ماريا بود، ولى خود را معرفى نكرد، تا اين كه ابراهيم به ماريا گفت: چقدر در جاى زيبا و شادابى هستى، آيا مى‏خواهى دعا كنى كه خداوند مرا نيز در همين جا سكونت دهد تا همنشين تو گردم؟

ماريا: من دعا نمى‏كنم!

ابراهيم: چرا دعا نمى‏كنى؟

ماريا: زيرا سه سال است حاجتى دارم و دعا كرده‏ام خداوند آن را اجابت ننموده است.

ابراهيم: دعاى تو چيست؟

ماريا ماجراى ديدن گوسفندان زيبا و اسحاق را بازگو كرد و گفت: سه سال است كه دعا مى‏كنم كه خداوند مرا به زيارت ابراهيم خليل موفق كند، ولى هنوز خداوند دعاى مرا مستجاب ننموده است.

ابراهيم در اين هنگام خود را معرفى كرد و گفت: اينك خداوند دعاى تو را اجابت نموده است، من ابراهيم هستم.

ماريا شادمان شد و برخاست و ابراهيم را در آغوش گرفت، و مقدم او را گرامى داشت.(231)

طبق بعضى از روايات، ابراهيم از ماريا پرسيد چه روزى سخت‏ترين روزها است؟

او جواب داد: روز قيامت.

ابراهيم گفت: بيا با هم براى نجات خود و امت از سختى روز قيامت دعا كنيم، ماريا گفت: چون سه سال است دعايم مستجاب نشده، من دعا نمى‏كنم… پس از آن كه ماريا فهميد دعايش با ديدار ابراهيم به استجابت رسيده، با ابراهيم عليه‏السلام در مورد نجات خداپرستان در روز سخت قيامت دعا كردند، و خوشبختى خود و آن‏ها را در آن روز مكافات، از درگاه خداوند خواستند به اين ترتيب كه ابراهيم دعا مى‏كرد و عابد آمين مى‏گفت.(232)

ابراهيم بسيار خرسند بود كه دوستى تازه پيدا كرده كه دل از دنيا كنده و دل به خدا داده و به عشق خدا، همواره مناجات و راز و نياز مى‏كند.

قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي


free b2evolution skin
25
مرداد

قصه 61

رحمت وسيع خدا در مقايسه با همان خواهى ابراهيم عليه‏السلام‏

روايت شده: تا مهمان به خانه ابراهيم عليه‏السلام نمى‏آمد، او در خانه غذا نمى‏خورد، وقتى فرا رسيد كه يك شبانه روز مهمان بر او وارد نشد، او از خانه بيرون آمد و در صحرا به جستجوى مهمان پرداخت، پيرمردى را ديد، جوياى حال او شد، وقتى خوب به جستجو پرداخت فهميد آن پيرمرد، بت پرست است، ابراهيم گفت: افسوس، اگر تو مسلمان بودى، مهمان من مى‏شدى و از غذاى من مى‏خوردى.

پيرمرد از كنار ابراهيم عليه‏السلام گذشت. در اين هنگام جبرئيل بر ابراهيم عليه‏السلام نازل شد و گفت: خداوند سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد اين پيرمرد هفتاد سال مشرك و بت پرست بود، و ما رزق او را كم نكرديم، اينك چاشت يك روز او را به تو حواله نموديم، ولى تو به خاطر بت‏پرستى او، به او غذا ندادى.

ابراهيم عليه‏السلام از كرده خود پشيمان شد و به عقب بازگشت و به جستجوى آن پيرمرد پرداخت، تا او را پيدا كرد و به خانه خود دعوت نمود، پيرمرد گفت: چرا بار اول مرا رد كردى، و اينك پذيرفتى؟

ابراهيم عليه‏السلام پيام و هشدار خداوند را به او خبر داد.

پيرمرد در فكر فرو رفت و سپس گفت: نافرمانى از چنين خداوند بزرگوارى، دور از مروت و جوانمردى است. آن گاه به آيين ابراهيم عليه‏السلام گرويده شد و آن را پذيرفت و بر اثر خلوص و كوشش در راه خدا پرستى، از بزرگان دين شد.(230)

قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي


free b2evolution skin
25
مرداد

تهذيب111

دعاء جهاد

امام صادق عليه السلام طبق روايت فرمود: اميرالمؤ منين على عليه السلام هنگامى كه مى خواست با دشمن بجنگد اين دعا را مى خواند:
اللهم انك اعلمت سبيلا من سبلك جعلت فيه رضاك و ندبت اليه اوليائك وجعلته اشرف سبلك عندك ثوابا و اكرمها لديك مآبا و احبها اليك مسلكا
ثم اشتريت فيه من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعداً عليك حقاً فاجعلنى ممن اشترى فيه منك نفسه ثم وفى لك ببيعه الذى بايعك عليه غير ناكث و لاناقض عهدا و لامبدل تبديلا بل استيجاباً لمحبتك و تقربا به اليك فاجعله خاتمة عملى و صير فيه فناء عمرى وارزقنى فيه لك و به مشهدا توجب لى به منك الرضا و تحبط به عنى الخطايا وتجعلنى فى الاحياء المرزوقين بايدى العداة و العصاة تحت لواء الحق و راية الهدى ماضيا على نصرتهم قد ما غير مول دبرا و لا محدث شكا
اللهم و اعوذ بك عند ذلك من الجبن عند موارد الاهوال و من الضعف عند مساورة الابطال و من الذنب المحبط للاعمال فاحجم من شك او امضى بغير يقين فيكون سعيى فى تباب و عملى غير مقبول (119)
بار الَّها تو راهى از راههايت را نشان دادى و رضاى خويش را در آن راه قرار دادى ، و اولياء خود را به آن راه دعوت كردى و آن را بهترين راهها از حيث ثواب ، و بلند مرتبه ترين راهها از حيث مقام ، و دوست داشتنى ترين راهها از حيث مسلك قرار دادى .
سپس جانها و مالهاى مؤ منان را در اين راه در مقابل بهشت خريدى به اينكه در راه خدا قتال كنند و بكشند و كشته شوند، و اين وعده حق و راستى بر عهده تواست ، پس مرا از كسانى قرار بده كه در اين راه جانشان را به تو مى فروشند و به معامله اى كه با تو كرده اند وفا مى كنند بدون اينكه در معامله خيانت ورزند، يا عهد خود را با تو بشكنند و يا تبديلى در آن ايجاد نمايند، بلكه به گونه اى باتو معامله كنم كه مستوجب محبت و لطف تو شوم و به وسيله اين معامله به تو نزديك گردم و در قرب تو جاى گيرم .
پس اين راه را پايان كار من و پايان عمرم را در اين راه قرار بده و در اين راه و براى تو و به وسيله معامله با تو شهادتى نصيبم فرما كه موجب رضاى تو باشد و گناهانم به وسيله اين معامله پاك شود.
اى خداوند بزرگ مرا در ميان كسانى قرار ده كه زنده هستند و روزى مى خورند.(120) و شهادت مرا به دست دشمنان و سركشان ، تحت لواء حق و پرچم پر افتخار اسلام قرار بده . در حالى كه بر نصرت ايشان قادر هستم و يك گام از مقابل دشمن به عقب بر نگردم و هيچ شك و ترديدى در اين راه برايم پديد نيايد.
پروردگارا، در اين راه جهاد به تو پناه مى برم از ترس و سستى هنگام وحشتها ومواقع خطر، و از ضعف و ناتوانى هنگام تهاجم دشمنان ، و از گناهى كه اعمال نيك مرا از بين ببرد، تا اينكه به واسطه ترس و ضعف از روى شك و ترديد بر دشمن حمله كنم و بدون يقين به حقانيت راه بر او پيروز گردم و در نتيجه تلاشم در هلاكت و عمل من غير قابل قبول باشد.

كشكول شيخ بهايي


free b2evolution skin
25
مرداد

تهذيب110

جامع حروف الفباء

در دو آيه از قرآن تمام حروف الفباء بكار رفته است .
1 - سوره آل عمران ، آيه 153: ثم انزل عليكم من بعد الغم امنة …
2 - سوره فتح ، آيه 29: محمد رسول اللّه و …

كشكول شيخ بهايي


free b2evolution skin
 
مداحی های محرم