19
مهر

رنسانس در غرب

رنسانس  در غرب


رنسانس بطور كلى دو نتيجه اساسى به همراه داشت ؛ 1 - اصلاح دينى ( رفورم مذهبى ) 2 - پيدايش بورژوازى اين دو با هم منجر به پيدايش ‍ انقلاب صنعتى شدند كه انقلاب صنعتى نقطه آغازين تحول بنيادين در فرهنگ و تمدن غرب محسوب مى شود. در ذيل ، دو نتيجه مذكور را بيشتر بررسى مى كنيم :


1 - اصلاح دينى ؛ عامل اصلى اين حركت را مى توان مارتين لوتر آلمانى دانست كه خود بعنوان يك كشيش ، عليه پاپ و اقدامات كليساى رومى قيام كرد و به كمك دهقانان و شهرياران آلمانى ، كليساى لوترى را تاءسيس و قدرت كليساى روم را محدود ساخت و اعلام كرد كه پاپ نمى تواند گناهان انسانها را تخفيف بدهد، اعمال و اعتقاد و رابطه مستقيم افراد با خدا، مهم است و كشيش نمى تواند واسطه بين خدا و بندگان باشد و با اين اعتراض ، ( Protest ) مذهب پروتستان را پايه ريزى نمود.


كالون بعد از لوتر، مذهب پروتستان را ادامه داد او سعى كرد با شكل جديدترى دين را مطابق با پيشرفتهاى مادى بشر و صنعت جديد هماهنگ كند. از جمله اينكه بهره و ربا را مجاز اعلام كرد و از كار اقتصادى براى سود جويى و منفعت طلبى ستايش نمود هر چند از طرف مسيحيت قرون وسطى هر دو عمل مذكور مذمت مى شد.
2 - پيدايش بورژوازى ؛ نظريات جديد اقتصادى كالون زمينه را براى رشد بورژوازى كه هدفش سود جويى و جمع آورى مال بيشتر و انباشت سرمايه بود، مساعد كرد و اين طبقه اصالت النفعى بى ريشه طى مراحلى قدرت خود را بر جوامع اروپائى حاكم ساخت . و نمود عملى اين حاكميت در انقلاب صنعتى سال 1750 ميلادى انگليس و نهايتا در انقلاب 1789 ميلادى فرانسه آشكار شد.


حال بايد ديد كه غرب با آن توحش و بربريت اوليه و مسيحيت تحريف شده و با كمك ابزار پيشرفته صنعتى و عطش مادى بويژه طبقه بورژوازى چه آتشى بر پا خواهد كرد.!
گرايش تجربى و مادى اروپا از يك طرف و فاصله و بيزارى آنان از كليسا از طرف ديگر باعث رشد تك بعدى جامعه غربى شد. آنان در بعد صنعتى رشد فراينده اى كردند و اين صنعت در خدمت اقتصاد و سياست آنان قرار گرفت ولى از دين ، اخلاق و انسانيت خبرى نبود.
انقلاب صنعتى از اوايل قرن هفدهم در انگلستان آغاز شد و تا اواسط همين قرن به حد چشم گيرى رشد كرد. جامعه اروپا كه داراى اقتصاد سنتى و معيشتى بود اينك با ايجاد وسايل پيشرفته ، توليدات خود را در زمينه منسوجات و كشاورزى چند برابر كرده بود و چون انبوه محصولات و توليدات در داخل كشور از حد كفاف جمعيت داخلى فراتر رفته و انباشت كالا و سرمايه را بوجود مى آورد. مى بايست براى صدور اين كالاها به خارج از كشور فكرى مى كردند.


به همين دليل دولت موظف شد امنيت لازم را براى تجارت خارجى ايجاد كند و تسهيلات لازم را فراهم آورد. انگليس به فكر تصرف سرزمينهاى ديگر و ايجاد مستعمرات افتاد كه اولين و مهمترين قربانى اين هدف شوم ، شبه قاره هند بود. استعمار در درجه اول دو هدف عمده را دنبال مى كرد يكى بدست آوردن مواد اوليه و نيروى كار ارزان و فراوان دوم پيدا كردن بازار فروش مناسب براى كالاها و محصولات انباشته شده در داخل كشور.
انقلاب صنعتى از كشور انگليس به كشورهاى ديگر نيز سرايت كرد. آلمان ، فرانسه ، هلند، بلژيك و آمريكا نيز به جمع كشورهاى صنعتى پيوستند در اين كشورهاى جريان صنعتى شدن ادامه يافت و منجر به كشور گشايى و ايجاد مستعمرات گوناگون شد، در نتيجه رقابت شديدى براى دستيابى به مستعمرات بيشتر در گرفت . آسيا و آفريقا و امريكاى لاتين بين جهانخواران استعمارگر تقسيم و غارت منابع و ثروت ملل محروم و مستضعف آغاز شد. اين بار توحش و بربريت غربى ها با ابزار و آلات پيشرفته ترى سايه هاى سرد خود را بر سراسر جهان افكند و در اين يغما گرى و توحش نيز از هيچ جنايتى فرو گذار نكردند.


