15
آذر

خاستگاه بحث و شبهات مطرح شده

شبهه اي كه اين روزها بر سر زبان ها مي باشد اين است كه اين بحث ها چه ضرورتي دارد؟

 

شخصيت هاي تاريخي همگي به رحمت خدا رفته اند و امروزه در ميان ما نيستند. چرا بايد نبش قبر كنيم و درباره ويژگي ها و شخصيت آنان جستجو كنيم؛ به عبارت ديگر عده اي بر اين خواسته پافشاري دارند كه تاريخ را كنار بگذاريم و به مسائل امروز بپردازيم.

 

پاسخ اين شبهه را به كتاب شريف نهج البلاغه موكول مي كنيم. در اين كتاب سخن شگرفي وجود دارد كه به خوبي پاسخ اين پرسش را مي دهد. البته به اين شبهه پاسخ هاي متعددي مي توان داد ولي در اين جا به اين فقره از نهج البلاغه مي پردازيم كه بخشي از پاسخ را در بر دارد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي فرمايد:

«وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّي تَعْرِفُوا الَّذِي تَرَكَهُ، وَلَنْ تَأْخُذُوا بِمَيثَاقِ الْكِتَابِ حَتَّي تَعْرِفُوا الَّذِي نَقَضَهُ، وَلَنْ تَمَسَّكُوا بِهِ حَتَّي تَعْرِفُوا الَّذَي نَبَذَهُ. فَالْتَمِسُوا ذلِكَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ، فَإِنَّهُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ، وَمَوْتُ الْجَهْلِ؛ و بداند كه تا واگذارنده رستگاري را نشناسيد رستگاري را نخواهيد شناخت و تا شكننده پيمان قرآن را ندانيد با قرآن پيمان استوار نخواهيد ساخت، و تا واگذارنده قرآن را به جا نياريد در قرآن چنگ نتوانيد انداخت. پس رستگاري را نزد كساني جوييد كه اهل آنند [و آنان از خاندان پيامبرانند] كه دانش به آنان زنده است و ناداني به دانش آنان مرده.»

بر اين اساس كسي نمي تواند بگويد من مسير حق و راه راست را طي مي كنم و كاري به اهل باطل ندارم چون امام به اين افراد مي فرمايد: «تا واگذارنده رستگاري را نشناسيد رستگاري را نخواهيد شناخت». به عبارت ديگر بايد بدانيم كه فلان شخص بر حق است يا باطل، تا حق را بشناسيم و در غير اين صورت حق را نخواهيم شناخت. لذا اگر كسي بگويد من مسير حق را مي پويم و نمي دانم فلاني اهل حق است يا باطل، چنين كسي حق را نشناخته است.

اما ببينيم بين شناخت حق و شناخت كساني كه پرچم باطل در دست دارند چه رابطه اي وجود دارد؟

در پاسخ به اين پرسش شارحان نهج البلاغه نكاتي را يادآور شده اند ولي چيزي كه از همان ابتدا به نظر مي رسد اين است كه اگر آدمي ائمه ضلالت را نشناسد و نداند كه فلان شخص جزء آنان است حق را نخواهد شناخت؛ چرا كه پيشوايان گمراهي براي چنين كسي الگو و الهام بخش خواهند بود.

فلان اسم پرطمطراق يا فلان صحابي بزرگ كه با پيامبرصلي الله عليه و اله زيسته است، به هر حال خط سيري به امت مي دهد. كسي كه مِن باب مثال نداند معاويه از همان ائمه ضلالت و پيشوايان گمراهي است كه مردم را به سوي دوزخ دعوت مي كنند، طبيعتاً دين خود را از او فرا مي گيرد و چنين كسي الگوي او قرار خواهد گرفت. ولي اگر دانستيم كه از پيشوايان تباهي است از او دوري مي گزينيم، راهمان را از او جدا مي كنيم و نه تنها الگوي ما نخواهد بود بلكه براي هيچ يك از سخنان و موضع گيري هايش ارزشي قائل نخواهيم شد.

به اين مثال كه بي اندازه حائز اهميت است توجه كنيد: مقاله اي از يكي از نويسندگان معاصر مي خواندم كه نتيجه آن ويراني اساس دين بود. اين نويسنده مي گفت: چرا بايد نسبت به متون ديني حالت جمود داشته باشيم؟ بايد در برخورد با متون ديني باز باشيم و انعطاف بيشتري به خرج دهيم. بلكه لازم است مانند گذشتگان و پيشاهنگان صدر نخست جسارت داشته باشيم. بياييد ما هم مثل آنان شجاع باشيم.

در حقيقت اين نويسنده از ما مي خواهد كه در برابر خداي متعال، قرآن كريم، و پيامبرصلي الله عليه و اله شجاعت داشته باشيم. زيرا الگوهاي مورد نظر او چنين بوده اند. لذا مي بينيم كه مي گويد: پيشگامان و گذشتگان ياد شده نه فقط احاديث پيامبرصلي الله عليه و اله، بلكه عمل به برخي از آيات قرآني را هم كنار نهادند. براي نمونه، به گفته او ابوبكر آيه «وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» را ملغي نمود.

 

 

خداي متعال فرموده است: «إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاء وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ؛ صدقات براي فقيران است و مسكينان و كارگزاران جمع آوري آن و نيز براي به دست آوردن دل مخالفان». پيامبر به اين آيه عمل نمود، ولي وقتي نوبت به ابوبكر رسيد با نهايت شجاعت(!) دور اين آيه را خط كشيد و پرداخت بخشي از صدقات را براي به دست آوردن دل مخالفان لغو كرد. چرا كه از ديد او شرايط عوض شده بود. يعني در ابتدا دين اسلام ضعيف بود و براي به دست آوردن دل مخالفان و جذب آنان مثلاً لازم بود يكصد شتر به آنان بپردازيم، اما اكنون كه دين نيرو گرفته است به اجراي مضمون اين آيه نيازي نداريم.

عمر نيز به همين سان شجاع(!) بود و آياتي از قرآن را كنار نهاد. خداي متعال مي فرمايد: «الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ وَلاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَأْخُذُواْ مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا إِلاَّ أَن يَخَافَا أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ تَحِلُّ لَهُ مِن بَعْدُ حَتَّيَ تَنكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَن يَتَرَاجَعَا إِن ظَنَّا أَن يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ؛ طلاقي كه رجوع و بازگشت دارد دو مرتبه است و در هر مرتبه بايد به طور شايسته همسر خود را نگاهداري كند و آشتي نمايد، يا به نيكي او را رها سازد و از او جدا شود. و براي شما حلال نيست كه چيزي از آنچه به آنها داده ايد پس بگيريد، مگر اين كه زن و شوهر بترسند كه حدود الهي را برپا ندارند. اگر بترسيد كه حدود الهي را رعايت نكنند، مانعي نيست كه زن فديه و عوضي بپردازد و طلاق بگيرد. اينها حدود و مرزهاي الهي است. از آن تجاوز نكنيد و هر كس از آن تجاوز كند ستمگر است. اگر بعد از دو طلاق و رجوع، بار ديگر او را طلاق داد، از آن به بعد زن بر او حلال نخواهد بود، مگر اين كه به نكاح مرد ديگري در آيد و هرگاه آن مرد زن را طلاق دهد اشكالي ندارد كه بازگشت كنند و با همسر اول دوباره ازدواج كند، در صورتي كه اميد داشته باشند كه حدود الهي را محترم مي شمارند. اينها حدود الهي است كه خدا آن را براي گروهي كه آگاهند بيان مي نمايد.»

مفهوم آيه روشن است و خود او نيز آن را به وضوح مي دانست. سه طلاق در اين جا به معناي سه طلاق حقيقي است ولي نويسنده مقاله مي گويد: وقتي عمر مشاهده كرد آمار طلاق در ميان مردم افزايش يافته است گفت: بايد جلوي آنان را بگيريم. از اين به بعد هر كس به همسرش بگويد: تو سه طلاقه هستي زنش بر او حرام مي شود، و او اين كار را براي مقابله با پديده طلاق انجام داد.

قرآن نيز سه بار طلاق را از اسباب حرمت زن و شوهر مي داند ولي عمر گفت: همين كه يك بار شوهر به همسرش بگويد: تو سه طلاقه هستي كافي است و زن بر او حرام شود؛ چرا كه اين كار هم همان معني را مي دهد و در حكم سه بار طلاق دادن است.

نويسنده ياد شده ما را به پيروي از اين پيشگامان صدر نخست كه نسبت به خدا و رسول بي باك و گستاخ بودند فرا مي خواند و مي گويد ما نيز بايد چنين باشيم. خوشا و خرّما طاغوتان عالم!

اگر بنا باشد اين گونه عمل كنيم بايد بگويم آيه شريفه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد همانند گذشتگان روزه بر شما نيز واجب شد، باشد كه تقوا پيشه كنيد.» مربوط به شرايط گذشته است. چه اشكالي دارد يك حاكم مسلمان جسارت و شجاعت پيشگامان صدر اول را پيشه كند و بگويد روزه گرفتن در اين زمان بر بازده كار و توليد اثر منفي بر جا مي نهد و بايد اين حكم را كنار بگذاريم. از قضا چنين اتفاقي واقعا افتاد و زماني يكي از حكام با نهايت گستاخي اعلام كرد روزه گرفتن براي كارگران لازم نيست.

