17
مرداد

حكايت28

مبارزه ادريس با طاغوت عصرش‏

ادريس عليه‏السلام تنها به عبادت و اندرز مردم اكتفا نمى‏كرد، بلكه به جامعه توجه داشت كه اگر ظلمى به كسى شود، از مظلوم دفاع كند و در برابر ظالم، ايستادگى نمايد. به عنوان نمونه به داستان زير توجه نماييد:

در عصر او پادشاه ستمگرى حكومت مى‏كرد، ادريس و پيروانش از اطاعت شاه سر باز زدند و مخالفت خود را با طاغوت، آشكار ساختند، از اين رو آن‏ها را از اطراف دستگاه آن شاه جبار، به عنوان رافَضى (يعنى ترك كننده اطاعت شاه) خواندند.

روزى شاه با نگهبانان خود در بيابان، به سير و سياحت و شكار مشغول بود كه به زمين مزروعى بسيار خرم و شادابى رسيد، پرسيد: اين زمين به چه كسى تعلق دارد؟

اطرافيان گفتند: به يكى از پيروان ادريس.

شاه صاحب آن ملك را خواست و به او گفت: اين ملك را به من بفروش. او گفت: من عيالمند هستم و به محصول اين زمين محتاج‏تر از تو مى‏باشم و به هيچ عنوان از آن دست نمى‏كشم.

شاه بسيار خشمگين شد، و با حال خشم به قصرش آمد، چون همسرش او را خشمگين يافت، علت را پرسيد و او جريان را بازگو كرد و با همسرش در اين مورد به مشورت پرداخت، و به اين نتيجه رسيدند كه رهنمودهاى ادريس، مردم را بر ضد شاه، پرجرأت و قوى دل كرده است.

همسر شاه كه يك زن ستمگر و بى‏رحم بود گفت: من تدبيرى مى‏كنم كه هم تو صاحب آن زمين شوى و هم مردم با تبليغات وارونه، رام و خام شوند.

شاه گفت: آن تدبير چيست؟

زن كه حزبى به نام ازارقه (چشم كبودها) از افراد خونخوار و بى‏دين تشكيل داده بود، به شاه گفت: من جمعى از حزب ازارقه را مى‏فرستم تا صاحب آن زمين را به اينجا بياورند و همه آن‏ها شهادت بدهند كه او آيين تو را ترك كرده، در نتيجه كشتن او جايز مى‏شود، تو نيز او را مى‏كشى و آن سرزمين خرم را تصرف مى‏كنى.

شاه از اين نيرنگ استقبال كرد و آن را اجرا نمود و پس از كشتن آن شيعه ادريس، زمين‏هاى مزروعى او را تصرف و غصب نمود.

حضرت ادريس از جريان آگاه شد و شخصاً نزد شاه رفت و با صراحت به او اعتراض كرده، آيين او را باطل دانست و او را به سوى حق دعوت نمود، و سرانجام به او گفت: اگر توبه نكنى و از روش خود برنگردى، به زودى عذاب الهى تو را فراخواهد گرفت، و من پيام خود را از طرف خداوند به تو رساندم.

همسر شاه، به او گفت: هيچ ناراحت مباش، من نقشه قتل ادريس را طرح كرده‏ام، و با كشتن او رسالتش نيز باطل مى‏شود.

آن نقشه اين بود كه چهل نفر را مخفيانه مأمور كشتن ادريس كرد، ولى ادريس توسط مأموران مخفى خود، از جريان آگاه شد و از محل و مكان هميشگى خود به جاى ديگر رفت، و آن چهل نفر در طرح خود شكست خوردند و مدت‏ها گذشت تا اين كه عذاب قحطى، كشور شاه را فرا گرفت كار به جايى رسيد كه زن شاه، شب‏ها به گدايى مى‏پرداخت تا اين كه شبى سگ‏ها به او حمله كردند و او را پاره پاره نموده و دريدند. بلاى قحطى نيز بيست سال طول كشيد و سرانجام، آن‏ها كه باقى مانده بودند به ادريس و خداى ادريس ايمان آوردند و كم كم بلاها رفع گرديد. و ادريس پيروز شد.(77)

قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي


free b2evolution skin
17
مرداد

آداب18

برترى دعا و مناجات از تلاوت قرآن‏

افضل بودن دعا از ديدگاه روايات‏
1 - در روايتى آمده كه فضالة به واسطه‏ى معاوية بن عمّار [يا: فضالة بن معاوية بن عمّار] مى‏گويد: به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: دو نفر در يك لحظه شروع به خواندن نماز مى‏كنند، يكى در نماز قرآن مى‏خواند و قرائتش بيشتر از دعاست، و ديگرى دعايش افزون از تلاوت قرآن، و در يك لحظه نماز را به آخر مى‏رسانند، كداميك از اين دو افضل و برتر است؛ حضرت فرمود: هر دو فضيلت دارد، هر دو زيباست.
وى مى‏گويد: عرض كردم: مى‏دانم كه هر دو زيبا است و فضيلت دارد. كدام برتر است؟ حضرت فرمود: دعا، برتر است. آيا فرمايش خداوند متعال را نشنيده‏اى كه مى‏فرمايد:
وَقالَ رَبُّكُمْ: أُدْعُونى، أَسْتَجِبْ لَكُمْ، إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِروُنَ عَنْ عِبادَتى، سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ.66
- و پروردگارتان فرمود كه: مرا بخوانيد، تا دعايتان را براى شما اجابت كنم، به راستى كسانى كه از پرستش و عبادت من گردنكشى كنند، با حالت خوارى و ذلّت وارد جهنّم خواهند شد.
به خدا سوگند مقصود از عبادت در آيه شريفه دعاست، به خدا سوگند آن افضل است. آيا آن عبادت نيست؟ و حضرت دوبار فرمود: به خدا سوگند عبادت همان دعاست و بعد فرمود:، آيا دعا استوارترين عبادت نيست؟! سپس دوبار افزود: به خدا سوگند دعا، محكم‏ترين عبادت است.
2 - در روايت ديگر آمده كه از امام باقر (عليه السلام) پرسيده شد كداميك از اين دو در نماز افضل است: بيشتر قرآن خواندن، يا طول دادن ركوع و سجود؟ حضرت فرمود: بسيار درنگ كردن در ركوع و سجود. مگر كلام خداوند متعال را نشنيده‏اى كه مى‏فرمايد:
فَاقْرَئُوا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ، وَأَقيموُا الصَّلاةَ.67
- پس هر مقدار از قرآن را كه مُيَسَّر بود قرائت كنيد، ولى نماز را كاملاً بپاداريد.
مسلّماً مقصود خداوند از اقامه و بپا داشتن نماز بسيار درنگ كردن در ركوع و سجود و طول دادن آن دو است.
راوى مى‏گويد عرض كردم: كداميك از اين دو افضل است: قرائت بسيار يا دعاى بسيار؟ حضرت فرمود: دعاى بيشتر. مگر فرمايش خداوند متعال را نشنيده‏اى كه مى‏فرمايد:
قُلْ: ما يَعْبَؤُ بِكُمْ رَبّى، لَوْلا دُعآؤُكُمْ.68
- بگو: اگر دعايتان نبود، پروردگارتان چه اعتنايى به شما داشت؟!

ادب حضور از فلاح السائل


free b2evolution skin
17
مرداد

داستانك21

عشق به خدا، يا رسول
محدّثين و مورّخين حكايت كرده اند:

روزى حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله ، به همراه برخى از اصحاب خود از محلّى عبور مى نمود كه به نوجوانى برخوردند و پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله به آن نوجوان سلام كرد.

نوجوان بسيار شادمان و خندان گرديد؛ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، به او خطاب نمود و فرمود: آيا مرا دوست دارى ؟

گفت : آرى ، به خدا قسم ! تو را دوست دارم .

حضرت فرمود: همانند چشمانت ؟

گفت : بهتر و بيشتر.

حضرت افزود: همانند پدرت ؟

گفت : بيشتر.

فرمود: همانند مادرت ؟

گفت : بيشتر

نيز فرمود: همانند جان خودت ؟

گفت : يا رسول اللّه ! بيشتر از هر چيزى ، به تو علاقه مندم و تو را دوست دارم .

در اين هنگام حضرت اظهار نمود: آيا همانند پروردگارت و خدايت مرا دوست دارى ؟

نوجوان در اين لحظه اظهار داشت : خدا، خدا، خدا، نه ؛ يا رسول اللّه ! هيچ چيزى در مقابل خداوند متعال ارزش ندارد و هيچكس را بر او برترى و فضيلتى نيست ؛ يا رسول اللّه ! تو را به جهت عشق و ايمان به خدا دوست دارم .

حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله با شنيدن چنين سخن و اعتقادى راسخ ، متوجّه همراهان خود شد و فرمود: شما نيز اين چنين عشق و ايمان داشته باشيد و خدا را اين چنين دوست بداريد؛ چه اين كه آنچه ازنعمت ها و سلامتى در اختيار داريد، همه از الطاف خداوند متعال است .

سپس افزود: و اگر مرا دوست داريد، بايد به جهت دوستى و ايمان به خداى سبحان باشد.(41)

قصه هاي قرآني عبدالله صالحي


free b2evolution skin
17
مرداد

تهذيب10

موعظه عابد

عابد زاهدى در ميان بنى اسرئيل 180 سال به پرستش خداوند يكتا مشغول بود و لحظه اى او را معصيت نكرد. خبر عبادت آن عابد به ملائكه رسيد.
يكى ازفرشتگان از خداوند سبحان اجازه خواست تا اين عابد را زيارت كند.
خداوند اجازه داد. ملك از آسمان فرود آمد. شش روز در مقابل عابد ايستاد و عابد با او سخنى نگفت و توجه ننمود.
پس ملك به عابد گفت : مرا مى شناسى ؟
عابد پاسخ داد: معرفت پروردگارم مرا از شناخت تو باز داشت .
ملك : آيا نمى خواهى بدانى من كيستم ؟ من فرشته اى هستم كه مشتاق ديدار تو بودم . پس به خدمت تو آمدم و تقاضا دارم مرا موعظه كنى .
عابد گفت : ترا به ده چيز توصيه مى كنم . پس خوب توجه كن تا آنها را بفهمى .
هم عالم باش و هم جاهل ، هم مبغض و هم محب ، هم راغب و هم زاهد، هم سخى و هم بخيل ، هم شجاع و هم عاجز.
ملك : چگونه ممكن است هم عالم باشم هم جاهل ، هم سخى باشم و هم بخيل ؟
عابد پاسخ داد: عالم به خدا باش و به غير او جاهل .
دوستان خدا را دوست ، و دشمنان او را دشمن بدار
نسبت به دنيا زاهد باش ، و نسبت به آخرت راغب .
نسبت به دنيا و ما فيها سخى باش و نسبت به دين خود بخيل .
در طاعت خدا شجاع باش و از معصيت او عاجز(12).

كشكول شيخ بهايي


free b2evolution skin
17
مرداد

حكايت27

جوان گمراه ، سعادتمند شد!
جابر بن يزيد جعفى به نقل از حضرت ابوجعفر، امام محمّد باقر عليه السلام حكايت كند:

در زمان حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله ، يك جوان يهودى نزد خانواده خود كه همه يهودى بودند مى زيست .

اين جوان در بسيارى از روزها نزد رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى آمد و چنانچه حضرت كارى داشت ، به ايشان كمك و همكارى مى كرد. و چه بسا پيامبر خدا صلوات اللّه عليه ، براى رؤ ساى قبائل و يا ديگر اشخاص نامه مى نوشت و توسّط آن جوان گمراه نامه ها را براى آن افراد مى فرستاد.

پس از گذشت مدّتى بدين منوال ، جوان چند روز به ملاقات حضرت رسول نيامد، به همين جهت حضرت جوياى حال جوان نامبرده گرديد؟

گفتند: مدّتى است كه مريض مى باشد و در بستر بيمارى افتاده است ؛ رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله به همراه بعضى از يارانش براى عيادت ، به سمت منزل آن جوان حركت كردند، همين كه وارد منزل شدند، ديدند كه جوان در بستر خوابيده و چشم هاى خود را بسته است ، و چون حضرت او را صدا زد، جوان چشم هاى خود را باز كرد و گفت : لبّيك يا اباالقاسم !

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، فرمود: شهادت بر يگانگى خدا و رسالت من بده و بگو:

((اءشهد اءن لا اله الاّ اللّه و انّ محمّدا رسول اللّه )).

پدر جوان كه نيز يهودى بود بر بالين پسرش نشسته بود، جوان نگاهى به پدر كرد و لب از لب نگشود.

بار ديگر حضرت رسول سخن خود را تكرار نمود و باز جوان نگاهى به پدر خود كرد و همان طور ساكت ماند، در مرحله سوّم حضرت پيشنهاد خود را مطرح نمود و جوان متوجّه پدر خود گرديد.

پس پدر به فرزند خود گفت : آنچه مى خواهى انجام ده و هر چه مى خواهى بگو، جوانى كه تا آن لحظه گمراه بود، لب به سخن گشود:

((اءشهد اءن لا إ له إ لاّ اللّه ، و أ نّك محمّد رسُول اللّه )) و با اسلام آوردن ، سعادتمند و هدايت يافت ؛ و جان به جان آفرين تسليم كرد.

پس از آن حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله به همراهان خود فرمود: او همانند ما مسلمان گرديد، او را غسل دهيد، كفن كنيد تا بر او نماز بخوانيم و دفنش نمائيم .

و سپس اظهار داشت : الحمدللّه كه توانستم يك نفر را از گمراهى و آتش جهنّم نجات دهم .(40)

قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي


free b2evolution skin