استعمارگران در عمل با مشكل مواجه شدند و كشورهاى مورد هجوم بدلايل مختلف ملى و مذهبى به مخالفت برخاستند، دشمن تجاوز به فكر چاره جويى براى اين مشكل افتاد. با شيوه هاى مردمان نخستين (هجوم مستقيم - تله و حيله همرنگ سازى ) و با همان سبوعيت ولى با تكنيك پيشرفته تر، مرحله هجوم مستقيم را به مرحله تله گذارى تواءم كردند.
در اين مرحله استعمار سعى كرد از تله هاى فرهنگى استفاده كند، مجددا كشيش و كليسا به ميدان آورده شد و براى تخريب افكار ملل ، كليساهاى فراوانى تاءسيس شد. تا شايد از طريق بتوانند ملتها را به دام اندازند و چپاول گرى خود را توجيه نمايند. دين و اخلاق براى اينان معنا نداشت . آنها بجاى خدا، آهن - طلا و نفت را مى پرستيدند و از مبلغان مذهبى هم نه براى ترويج دين بلكه بعنوان پيش قراولان لشكريان بى رحم خود استفاده مى كردند. به همين سبب هر فرد يا گروهى كه مانعى بر سر راه اهداف استعمارى آنان بود، نابود مى شد كه پاتريس لومومبا، رهبر استقلال طلبان در كنگو از جمله اين قربانيان بود.


تله هاى فرهنگى تحت عناوين كليسا، مؤ سسه خيريه ، مؤ سسه علميه ، مدرسه ، دانشگاه و بيمارستان براى ممالك تسخير شده در نظر گرفته شد كه همگى وظيفه داشتند ضمن تحقير فرهنگ اصيل جوامع مذكور، برترى كشورهاى استعمارگر را تبليغ كنند، بنا بر اعتراف بسيارى از مبشران مسيحى ، آنها بجز كشورهاى اسلامى در اكثر جوامع مورد هجوم با استفاده از همين تله ها به اهداف شوم خود رسيدند.
يكى از مبشرين غربى بنام لورنس براون در اين باره مى گويد:
… دين اسلام دين دعوت است . اسلام بين نصارى و غير آن منتشر مى شود. مسلمانان چندين مرتبه با اروپا جنگيدند و بمناسبتهاى زيادى اروپا را تسليم خود ساختند… ما از مكتبهاى مختلفى وحشت داشتيم ولى پس از وقت فراوان فهميديم كه اين همه ترس ما بى جا است ، زيرا ما از يهود، جنس زرد (ژاپن و چين ) و خطر كمونيسم مى ترسيديم ولى بعد فهميديم كه ترس مابى جا بوده است زيرا ديديم يهوديان دوست صميمى ما هستند. بنابراين ، دشمن آنان ، دشمن ماست . سپس ديديم كه بلشويكا (كمونيستها) هم پيمان ما گرديدند ولى خطر حقيقى در اساس اسلام است ، در نفوذ اسلام در پيروزى و در زندگى آن است . اسلام است كه سد حقيقى استعمار اروپاست .
هنوز مهمترين و سخت ترين مانع در مقابل تجاوز طلبى اروپائيان اسلام است و آنان نيز كماكان كينه اسلام را به دل داشته و شكست در جنگهاى صليبى را فراموش نكرده اند.
اگر در آنجا از نظر نظامى شكست خورده اند اكنون در جبهه اى ديگر و با روشى ديگر در صدد ريشه كن كردن اسلام مى باشند. چرا كه بقول خودشان اسلام دين دعوت است و براى زندگى برنامه دارد بنابر اين براى آنان خطر اصلى محسوب مى شود.
در سالهاى اخير استعمار وارد مرحله جديدى شد كه به استعمار نو يا استعمار نامرئى معروف است . استعمارگران پس از جنگ جهانى اول و دوم و بروز مبارزات استقلال طلبانه كشورهاى مستعمره مانند مصر، الجزاير، اندونزى ، ويتنام و بسيارى ديگر از كشورهاى آسيايى و آفريقايى و آمريكاى لاتين به اين فكر افتادند كه بدون حضور فيزيكى و نظامى به استعمار خود ادامه دهند چون اين شيوه هم كم خرج و كم خطر مى باشد و هم موجب برانگيختن احساسات ملى و مذهبى ممالك نخواهد شد و متاءسفانه در اين مرحله توفيقات زيادى نيز به دست آوردند.


استعمار، به حضور فيزيكى خود در بسيارى از مستعمرات كشورهاى مستعمره پايان داد و كشورها بظاهر مستقل شدند. ولى براى اطمينان از ادامه تاءمين منافعش در مستعمره هاى قبلى ، به مسخ فرهنگى دست زد و در كنار پايگاه اقتصادى خود پايگاه فرهنگى نيز تاءسيس كرد. اما چگونه ؟ گفتيم كه طبع سرمايه دارى ، طبع انسان دوستى ، نيست (هر چند بظاهر انسان دوستى را شعار خود قرار داده است .) او فقط نيروى كار مى خواهد. نيروى كارى كه بايد به بيگارى دهنده مطيع و بدون قدرت تعقل تبديل شوند ماشينى كه فقط كار مى كند و نمى فهمد.
براى رسيدن به اين هدف بايد تمام رگ و ريشه هايى كه بوميان را به يك جامعه ، به يك سنت ، به يك قوميت و يك تاريخ وصل مى كند خشك كرده و اين امر تنها از راه شستشوى مغزى عمومى ميسر است .
بدين منظور استعمار نه تنها تفسير تاريخ مستعمره خود، بلكه تدوين آن را هم به انحصار خود در مى آورد به وسيله باستان شناسان و مستشرقان خود، براى مستعمرات ، تاريخ مى نويسد و به همراه تفسير و تحليل به اصطلاح علمى (!)آن را به بوميان تحميل مى كنند و با اين تاريخ جعلى تاريخ اصيل و فرهنگ بوميان بطور كامل نفى يا مسخ مى كند.
ثمره اين دگرگونى فرهنگى ، پيدايش انسانهاى مسخ شده مستعمراتى است كه آدمهاى بى ريشه و مرعوب اربابان استعمارى خود مى باشند.
حال كه استعمار با تلاش خود اين سيستم جعلى و دروغين را ايجاد كرده براى حفظ و حراست آن به نگهبان نياز دارد. در اين فرصت دو جاى پا و دو پايگاه از خود بجاى مى گذارد يكى پايگاه اقتصادى كه حافظ سلطه اقتصادى است يعنى بورژوازى دلال مسلك و وابسته به سرمايه استعمارى كه از خود هيچ ندارد و كاملا مصرفى ، تجمل گرا و مقلد صرف است و ديگرى پايگاه فرهنگى كه براى حفظ تسلط فرهنگى ايدئولوژيكى خود به آن نيازمند است .
ايجاد دو اداره اين پايگاه به عهده نخبگان و برگزيدگان مستعمراتى ، گذاشته شده است .
اين ماءموران وظيفه دارند فرهنگ بومى منطقه را از بين ببرند و جاى خالى آن را با فرهنگ دلخواه خود پر كند سپس به گسترش و حراست از آن بپردازند.
اين شبه فرهنگ وارداتى ، سراسر تقليدى است ، ناشيانه از ادبيات تا نقاشى و مجسمه سازى و شهر سازى و تمام حركات و سكنات مردم به سمت تقليد اين استعمار سوق داده مى شود. نكته جالب و مهم اين است كه استعمارگر، خود نيز به مخرب بودن فرهنگ اشاعه شده در مستعمره آگاه است و تلاش مى كند آن فرهنگ در كشور خودش نفوذ نكند، زيرا در صورت نفوذ، مردم كشور خودش نيز به سوى رخوت و سستى ، فساد و تباهى ، سقوط و بدبختى سوق داده مى شوند.
نمونه هاى تاريخى القاء فرهنگ انحرافى بسيار است در بعضى موارد مثل ايران و هندوستان با بيدارى ملتها، توطئه آنها خنثى شد ولى در مواردى مثل كشورهاى آسياى جنوب شرقى و خاورميانه و آفريقا هنوز هم اين آثار و پايگاههاى اقتصادى و فرهنگى و نظامى استعمار محفوظ است . مالزى و سنگاپور، هنوز دچار اختلاف نژادى مصنوعى حاصل استعمار انگليس ‍ هستند. و از نظر فرهنگى با مشكلات بزرگى مواجهند.
بنابر اين در اين مرحله مبارزه با استعمار شكل اقتصادى سياسى فرهنگى ايدئولوژيكى بخود مى گيرد و در جبهه فرهنگى است كه نبرد طولانى و همه جانبه اى شروع مى شود.
و در اين مبارزه ديگر، روى حمله به سوى دشمن نيست ، بلكه متوجه طرز تفكر افراد خودى است . در اينجا اسلحه كار ساز نيست . بلكه تعليم و تربيت انسانها و احياى فرهنگ اصيل جامعه و زدودن القائات استعمارى مهم است كه كار و تلاش همه روزه و حتى همه ساعته را مى طلبد. اين حيله در جوامع اسلامى نيز كه تا كنون سرسختى خود را در مقابل دشمن نشان داده بودند، كارساز شد. و استعمار به شكل نامرئى توانست از درون جوامع اسلامى بين مسلمين تفرقه و شكاف ايجاد نمايد و با دامن زدن به اختلافات قومى و نژادى ، اساس وحدت اسلامى را خدشه دار نمايد. از جمله مى توان به ترويج پان عربيسم در منطقه خاورميانه و تشديد اختلاف و شكاف بين عرب و عجم اشاره كرد. همه انقلابات ضد استعمارى كه در منطقه به وقوع پيوسته ، ابتدا رنگ مذهبى داشتند ولى بتدريج رنگهاى مذهبى و اسلامى از آن زدوده و شكل نژادى بخود مى گيرد و در راه تضعيف اسلام بكار برده مى شود، مى كوشند تا ارتباط بين ممالك عربى را بر اساس ‍ نژادى برقرار سازند مثلا ارتباط بين سوريه - لبنان ، اردن - الجزاير و… را بر اساس عروبت تلقى كنند نه اسلام . از طرفى رابطه اعراب با كشورهاى اسلامى غير عرب مثل ايران ، پاكستان ، تركيه ، اندونزى و… فرقى با رابطه آنها با كشورهاى غير اسلامى مثل آمريكا و انگليس و فرانسه و… ندارد، بلكه اين بيگانگان ارزش بيشترى پيدا كرده اند چون با آنها روابط تجارى و بازرگانى بالاترى برقرار مى كنند. (جريان سپتامبر سياه (1970) كه حسين شاه اردن در قتل عام مبارزان فلسطين از آمريكا كمك گرفت و به تهديد سوريه و مصر پرداخت ؛ نمونه اى از حضور و دخالت مستقيم استعمار است .)
استعمارگران در ابعاد مختلف سعى كردند اسلام و كشورهاى اسلامى را تضعيف كنند. در بعد اقتصادى با حضور شركتهاى چند مليتى به چپاول منابع داخلى پرداخته و همه كشورهاى اسلامى را تك محصولى و اكثرا متكى به نفت بار آوردند. و از رشد و توسعه و خودكفايى آنها جلوگيرى كردند.
در بعد سياسى با القائات شيطانى سعى كردند دين را از سياست جدا و عالمان دينى را منزوى كنند و حكومتهاى لائيك بر سر كار آوردند. (آتاتورك در تركيه ، پهلوى در ايران )
از نظر فرهنگى وقتى ديدند نمى توانند با فرهنگ مسلمانان مبارزه و آن را ساقط كنند، به انحراف فرهنگى افتادند. (حمله از درون ) خرافه هاى فرهنگى توسط فرقه هاى جديد التاسيس از قبيل خانقاهها، انجمن هاى فراماسونرى و بهايى ها، وهابى ها و ديگر عوامل استعمار سياه ، هجوم خود را آغاز كردند و تا حدودى هم توانستند به فرهنگ مسلمانان صدمه زده و ناخالصى هايى در آن ايجاد كنند.


تهاجم فرهنگى

نويسنده : معاونت انتشارات مركز فرهنگى سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ايران


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...