سرانجام فجيع و عبرت آميز ابومسلم خراسانى
سرانجام فجيع و عبرت آميز ابومسلم خراسانى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اما ابومسلم خراسانى او مردى بسيار خونريز بود به گونه اى كه تعداد كشته شده هاى به دست او را در جريان قيام كه با شكنجه كشته بود تا صدها هزار نفر شمارش كرده اند.
ابومسلم با اينكه در زمان سفاح ، اقدام به قتل ابوسلمة اولين وزير بنى عباس كرده بود اما چون حقى عظيم بر دولت بنى عباس داشت ، سفاح با او كارى نداشت ، بلكه او را احترام مى كرد، تا اينكه سرانجام در 25 شعبان سال 137 به دستور منصور عباسى كشته شد، زيرا ميان آنها كدورتى پديد آمد، گويند ابومسلم مدعى خلافت بود و بعد از مكاتبات بسيارى كه ميان آن دو رد و بدل شد، سرانجام ابومسلم به ديدار منصور شتافت ، منصور دست به حيله زد و دستور داد مردم به استقبال او روند، استقبال خوبى از او به عمل آمد، ابومسلم به نزد منصور آمد و دست او را بوسيد.
منصور به او اجازه داد مرخص شود و سه روز استراحت كند و نظافت نمايد، فردا مردى بنام عثمان بن نهيك و چهار نفر از نگهبانان را خواسته گفت : هرگاه من در كف دست خود را به هم زدم ، خارج شويد و ابومسلم را بكشيد.
وقتى ابومسلم به نزد منصور شتافت ، منصور شروع كرد راجع به برخى كارهاى گذشته وى اعتراض كردن و در هر مورد ابومسلم توضيح مى داد، وقتى سرزنش منصور طولانى شد، ابومسلم گفت : اينگونه نبايد با من صحبت شود بعد از آنهمه سختيها و كارهائى كه من كردم و سوابقى كه (براى حكومت بنى عباس ) دارم .
منصور در حالى كه خشمگين بود گفت : اى پسر زن خبيث ، اگر به جاى تو كنيزى بود كافى بود، تو در سايه دولت ما فعاليت كردى ، اگر كار دست تو بود، قدرت هيچ اقدامى نداشتى .
ابومسلم به عنوان كرنش دست منصور را بوسيد و عذرخواهى كرد، منصور گفت : همانند امروز نديدم ، به خدا كه اين كار تو فقط خشم مرا افزون كرد.
ابومسلم گفت : اين سخن را رها كن من جز از خدا نمى ترسم ، منصور از اين سخن برآشفت و او را بدگوئى كرد و دست بر هم زد، نگهبانان بر او حمله كردند، ابومسلم گفت : اى امير مؤمنان مرا براى (دفاع در مقابل ) دشمنت نگه دار، منصور گفت : خدا مرا در آن زمان نگه ندارد، آيا دشمنى دشمن تر از تو براى من هست ؟ آنگاه نگهبانان در حالى كه ابومسلم فرياد مى زد، العفو، او را كشتند. منصور گفت : آيا الآن كه شمشيرها تو را در برگرفته تقاضاى عفو دارى ؟
گويند: ابومسلم مى گفت : سرگذشت من با عباسيان همانند مردى صالح است كه استخوان شيرى ديد، دعا كرد تا خداوند او را زنده كند، چون شير زنده شد گفت :
تو بر من حق بزرگى دارى ولى مصلحت آن است كه تو را بكشم زيرا تو مردى مستجاب الدعوة هستى ، شايد دوباره دعا كنى تا خداوند مرا بميراند يا شيرى قوى تر بيافريند و سبب ضرر من شود.
اكنون كه عباسيان به سبب من قوى شدند، مصلحت ايشان در كشتن من است . گويند: ابومسلم در سرزمين عرفات دعا مى كرد و مى گفت : خدايا از گناهى توبه مى كنم كه گمان ندارم مرا بيامرزى ، به او گفتند: آيا بر خداوند سخت است آمرزش آن ؟ گفت : من لباس ستمى را بافته ام كه تا دولت بنى العباس برجاست ادامه دارد، چه بسيار فرياد مظلومى كه چون زير بار ستم قرار گيرد مرا لعنت خواهد كرد، آيا مردى كه اين همه دشمن دارد چگونه آمرزيده مى شود؟
نام كتاب : پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام
مؤ لف : سيد محمد نجفى يزدى
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب