میانه روی در عبادت
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بیش از همه عاشق نماز بود و می فرمود: «دلم می خواهد بیشتر در نماز بایستم»
اما هنگامی که در نماز صدای گریه کودکی را می شنیدند؛ از تصمیم خود منصرف می شدند و نماز را کوتاه می کردند
تا مادرش به کودک رسیدگی کند، علاوه بر این برای مراعات حال پیرمردان نماز را طولانی به جا نمی آوردند تا آنان اذیت نگردند.
داستان:
در زمان صدر اسلام دو همسایه بودند که یکی مسلمان و دیگری نصرانی بود.
آن فرد مسلمان چنان از اسلام برای فرد نصرانی تعریف کرده بود که او را شیفته اسلام کرده بود که در نهایت
همسایه نصرانی به اسلام گرایش پیدا کرده و مسلمان شد.
شب فرا رسید. هنگام سحر درب تازه مسلمان کوبیده شد. وی با شگفتی و نگرانی پرسید: کیستی؟
در جواب شنید که من همسایه مسلمان تو هستم. پرسید: در این وقت شب چه کاری داری؟
گفت وضو بگیر تا به مسجد رفته و در آنجا به نماز شب و عبادت سحر کنیم!
تازه مسلمان به همراه رفیقش روانه مسجد شدند و تا روشنایی صبح به عبادت و راز و نیاز مشغول شدند.
تازه مسلمان حرکت کرد که به خانه اش برود. رفیقش گفت: کجا می روی بلند شو نافله و قرائت قرآنی انجام ده!
تازه مسلمان نیز مشغول خواندن نافله و قرائت قرآن شد. بعد از آن بلند شد تا برود مسلمان به او گفت:
امروز نیت روزه کن که ثواب بسیار دارد.
کم کم نزدیک ظهر شد. وقتی خواست برود به او گفت: مقداری صبر کن تا نماز ظهر را نیز به جماعت بخوانیم
این امر در مورد نماز عصر و مغرب و عشاء تکرار شد و بعد از آن راهی منازل خود شدند.
شب دوم ، هنگام سحر بود که باز صدای در را شنید که می کوبند. پرسید کیست؟
من فلان شخص همسایه ات هستم آمده ام برویم مسجد.
تازه مسلمان گفت : من همان دیشب که از مسجد برگشتم، از دین شما دست کشیدم.
برو یک آدم بیکارتری از من پیدا کن که کاری نداشته باشد و وقت خود را بتواند در مسجد بگذارند.
من آدمی فقیر و عیالمندم، باید در پی کسب روزی بروم.
امام صادق (علیه السلام) در نتیجه گیری از این داستان فرمودند:
«آن فرد مسلمان در اثر سخت گیری که بر فرد تازه مسلمان داشت او را از اسلام بیرون کرد.
مبادا شما در این امور بر مردم سخت گیرید. بر هر مسلمانی لازم است تا ظرفیت و توانایی افراد را در نظر بگیرد
و طبق سیره و روش ما عمل کند که همان اعتدال است.»
منبع وسائل الشیعه ، ج ۱۶ ص ۱۶۱
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب