26
مرداد

داستانك51


 داستان کوتاه

مردی در کنار رودخانه‌ای ایستاده بود.

ناگهان صدای فریادی را ‌شنید و متوجه ‌شد که کسی در حال غرق شدن است

فوراً به آب ‌پرید و او را نجات ‌داد

اما پیش از آن که نفسی تازه کند فریادهای دیگری را شنید و باز به آب ‌پرید و دو نفر دیگر را نجات ‌داد

اما پیش از این که حالش جا بیاید صدای چهار نفر دیگر را که کمک می‌خواستند

او تمام روز را صرف نجات افرادی ‌کرد که در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند ، غافل از این که چند قدمی بالاتر دیوانه‌ای مردم را یکی یکی به رودخانه می‌انداخت…!

نویسنده: سیدعباس كلهر

 


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...