حديث66
الإمامُ عليٌّ عليه السلام : قيمَةُ كُلِّ امرِئٍ ما يُحسِنُهُ .حديث
امام على عليه السلام : ارزش هر انسانى، به آن چيزى است كه مى داند .حديث
ميزان الحمه ج8

الإمامُ عليٌّ عليه السلام : قيمَةُ كُلِّ امرِئٍ ما يُحسِنُهُ .حديث
امام على عليه السلام : ارزش هر انسانى، به آن چيزى است كه مى داند .حديث
ميزان الحمه ج8
بهترين ها
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
1 - بهترين سلاطين او است كه ريشه ظلم را بخشكاند و عدالت را زنده نمايد.
2 - بهترين دانشها آن است كه سودمند و همراه با عمل باشد.
3 - بهترين ستايشها آنست كه بر زبان نيكان جارى گردد.
4 - بهترين خنده ، تبسم است .
5 - بهترين كارها آنست كه انسان را از سختيهاى آخرت خلاصى بخشد.
6 - بهترين بخششها آنست كه در موقع حاجت و بدون منت باشد.
7 - بهترين مستشار، خردمندترين و با تجربه ترين مردم است .
8 - بهترين سخن ، راستى است .
9 - بهترين اميران كسى است كه بر نفس اماره اش امير باشد.
10 - بهترين مردم كسى است كه به مردم بيشتر سود برساند.
11 - بهترين اموال آنست كه ترا كفايت كند و نيازمنديهاى ترا بر طرف سازد.
12 - بهترين بندگان او است كه اگر نيكى نمايد، شاد گردد و اگر بدى كند، از خداوند آمرزش طلبد.
13 - بهترين صدقات ، صدقه پنهانى و بدون سؤ ال است .
14 - بهترين ارث پدران به فرزندان ، ادب و تربيت است .
15 - بهترين شكرها و سپاسگزاريها آنست كه ضامن زيادتى نعمت باشد.
16 - بهترين مواهب الهى ، عقل است .
17 - بهترين پندها آنست كه انسان را از زشتى باز دارد.
18 - بهترين نيكيها آنست كه به احرار و آزادگان برسد.
19 - بهترين دوستان كسى است كه در راه امتثال فرامين الهى و انجام تكاليف دينى بر تو سخت گيرد و با تو درشتى كند.
20 - بهترين حلال مشكلات ، ياد خدا است .
كشكول شيخ بهايي
بدترين ها
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
1 - بدترين كارها آنست كه نيكى را از بين ببرد و گناهان را جلب نمايد.
2 - بدترين عقايد آن است كه مخالف با شريعت باشد.
3 - بدترين گرفتاريها و مصيبتها، جهل و نادانى است .
4 - بدترين زنان او است كه به شوهر خود تمكين ننمايد.
5 - بدترين فرزندان آنست كه فرمان پدر و مادر خود را اطاعت نكند.
6 - بدترين خصلتها، دروغگوئى و دو روئى است .
7 - بدترين حاكمان كسى است كه بيگناه از او بترسد.
8 - بدترين فرماندهان كسى است كه هواى نفس بر او امير باشد و فرمان دهد.
9 - بدترين قاضى او است كه در قضاوت خود ستم كند.
10 - بدترين رئيس او است كه به زير دستان جور و ستم روا دارد.
11 - بدترين عمل آنست كه آخرت انسان را تباه سازد.
12 - بدترين وزير كسى است كه وزير اشرار و بد كاران باشد.
13 - بدترين مدح و ستايش آنست كه بر زبان اشرار و بدان جارى گردد.
14 - بدترين سخن آنست كه بعضى از آن بعض ديگر را نقض كند.
15 - بدترين دانشها آنست كه به آن عمل نشود.
16 - بدترين اموال آنست كه حق الله از آن خارج نگردد.
17 - بدترين دوستان كسى است كه هنگام آسايش به تو بپيوندد و هنگام گرفتارى با تو قطع رابطه كند.
18 - بدترين شهرها شهرى است كه در آن امنيت نباشد.
19 - بدترين مردم كسى است كه خود را بهترين مردم بداند.
20 - بدترين بخششها آنست كه با تاءخير و با منت باشد.
كشكول شيخ بهايي
بتشكنى ابراهيم و استدلال او
ابراهيم از راههاى گوناگون با بت پرستى مبارزه كرد، ولى بيانات و مبارزات ابراهيم عليهالسلام در آن تيره بختان لجوج اثر نكرد، از طرفى دستگاه نمرود براى سرگرم كردن مردم و ادامه سلطه خود هرگز نمىخواست كه مردم از بت پرستى دست بردارند.
ابراهيم در مبارزه خود مرحله جديدى را برگزيد و با كمال قاطعيت به بتپرستان و نمروديان اخطار كرد و چنين گفت:
وَ تَاللهِ لَاَكيدَنَّ أَصنامَكُم بَعدَ أَن تُوَلُّوا مُدبِرينَ؛
به خدا سوگند در غياب شما نقشهاى براى نابودى بتهايتان مىكشم.(202)
ابراهيم همچنان در كمين بتها بود تا روز عيد نوروز فرا رسيد، در ميان مردم بابل رسم بود كه هر سال روز عيد نوروز(203) شهر را خلوت مىكردند و براى خوشگذرانى به صحرا و كوه و دشت و فضاهاى آزاد ديگر مىرفتند، آن روز مردم شهر را خلوت كردند، نمرود و اطرافيانش نيز از شهر بيرون رفتند، حتى ابراهيم عليهالسلام را نيز دعوت كردند كه با آنها به خارج از شهر برود و در جشن آنها شركت كند، ولى ابراهيم عليهالسلام در پاسخ دعوت آنها گفت: من بيمار هستم.(204)
ابراهيم عليهالسلام از نظر بدنى بيمار نبود، ولى وقتى كه مىديد مردم، غرق در فساد و هوسبازى و بتپرستى هستند، از نظر روحى كسل و ناراحت بود، و منظور او از اين كه گفت: من بيمارم يعنى روحم كَسِل است.
وقتى كه شهر كاملاً خلوت شد، ابراهيم اندكى غذا و يك تبر با خود برداشت و وارد بتكده شد، ديد مجسمههاى گوناگون زيادى در كنار هم چيده شده و با قيافههاى مختلف، اما بدون هر گونه حركت و توان، در جايگاهها قرار دارند، ابراهيم غذا را به دست گرفت و كنار هر يك از بتها رفت و گفت: از اين غذا بخور و سخن بگو.
وقتى كه آن بت پاسخ نمىداد، ابراهيم با تبرى كه در دست داشت، بر دست و پاى بت مىزد و دست و پاى آن بت را مىشكست. ابراهيم با همه بتهايى كه در آن بتكده بودند، همين كار را مىكرد، و فضاى وسط بتخانه از قطعههاى بتهاى شكسته پر شد.
ولى ابراهيم به بت بزرگ حمله نكرد، و او را سالم گذاشت، و تبر را بر دوش او نهاد، ابراهيم از اين كار، منظورى داشت، منظورش اين بود كه در آينده از همين راه، استدلال دشمن شكن بسازد و دشمن را محكوم نمايد.
مراسم عيد كم كم پايان يافت و بت پرستان گروه گروه به شهر بازگشتند، رسم بود پس از بازگشت، نخست به بتكده بروند و مراسم شكرگزارى را به جاى آورند و سپس به خانههايشان باز گردند.
گروه اول وقتى كه وارد بتخانه شد با منظره عجيبى روبرو گرديد، گروههاى بعد نيز وارد شدند، و همه در وحشت و بهتزدگى فرو رفتند، فريادها و نعرههايشان برخاست، هركسى سخن مىگفت…
در اين جا دنباله داستان را از زبان قرآن (آيه 58 تا 67 سوره انبياء) بشنويم:
ابراهيم همه بتها جز بزرگشان را قطعه قطعه كرد، شايد سراغ او بيايند (و او حقايق را بازگو كند).
(هنگامى كه آنها منظره بتها را ديدند) گفتند: شنيدهايم نوجوانى از بتها سخن مىگفت: كه به او ابراهيم مىگويند.
جمعيت گفتند: او را در برابر ديدگان مردم بياوريد، تا گواهى دهد.
(هنگامى كه ابراهيم را حاضر كردند) گفتند: آيا تو اين كار را با خدايان ما كردهاى، اى ابراهيم؟
ابراهيم در پاسخ گفت: بلكه اين كار را بزرگشان كرده است، از او بپرسيد اگر سخن مىگويد!
بتپرستان به وجدان خود بازگشتند و (به خود) گفتند: حقا كه شما ستمگريد.
سپس بر سرهايشان واژگونه شدند (و حكم وجدان را به كلى فراموش كردند) و به ابراهيم گفتند: تو مىدانى كه بتها سخن نمىگويند.
(اينجا بود كه ابراهيم پتك استدلال را به دست گرفت و بر مغز بت پرستان كوبيد، و به آنها) گفت: آيا غير از خدا
چيزى را پرستش مىكنيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد، و نه زيانى به شما مىرساند (نه اميدى به سودشان داريد و نه ترسى از زيانشان).
افّ بر شما و بر آن چه جز خدا مىپرستيد! آيا انديشه نمىكنيد (و عقل نداريد).(205)
قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي
مذاكرات رو در روى ابراهيم عليهالسلام با نمرود، و محكوم شدن نمرود
آوازه مخالفت ابراهيم با طاغوتپرستى و بتپرستى در همه شكلهايش در همه جا پيچيد، و به عنوان يك حادثه بزرگ در رأس اخبار قرار گرفت، نمرود كه از همه بيشتر در اين باره، حساس بود فرمان داد بى درنگ ابراهيم را به حضورش بياورند، تا بلكه از راه تطميع و تهديد، قفل سكوت بر دهان او بزند، ابراهيم را نزد نمرود آوردند.
نمرود بر سر ابراهيم فرياد زد و پس از اعتراض به كارهاى او گفت:
خداى تو كيست؟
ابراهيم: خداى من كسى است كه مرگ و زندگى در دست اوست.
نمرود از راه سفسطه و غلطاندازى وارد بحث شد، و گفت: اى بى خبر! اين كه در اختيار من است، من زنده مىكنم و مىميرانم، مگر نمىبينى مجرم محكوم به اعدام را آزاد مىكنم، و زندانى غير محكوم به اعدام را اگر بخواهم اعدا مىنمايم.
آن گاه دستور داد يك شخص اعدامى را آزاد كردند، و يك نفر غير محكوم به اعدام را اعدام نمودند.
ابراهيم بى درنگ استدلال خود را عوض كرد و گفت: تنها زندگى و مرگ نيست بلكه همه جهان هستى به دست خدا است، بر همين اساس، خداى من كسى است كه صبحگاهان خورشيد را از افق مشرق بيرون مىآورد و غروب، آن را در افق مغرب فرو مىبرد، اگر راست مىگويى كه تو خداى مردم هستى، خورشيد را به عكس از افق مغرب بيرون آر، و در افق مشرق، فرو بر.
نمرود در برابر اين استدلال نتوانست غلطاندازى كند، آن چنان گيج و بهت زده شد كه از سخن گفتن درمانده گرديد.(200)
نمرود ديد اگر آشكارا با ابراهيم دشمنى كند، رسوائيش بيشتر مىشود، ناچار دست از ابراهيم كشيد تا در يك فرصت مناسب از او انتقام بگيرد، اما جاسوسان خود را در همه جا گماشت تا مردم را از تماس با ابراهيم بترسانند و دور سازند.(201)
قصه هاي قرآني محمدي اشتهاردي