23
شهریور

چه كار كنیم تا با شهدا محشور شویم

توصیه‌های اخلاقی در نامه‌ای از شهید اول

بسم الله الرحمن الرحیم
1- برادرانم را سفارش می‌کنم که همه توان خود را به کار برند در جمع کردن بین دل و زبان هنگام تلاوت قرآن و سایر اذکار در رکوع و سجود و دیگر حالات و به این قانع نباشند که فقط جسمشان در حضور خدا باشد و حضور قلب نداشته باشند. هر چه اعضای بدن خود را در غیر نماز از کارهای بیهوده باز دارند، در نماز هم همان‌قدر حضور قلب خواهند داشت.

2- از برادرانم می‌خواهم که با زبان و قلب خدا را یاد کنند. در مجالس و محافل، هنگام راه رفتن و به خصوص به وقت غذا خوردن و وضو ساختن، چه شیطان بر انسان ذاکر، هنگام غذا خوردن و وضو ساختن کمتر وارد می‌شود و وسوسه‌اش در نماز کم می‌شود. 

ادامه »


free b2evolution skin
19
شهریور

ماجرای کفش پاره آقا معلم

ماجرای کفش پاره آقا معلم

 شهید حبیب‌الله رضایی در تاریخ 1338 در شهر یزد متولد شد؛ وی دوره‌های تحصیلی را با موفقیت طی کرد و به عنوان معلم و مربی امور تربیتی دبستان افشار یزد مشغول به فعالیت شد.

شهید رضایی علاوه بر معلمی به شغل بنایی نیز مشغول بود و یک بنای مجرب و هنرمند بود و کارش را با صداقت انجام می‌داد.

وی در دوران دفاع مقدس به جبهه‌های حق علیه باطل شتافت و در تاریخ 28 دی ماه 1366 در ماهوت به شهادت رسید.

طاهره دهقان همسر شهید رضایی می‌گوید: «چند ماه قبل از شهادتش یک روز دیدم در حال دوختن و پینه زدن کفش‌های پاره است. تعجب کردم و چیزی نپرسیدم و او هم چیزی نگفت اما بعدها متوجه شدم قصد دارد به دانش‌آموزان نکته‌ای جدید بیاموزد؛ بعد از شهادتش یکی از همکاران شهید نقل کرد که روزی حبیب الله مشاهده می‌کند که عده‌ای دانش‌آموزان در حال مسخره کردن دانش‌آموزی هستند که با کفش‌های پاره و پینه بسته به مدرسه آمده است و او هم تصمیم گرفت تا کفش‌های پاره خود را بدوزد و به مدرسه بیاید. او بین دانش‌آموزان رفت و گفت ببینید من هم با کفش‌های پاره به مدرسه می‌آیم پس باید من را هم مسخره کنید و دانش‌آموزان از کار خود پشیمان شدند».

بخشی از وصیت‌نامه شهید

امیدوارم ملت مسلمان ایران همچنان خود را وقف اسلام و برنامه‌های اسلامی بدانند و این را به خاطر داشته باشید که ارزش دارد یک نسل خود را فدای آینده اسلام کنید و در راهی کوشش کنید که رضای خدا در آن باشد.

فارس


free b2evolution skin
18
شهریور

خواهرم؛چادرت!

خواهرم؛چادرت!

خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس، از میان همه ی تصویر های آن روزها یکی را که از همه ی آن ها در ذهنش پر رنگ تر است، اینچنین روایت میکند:

“يادم مي آيد يک روز که در بيمارستان بوديم، حمله شديدي صورت گرفته بود. به طوري که از بيمارستان هاي صحرايي هم مجروحين زيادي را به بيمارستان ما منتقل مي کردند. اوضاع مجروحين به شدت وخيم بود. در بين همه آنها، وضع يکيشان خيلي بدتر از بقيه بود. رگ هايش پاره پاره شده بود و با اين که سعي کرده بودند زخم هايش را ببندند، ولي خونريزي شديدي داشت. مجروحين را يکي يکي به اتاق عمل مي برديم و منتظر مي مانديم تا عمل تمام شود و بعدي را داخل ببريم.وقتي که دکتر اتاق عمل اين مجروح را ديد، به من گفت که بياورمش داخل اتاق عمل و براي جراحي آماده اش کنم. من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بياورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم.همان موقع که داشتم از کنار او رد مي شدم تا بروم توي اتاق و چادرم را دربياورم، مجروح که چند دقيقه اي بود به هوش آمده بود به سختي گوشه چادرم را گرفت و بريده بريده و سخت گفت: من دارم مي روم که تو چادرت را در نياوري. ما براي اين چادر داريم مي رويم… چادرم در مشتش بود که شهيد شد.

از آن به بعد در بدترين و سخت ترين شرايط هم چادرم را کنار نگذاشتم".


free b2evolution skin
18
شهریور

شاگردی که استاد شد

شاگردی که استاد شد

شهید «محمود کاوه» در کلام رهبر انقلاب؛

 سردار شهید «محمود کاوه» سال 1340 در مشهد به دنیا آمد. او تنها پسر خانواده کاوه بود که خداوند او را بعد از مدت‌ها بعد از یک فرزند دختر، به پدر و مادرش هدیه داد. هدیه‌ای که البته خیلی زود از پدر و مادر باز ستاند. شهید کاوه در دوران نوجوانی، مبارزات علیه رژیم شاه را آغاز کرد و بعد از پیوستن به سپاه،‌ به تیم حفاظت جماران پیوست و جزو یکی از نزدیک‌‌ترین محافظان حضرت امام(ره) بود. محمود با آغاز غائله کردستان به آنجا رفت و پس از سا‌ل‌ها رشادت و دلیرمردی، در حالی که فرماندهی تیپ ویژه شهدا را بر عهده داشت،‌ در سال 65 شربت شهادت نوشید.

ادامه »


free b2evolution skin
18
شهریور

دست خدا را می‌دیدیم

دست خدا را می‌دیدیم

روایت بابا نظر از آزادسازی سوسنگرد:
دست خدا را می‌دیدیم
شهریور 59 بود، به عنوان فرمانده گردان معرفی شدم و با گردان خودم که 300 نفر می‌شدند به سوسنگرد اعزام شدیم. در مقابل ما دو لشکر از نیروهای عراق به همراه 300 تانک صف آرایی کرده و آماده حمله بودند تا جاده حمیدیه را قطع کنند. من با دیگر برادران برای جلوگیری دشمن روانه خط شدیم تعدادی از برادران از جمله شهید چمران هم در منطقه حضور داشتند.

ادامه »


free b2evolution skin