سلمان 12
شكنجه در راه خدا
اينك درون مكه ، خبرهاى تازه اى است
در گوشه و كنار،
از قدرت و شكيب غلامى خداپرست
بحث است و گفتگوست
اينك بلال ، زير شكنجه است ،
- بى دفاع !
در زير آفتاب
جان در گلو، نداى زبانش : احد، احد،
با پيكرى كبود و سيه فام و زخمدار
در راه فكر و ايده خود مى كشد عذاب
جسم نحيف و لاغر اين برده سياه
مى سوزد از حرارت و گرماى آفتاب در زير تازيانه ارباب زور و زر
ديگر نمانده پيكر او را توان و تاب .
صبحى اميد بخش ، پس از اين شب سياه
افكنده است در دل او آتش يقين
پاينده نيست ظلمت شب ،
- صبح مى دمد!
ديرى نمى كشد كه صداى اذان او
خواهد فكند، در دل اين آسمان ، طنين
بر بام كعبه ، بانگ اذانش چنان رساست ،
كز صولتش به لرزه فتد قلب مشركين
الله اكبرش بدمد روح انقلاب ،
در جان مسلمين …
برنامه شكنجه ، آنهم در ملاء عام و در برابر چشم ديگران ، رسمى بود كه سران شرك براى زهر چشم گرفتن از ديگران ، به آن مى پرداختند، بعلاوه اين را نوعى تفريح و سرگرمى هم به حساب مى آوردند.
اينك طبق اعلام در شهر، مردم زيادى به تماشاى صحنه شكنجه و آزار بلال ، غلام اميه بن خلف جمع شده بودند. مردم ، هم سرسختى اميه را در دشمنى با اسلام مى دانستند و هم اشتياق زائدالوصف بلال را به دين محمد (ص ) و منتظر بودند ببينند بر سر اين برده سياه چه خواهد آمد.
برخلاف انتظار اميه ، صحنه آزار بلال ، نه تنها مانع از گرايش افراد به اسلام نمى شد، بلكه ميزان مقاومت و استوارى مسلمين را هم در راه آئين خود، بيشتر مى كرد و مقاومت مردانه بلال در زير شكنجه ها، عده اى را به اسلام ، جذب مى كرد. بلال يكى از هفت نفرى بود كه اسلام خود را آشكارا كرده بود.
خاندان ياسر هم (ياسر، سميه و پسرشان عمار) از اين گروه بودند كه بخاطر دينشان مورد شكنجه هاى سخت قرار گرفتند و ياسر و سميه اولين شهداى راه اسلام بودند كه قامت استوارشان درهم شكست و به شهادت رسيدند ولى ايمان و اراده شان درهم نشكست .
بلال هم از اين جمع بود و به همين جهت هم شديدا مورد شكنجه قرار گرفت و به دستور اميه ، در مقابل ديدگان مردم ، با دست ها و پاهائى بسته ، در زير آفتاب سوزان حجاز، روى زمين داغ خوابانده مى شد و سنگى بزرگ بر روى سينه او نهاده مى شد تا بدنش به زمين داغ چسبيده و گوشت پيكرش و پوست بدنش بسوزد. (57)
بلال ، دل به خدا سپرده بود و بدون ناله و افغان ، تحمل مى كرد و فقط نداى احد، احد سر مى دادم
يادى از ناله جانسوز بلال
كه در اين دشت پر از خوف و گزند به احد بود بلند…
بلال ، در برابر خواسته اميه كه اصرار داشت تا از آئين محمد دست بردارد يا آنقدر در اين حالت بماند تا بميرد، جواب مى گفت :
اى اميه ! همچنانكه قبلا گفته ام . ايمان به رسالت محمد (ص ) از روى هوى و هوس نبوده كه گاهى به آن دل بندم و ساعتى از آن دل بركنم . تو مرا از عذاب و رنج مى ترسانى ؟ يقين بدان كه در زير شديدترين رنج ها، جز شهادت بر وحدانيت خدا و رسالت محمد (ص ) سخنى از زبانم نخواهى شنيد
(58)
شكنجه ها ادامه مى يافت ، سنگهاى گداخته بر پوست بدنش مى چسبيد و آنرا مى سوزاند، و گاهى پوست بدن كنده مى شد. بعضى از تماشاچيان از ديدن اين صحنه رقت انگيز، چشم خود را مى بستند و به سوى ديگر نگاه مى كردند ولى ابوجهل و اميه و ديگر دشمنان پيامبر، از تماشاى عذاب بلال ، لذت مى بردند و قهقهه سر مى دادند و شادى مى كردند.
بلال ، با قدرت ايمان و اراده آهنينش ، پايمردى و استوارى نشان مى داد اميه به ستوه مى آمد و فكر مى كرد بلال ، ديگر دست از پيامبر و خدا مى كشد، وقتى به نزديك او مى رفت ، مى ديد كه بلال با رمق اندك و نفس هاى ضعيف ، همچنان احد، احد مى گويد و خدا رابه يگانگى مى خواند.
اميه بيشتر خشمگين مى شد و دوباره آزار و شكنجه را از سر مى گرفت .
بلال ، قلبش به درياى توكل و صبر متصل بود و با ياد خدا، مرهمى از ذكرالله بر زخمهاى بدن خويش مى نهاد و حماسه اى شگفت ، از پايدارى و استقامت در راه عقيده مى آفريد. صبر و تحمل بلال ، به راستى اربابانش را به زانو در مى آورد، و آنان با همه قدرت و تسلط، عاجز و درمانده مى شدند. رهايش مى كردند تا زخمهايش خوب شود و براى شكنجه اى ديگر آماده گردد.
اميه ، فردايش به بلال مى گفت :
من ديروز تو را زياد شكنجه نكردم تا شايد برگردى و به تو رحم كردم . اگر از عقيده ات دست برندارى ، امروز كارى مى كنم كه رفتار ديروز، پيش آن كوچك باشد.
بلال :
اميه !فكر نكن كه با شكنجه و تهديد بتوانى عقيده ام را متزلزل ، يا دگرگون سازى .
اميه ! مردن در راه اسلام ، برايم بسيار شيرين و گواراست .
فرداى آنروز، مردم دوباره براى تماشاى مقاومت سياه حبشى در مقابل شكنجه ها، جمع شدند.
به دستور اميه ، بلال را آوردند. زخمهاى ديروزش هنوز خوب نشده بود. ريسمانى بلند به دستهايش بستند. پاهايش نيز بسته بود به ميدان آوردند و دو سر طناب را چند نفر گرفته و شروع به دويدن كردند. (59)
بلال دست و پاى بسته ، با اولين حركت آنان ، نقش زمين شد و آنان او را روى زمين ، بر پستى و بلندى مى كشيدند و بلال صدمه بيشترى مى ديد و چنان مجروح مى شد كه اميد زنده ماندنش نبود. در عين حال ، لبهايش همچنان شعار مقدس و توحيدى احد، احد را تكرار مى كرد.
گاهى هم بر بدن لخت او، لباس داغ و بافته شده از آهن پوشانده و او را زير آفتاب سوزان بيرون مكه رها مى كردند. (60)
تكرار اينگونه شكنجه ها، تنها مقاومت و ايمان بلال را بيشتر مى كرد و كوچكترين تاءثيرى در متزلزل ساختن ارده استوار او نداشت . صبر بزرگ و تحمل عظيم بلال ، همه را تحت تاءثير قرار مى داد و همه افراد، دوست و دشمن ، مؤ من و مشرك او را تحسين مى كردند.
حتى يك عالم مسيحى كه آنروزها مورد احترام همه بود، روزى هنگام عبور از كنار بلال ، با ديدن اين صحنه ها و مقاومت بلال ، گفت : ثبات و بردبارى بلال و ايمان او به آئين يكتاپرستى مرا مجذوب خود ساخته است . به خدا سوگند، اگر اين غلام ، در اين راه شهيد شود من قبر او را زيارتگاه قرار داده و به عنوان بركت يافتن ، قبرش را زيارت مى كنم . (61)
گاهى افراد، از روى خيرخواهى و نصيحت ، از بلال مى خواستند كه تقيه كند و براى حفظ جانش آنچه را مى خواهند بگويد، ولى عشق به خدا و رسول و ايمان سرشار او، مانع از آن مى شد كه چنين كند و تحمل سختى در راه ايمان را بيشتر دوست مى داشت .
جلال الدين مولوى ، در مثنوى خود، به شرح اين ماجرا پرداخته است . براى علاقه مندان به شعر و ادب ، قسمتى از بيان مولوى را در اين باره نقل مى كنيم :
تن فداى خار مى كرد آن بلال
خواجه اش مى زد براى گوشمال
كه چرا تو ياد احمد مى كنى
بنده بد منكر دين منى
مى زد اندر آفتابش او به خار
اواحد مى گفت بهر افتخار
باز پندش داد. باز او توبه كرد
عشق آمد توبه او را بخورد
توبه كردن زين نمط بسيار شد
عاقبت از توبه او بيزار شد
فاش كرد، اسپرد تن را در بلا
كاى محمد،اى عدو توبه ها
اى تن من ، وى رگ من پر ز تو
توبه را گنجا كجا باشد درو
توبه را زين پس ز دل بيرون كنم
از حيات خلد، توبه چون كنم ؟
عشق ، قهار است و من مقهور عشق
چون شكر شيرين شدم از شور عشق
برگ كاهم پيش او اى گردباد
من چه دانم كه كجا خواهم رفت
گر هلالم ، گر بلالم ، مى دوم
مقتدى بر آفتابت مى شوم
عشقان بر سيل تند افتاده اند
بر قضاى عشق ، دل بنهاده اند
همچو سنگ آسيا اندر مدار
روز و شب گردان و نالان بى قرار
گر ز زخم خار، تن غربال شد
جان و جسمم گلشن اقبال شد
بوى جانى سوى جانم مى رسد
بوى يار مهربانم مى رسد
پيش مشرق ، چارميخش مى كنند
تن برهنه ، شاخ خارش مى زنند
از تنش صدجاى ، خون برمى جهد
او احد مى گويد و سر مى نهد (62)
نام كتاب : سلمان و بلال
نام مؤ لف : جواد محدثى
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب