18
مهر

شرایط تشرف

شرایط تشرف

برای تشریف به خدمت حضرت بقیة الله الاعظم آداب و شرائطی لازم است که معمولا جنبه ی زمینه سازی برای دیدار ایشان را فراهم می سازد.به عنوان نمونه یکی از شرائطی که جهت تشرف به خدمت حضرتش بیان می شود، موضوع اضطرار است یعنی شخص به گونه ای خود را در مشکلات احساس کند که دریابد هیچ نیرویی نمی تواند او را نجات دهد مگر آنکه متصل به نیروی بی پایان الهی باشد که جلوه ی بازر آن وجود مقدس حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف می باشد.

وقتی انسان به این مرحله رسید که امیدش از همه جا قطع شد و مرگ را در چند قدمی خود دید، واقعاً احساس اضطرار می نماید. در این لحظه متوجّه نیرویی خواهد شد که می داند مطمئناً توانایی نجات او را دارد که همان خداوند تبارک و تعالی است که توسط نماینده و خلیفه خود در زمین یعنی حضرت مهدی(عج) إعمال قدرت می نماید.

از این رو علما فرموده اند اگر کسی در بیابانی خشک و بی آب گرفتار شود و راه را گم کند، هر چند جستجو کرده و به دور دست نگاه می کند اثری از آبادی نمی یابد. در این حالت تشنگی و گرسنگی بر او غلبه کرده احساس می کند تا لحظاتی دیگر مرگ او فرا می رسد، امیدش از همه قطع شده تنها به امداد و کمک خداوند امیدوار است. در این لحظه است به اضطرار حقیقی رسیده به همین جهت اگر مولایش را صدا بزند و بگوید:

«یا اباصالح المهدی ادرکنی»
بی شک نجات پیدا کرده انشاء الله موفق به دیدار حضرتش نیز می گردد.

به عنوان نمونه به یک داستان اشاره می کنیم.
از مرحوم ملاّ علی رشتی نقل کرده اند که فرمود: از زیارت کربلای معلّی باز می گشتم، سوار قایقی شدم که عدّه ای از اهل حلّه نیز بر آن سوار بودند، آنها مشغول شوخی و خنده بوده و جوانی را استهزاء می کردند و مذهبش را مسخره می گرفتند، امّا جوان با سکینه و وقار، به آنان اعتنائی نمی کرد، آنچه جای تعجّب بود آنکه با این همه، هنگام صرف غذا با آنان همراه شد و بر سفره ی ایشان نشست، منتظر فرصتی بودم تا از حقیقت امر جویا شوم.

قایق در بین راه به جائی رسید که آب رودخانه کم شده بالإجبار همه پیاده شدیم و در کنار رود خانه به راه افتادیم، فرصت را مناسب دیدم خود را به جوان رسانده درِ صحبت را گشودم و علّت مسخره کردنِ آنها را جویا شدم.جوان گفت: اینها همه از اقوام من هستند که از اهل سنّت اند، پدرم نیز سنّی بود امّا مادری شیعه و محبّ خاندان عصمت(ع) داشتم.

خود در حلّه سکونت دارم و شغلم روغن فروشی است و جریان من از آنجا شروع می شود که سالی برای خرید روغن به همراه قافله ای به اطراف مسافرت کردیم بعد از انجام کار در مسیر بازگشت قافله برای استراحت در بیابانی موقّتاً توقّف کرد تا قدری خستگی راه را بگیریم و دوباره به راه ادامه دهیم، در این حین خواب مرا ربود و چون بیدار شدم نه قافله ای دیدم و نه نشانی از او.تا چشم کار می کرد بیابان بود و سوز و گرما، راه را بلد نبودم و منطقه را نمی شناختم، ترس سراپای مرا به لرزه در آورد امّا ماندن را صلاح ندیدم، شب در پیش بود و گرسنگی و عطش…
روغنها را بار زدم و به راه افتادم، یکّه و تنها بیابان را طیّ کردم امّا گویا هر چه می روم دورتر می شوم و هر چه می جویم بیشتر گم می کنم، سختی و گرما; تشنگی و ترس از مرگ از چهار سو نهیبم می زدند، مضطرّ شدم با خود گفتم به بزرگان دینم متوسّل شوم و از آنها کمک بگیرم و چون سنّی بودم اوّلی را صدا زدم و التماسش کردم امّا خبری نشد، به دوّمی متوسّل شدم از او هم کاری ساخته نگشت و یکی یکی امّا هیچ…

ناگهان چیزی به یادم آمد، آن قدیمها مادرم می گفت: ما یک امام داریم که هر کس او را صدا کند جوابش را می دهد و هر که از او یاری بطلبد یاریش می کند بی پناهان را پناه است و ضعیفان را دستگیر و اوست هادی هر گمشده…

امّا او را نمی شناختم ولی آنگونه که مادرم او را می ستود و از رأفتش می گفت روزنه ای از امید در دلم گشوده شد، با خدای خود عهد کردم که اگر مرا جواب داد شیعه خواهم شد، و بر قدمهای کرمش گونه خواهم سود، و بر درگاه لطفش تا ابد خواهم بود.بی امان ناله زدم و نام مقدّسش را که از مادر به یادگار داشتم بر زبان راندم و آن صحرای مرده را با نوای «یا أبا صالح المهدی أدرکنی» به وجد آوردم، چنان از نامش سرمست بودم که سوز عطش از یادم رفت و آنسان گرم عشق بازی با یادش که ندانستم از کدامین سوی آمد تا خانه اش را جویم و یا نشانی از کویش یابم و…

در کنارم چون سروِ خرامان قدم بر می داشت، پرنده ای طوبی نشین هم صحبت زاغی گشته بود، گرمی محبّتش را به جان لمس می کردم و کلامش را با قلم سوز بر صفحه ی دل می نوشتم و محو طلعت چون قمرش بودم…از گذشته ها نفرمود، و دری از آینده به رویم گشود که سعادت را در آن یافتم.فرمود: شیعه شو…و هزاران حرف که از نگاهش خواندم وبسیار نکته ها که از کلامش آموختم…چون زمان جدائی رسید آتش فراق را دیدم که شعله به دامن عطش می انداخت و هجران را یافتم که خاکستر مرگ به باد می داد، گفتمش از عطش به تو روی آوردم و از مرگ به تو پناهنده شدم و چون تو می روی دامن که بگیرم و از فراقت به که شکوه کنم؟ چه زیبا آمدنی بود و چه جانکاه رفتنی!

فرمود: اکنون هزاران دردمند و بیچاره در اطراف عالمند که مرا می خوانند و من نیز به سوی آنان می روم.این کلام را شنیدم و کسی را ندیدم جز صحرا و سوز و تیغ راه…و از دور درختانی که نشانی از آب بود و آبادی.امّا این موضوع اضطرار و قرار گرفتن در مشکلات به خودی خود مورد توجه نیست بلکه از این جهت که سبب قطع امیدهای واهی و بی اساس انسان گشته انسان را منحصراً به نیروی بیکران الهی متوجه می سازد، ارزشمندست.البته توسل پیدا کردن به پیامبر و معصومین(ع) نیز منافاتی با توجه انسان به نیروی خداوندی ندارد چرا که ایشان جانشینان خدا بر روی زمین بوده سرچشمه قدرت ایشان نیز نیروی خداوند تبارک و تعالی ست.

به همین جهت بعضی از انسانها بدون اینکه در مشکلات مادّی گرفتار آیند و مضطرّ گردند بلکه بوسیله انجام اعمالی که مورد رضایت و پسند خداوند بوده و ترک کارهایی که اسباب ناخشنودی او را فراهم می سازد به مرحله ای از یقین دست می یابند که تنها و تنها مجذوب حضرت حق و حضرات معصومین شده به نیروی دیگری توجه و اعتماد نمی کنند و به این وسیله نوعی از سنخیّت و هماهنگی با حضرت ولی عصر(عج) پیدا کرده و زمینه تشرّف به دیدار حضرتش را برای خود مهیا می سازند.

وجود مبارک حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه در ضمن نامه ای که به شیخ مفید رحمه الله مرقوم فرمودند چنین می فرمایند:و لو انّ اشیاعنا وفّقهم الله بطاعته علی اجتماع من القلوب فی الوفاء بالعهد علیهم لما تأخر عنهم الیمن بلقائنا و لتعجّلت لهم السّعادة بمشادتنا علی حق المعرفة و صدقها منهم بنا فما یحبسنا عنهم الاّ ما یتّصل بنا ممّا نکرهه و لا نؤثره منهم.

یعنی اگر قلب و دل همه ی شیعیان و پیروان ما (که خداوند ایشان را بر اطاعت خود موفّق فرماید) بر وفا به عهد و میثاقی که بر ایشان بسته شده بود، متّحد می شد، برکت دیدار ما از ایشان به تأخیر نمی افتاد و به زودی سعادت مشاهده ی ما همراه با معرفتی صحیح برایشان فراهم می شد. پس ما را از ایشان محجوب و پنهان نمی دارد مگر آنچه از اعمال ایشان که به ما می رسد و ما از آن کارها کراهت داشته و نمی پسندیم.

البته برای تشرّف به خدمت آن حضرت ادعیه و اذکاری نقل شده است که همگی موجبات ایجاد سنخیت و هماهنگی با حضرت را در کردار انسان فراهم ساخته محبّت و دوستی ایشان را در دل زیاد می کند.و صد البته پر واضح است که محبّت واقعی سبب می شود که تمام پرده هایی که مانع وصال به محبوب است را بر طرف کرده و خود را آماده دیدار سازد.

به عنوان نمونه شخصی مثل سید بحر العلوم به درجه ای از مقامات معنوی رسیده بود که بارها موفق به دیدار آن امام مهربان شد چنانچه عالم ربانی ملا زین العابدین سلماسی رحمه الله نقل می کند که روزی جناب سید بحر العلوم وارد حرم امیرالمؤمنین(ع) شد. در آنجا این بیت را با خود می خواند: «چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن».

از سید سئوال کردم: علت خواندن این بیت چیست؟ فرمود: همین که وارد حرم امیرالمؤمنین(علیه السلام) شدم، مولایمان حضرت ولی عصر(عج) را دیدم که در بالای سر مطهر، با صدای بلند قرآن تلاوت می فرمود. وقتی صدای آن حضرت را شنیدم این بیت را خواندم و همین که داخل حرم شدم حضرت قرائت قرآن را ترک نموده و از حرم تشریف بردند.

آفتاب پنهان

 


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...

 
مداحی های محرم