مسئله حج نيز به همين منوال مي تواند دستخوش دگرگوني شود. چه اشكالي دارد زمامدار شجاع ديگري بيايد و حكم حج را بردارد؟! اگر ابوبكر با آن قدس و ورع و تقوايي كه آن نويسنده ادعا مي كند حكم «وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» را ملغي نمود، چرا ما نتوانيم با مسئله حج چنين كاري كنيم؟ چرا بايد شخص، مبالغي هزينه كند و به خانه خدا در مكه برود؟ به جاي آن مي تواند هم چنان كه عبدالملك اموي گفت گِرد قصر خليفه طواف كند!

اين بدان معني است كه هر طاغوتي كه بر گرده مردم سوار شد، بخشي از دين را حذف كند تا اين كه پس از مدتي از دين خدا هيچ چيزي بر جا نماند.

تروريست هايي كه امروزه آبروي دين را در جهان ريخته اند و از دين تصويري زشت و دل آزار در اذهان جهانيان ايجاد كرده اند دنباله رو چه كساني هستند؟ آيا از همان پيشگامان صدر نخست الهام نگرفته اند؟ فقط با اين تفاوت كه هر كس متناسب با زمانه خود عمل مي كند. آن يكي بيني تمام كساني كه ديدگاهشان با او مخالف است درهم مي كوبد و اين يكي كمربند انفجاري بر تن مي كند و حتي كساني را كه ديدگاه مخالف ندارند به كشتن مي دهد. شيوه و روش عينا همان شيوه گذشته است.

 


 

از اين جاست كه مي گوييم بايد ائمه ظلال را بشناسيم تا از آنان تأثير نپذيريم و دين خود را از آنان فرا نگيريم. و همين است معناي فرمايش اميرمؤمنان علي عليه السلام كه فرمود: «بدانيد تا واگذارنده رستگاري را نشناسيد رستگاري را نخواهيد شناخت.»

اگر در محله اي كه زندگي مي كنيد نوجوان فاسد و بزهكاري باشد، آيا درباره او به فرزند خودتان هشدار نمي دهيد؟ ممكن است شخص كج فهمي شما را به پرده پوشي و سرپوش نهادن بر افتضاحات پسر همسايه فرا خواند و بگويد، حتي اگر چيز ديدي در خاك كن! اما اگر بخواهيد اين طور عمل كنيد فرزند شما ايمن نخواهد بود و ممكن است با آن نوجوان فاسد دوست شود و به انحراف كشيده شود. لازم است كه خطر چنين نوجواني را به فرزندتان گوشزد كنيد و بگوييد كه ارتباط با او دين و دنيايش را به تباهي مي كشاند.

در اين جا ممكن است شخص ديگري بگويد: بايد براي حفظ وحدت و يكپارچگي محله سكوت اختيار كني و در اين باره به فرزندت چيزي نگويي. ولي شما مي بينيد كه صلاح فرزندتان و حفظ او از انحراف و بلكه مصلحت عمومي اقتضا مي كند كه واقعيت را با او در ميان بگذاريد.

اكنون مي پرسيم آيا در جهان چيزي مهم تر از چهره و آبروي دين داريم؟ يكي از مهم ترين سرچشمه هاي اعتقادي تروريسم همان ماجراهايي است كه گفتيم. يعني زير مشت و لگد گرفتن ها و جسارت به خانه پيامبرصلي الله عليه و اله. چنين ماجراهايي مهمترين آبشخور و الهام بخشِ تروريسم در گذر زمان بوده است.

كسي نگويد: اينها فقط مشتي بحث تاريخي است. برعكس همين ها مباحث و قضاياي حال و آينده ماست. زيرا «تا واگذارندگان رستگاري را نشناسيد رستگاري را نخواهيد شناخت و تا شكننده پيمان قرآن را ندانيد، با قرآن پيمان استوار نخواهيد ساخت». چه كسي پيمان قرآن را شكست؟ چه كسي وضوي پيامبرصلي الله عليه و اله را كه بارها در برابر چشم مردم انجام گرفته بود تغيير داد؟ چه كسي نماز آن حضرت را دستخوش دگرگوني ها كرد؟

آورده اند كه روزي معاويه به مدينه آمد و به نماز ايستاد و گفت: «الله اكبر، الحمدلله رب العالمين … ». به عبارت ديگر «بسم الله الرحمن الرحيم» نگفت. پس از پايان نماز مسلمانان زبان به اعتراض گشودندكه: اي معاويه، چرا چنين كردي؟ «بسم الله» را فراموش كردي يا آن را دزديدي؟

ممكن است عده اي بگويند: نه! نه! مبادا عليه معاويه چيزي بگوييد. در پاسخ اين افراد مي گوييم: كسي كه ماهيت واقعي معاويه را نشناسد، دين خود را از او فرا خواهد گرفت و او را كاتب وحي خواهد پنداشت و به پيروي از وي «بسم الله» را حذف خواهد كرد.

وانگهي چنين اشكالي قبل از هر چيز، خرده گرفتن بر اميرمؤمنان علي عليه السلام است. چرا كه آن حضرت پيش از ما درباره معاويه و تباهي هاي او سخن گفته بود. طرفه آن كه در خطبه بعدي مولاي متقيان به صراحت تمام از طلحه و زبير انتقاد مي كند. اگر كسي بگويد: از طلحه و زبير انتقاد نكنيد خواهيم گفت: آيا پيش از ما خود امام علي عليه السلام از آنان انتقاد نفرموده است؟

چندي پيش شخصي مي گفت: زبير صحابي برجسته اي است با بدگويي از او دل ما را نرنجانيد. من به او مي گويم: چاره چيست كه خود اميرمؤمنان علي عليه السلام زبان به بدگويي از او گشوده است. ببينيد امام درباره طلحه و زبير چه مي گويد. حضرت مي فرمايد: «كل واحد منهما يرجوا الأمر له ويعطفه عليه دون صاحبه؛ هر يك از آنها حكومت را براي خود مي خواهد، نه رفيقش». «لايمتّان إلي الله بحبل ولايمدان إليه بسبب؛ هيچ پيوندي و نسبتي با خدا ندارند». ابن ابي الحديد ذيل اين خطبه مي گويد: «اين خطبه را حضرت درباره طلحه و زبير رضي الله عنهما ايراد داشت». ولي به روشني معلوم نيست «هيچ پيوند و نسبتي با خدا ندارند» چطور مي تواند با «رضي الله عنهما» جمع شود!

امام در ادامه مي افزايد: «كل منهما حامل ضبّ لصاحبه». ضَبّ (به معناي سوسمار) در فرهنگ عربي نماد كينه است. يعني هر يك از آن دو كينه ديگري را در دل دارد. اين دو تن سركردگان و فرماندهان يك سپاهند ولي كينة هم را در دل دارند. وقتي مي خواستند نماز صبح را اقامه كنند، هر كدام ديگري را هل مي داد و مي خواست خود پيشنماز باشد واين كار را آن قدر ادامه دادند كه نزديك  بود آفتاب بزند. مردم به آنان گفتند: شما را به خدا اي صحابه پيامبر، آفتاب دارد طلوع مي كند! لذا مجبور شدند شخص سومي را براي امامت جماعت انتخاب كنند.

حضرت هم چنين درباره آن دو مي فرمايد: «وَ عَمَّا قَلِيلٍ يُكْشَفُ قِنَاعُهُ بِهِ! وَ اللَّهِ لَئِنْ أَصَابُوا الَّذِي يُرِيدُونَ لَيَنْتَزِعَنَّ هذَا نَفْسَ هذَا، وَ لَيَأْتِيَنَّ هذَا عَلَي هذَا؛ به زودي نقاب از چهره هايشان بر خواهند گرفت [وماهيتشان افشا خواهد شد]. به خدا سوگند، اگر به آنچه مي خواهند دست يابند، هر كدام جان ديگري را مي گيرد و او را نابود خواهد ساخت.»

خطبه شقشقيه اميرمؤمنان را بنگريد و اگر انتقادي هست آن را متوجه خود حضرت كنيد. ايشان درباره ابوبكر مي فرمايند: «إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَي. يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لا يَرْقَي إلَيَّ الطَّيْرُ؛ نيك مي دانست كه پايگاه من نسبت به خلافت چونان محور است به آسياب. كوه بلند را مانم كه سيلاب از ستيغ من ريزان است و پرنده از پريدن به قله ام گريزان». تا آن جا كه درباره ابوبكر و عمر مي فرمايند: «لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْها!؛ [خلافت را چون ماده شتري ديدند] و هر يك به سینه اي از او چسبيدند و سخت دوشيدند.» و نيز درباره عمر مي فرمايند: «فصيّرها في حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ؛ خلافت را به راهي درآورد سخت ناهموار و دل آزار». تا اين كه مي فرمايند: «إِلَي أَنْ قامَ ثالِثُ الْقَوْمِ نافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ؛ تا اين كه نفر سوم [عثمان] برخاست در حالي كه پهلوهايش [از شدت خوردن يا غرور] باد كرده بود و بين آخور و دستشويي سرگردان بود.» آيا تعبيري از اين آزار دهنده تر هست؟!

اين ماجرا را بگويم و سخن را تمام كنم. ابن ابي الحديد معتزلي سني در شرح نهج البلاغه مي گويد:

يحيي بن سعيد بن علي حنبلي كه معروف به ابن عاليه و از ساكنان ناحيه «قطفتا» در بخش غربي بغداد بود و يكي از شاهدان عادل آن منطقه به شمار مي رفت براي من نقل كرد و گفت: حضور فخر اسماعيل بن علي حنبلي فقيه، معروف به غلام بن ابن المني، بودم. (اين فخر اسماعيل بن علي داناترين حنبليان بغداد در فقه و مسائل خلاف
بود و تدريس مختصري هم در منطق داشت و داراي بياني شيرين بود. من او را ديده بودم و حضورش رفته و سخنش را هم شنيده بودم. او به سال ششصد و ده درگذشت). ابن عاليه مي گفت: در همان حالي كه ما پيش او بوديم و سخن مي گفتيم مردي از حنبليان وارد شد. او طلبي از يكي از مردم كوفه داشت و براي وصول طلب خود به كوفه رفته بودو از قضا رفتن او به كوفه مقارن با زيارت روز غدير بود و در آن حال او در كوفه بوده است. زيارت غدير مربوط به روز هجدهم ذي حجه است كه در آن روز در مزار اميرالمؤمنين علي عليه السلام آن چنان جمعيتي جمع مي شوند كه بيرون از حد شمار است.

ابن عاليه مي گفت: شيخ فخر اسماعيل شروع به پرسيدن از آن مرد كرد كه چه كردي و چه ديدي؟ آيا تمام طلب خود را گرفتي يا چيزي از آن بر عهده بدهكار باقي ماند؟ و آن مرد پاسخ مي داد. تا آن كه به فخر اسماعيل گفت: اي سرور من، اگر روز زيارتي غدير حضور مي داشتي مي ديدي كنار آرامگاه علي بن ابي طالب? چه رسوايي به بار آوردند و چه سخنان زشت و دشنام ها كه به صحابه دادند، آن هم آشكارا و با بانگ بلند و بدون هيچ گونه مراقبت و بيم و هراس. فخر اسماعيل گفت: آنان چه گناهي دارند. به خدا سوگند، كسي آنان را به چنين كاري گستاخ نكرد و برايشان اين در را نگشود مگر صاحب همان قبر. آن مرد پرسيد: صاحب آن قبر كيست؟ فخر اسماعيل گفت: علي بن ابي طالب است.
آن مرد گفت: سرورم، يعني علي اين سنت را براي آنان معمول داشت و ايشان را به آن راه برده و به آنان تعليم داده است؟ فخر گفت: آري به خدا سوگند. آن مرد گفت: اي سرور من، اگر علي در اين كار محق بوده است چه لزومي دارد كه فلان و فلان [ابوبكر و عمر] را دوست بداريم و اگر علي بر باطل بوده است چه لزومي دارد دوستدار او باشيم. به هر حال سزاوار است كه يا از او يا از آنها تبري بجوييم. ابن عاليه گفت: در اين هنگام اسماعيل شتابان برخاست و كفش هايش را پوشيد و گفت: خداوند اسماعيل را لعنت كند اگر پاسخ اين مسئله را بداند و به اندروني خود رفت. ما هم برخاستيم و رفتيم.

نكته اي كه بنده در حاشيه اين ماجرا مي افزايم اين است كه علي بن ابي طالب? نبود كه اين در را براي آنان گشود، بلكه خدا گشاينده اين در بود و اگر خرده و اعتراضي هست بايد آن را متوجه قرآن كريم كنيد. در جاهاي مختلفي از قرآن شاهد جملات تند و گزنده اي نسبت به برخي از صحابه پيامبرصلي الله عليه و اله هستيم. براي نمونه خداي متعال در سوره احزاب مي فرمايد: «وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ؛ هنگامي كه منافقان مي گويند.» اين منافقان چه كساني هستند؟ آيا از صحابه رسول خدا نبوده اند؟

نيز: «وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا؛ بيمار دلان گفتند: خدا و پيامبرش جز فريب وعده اي به ما ندادند.»

گوينده اين سخن چه كسي بوده است؟ بي ترديد او از اصحاب پيامبر بوده است و خداي متعال در اين جا به ما خبر مي دهد كه برخي از صحابه مي گفتند: خدا و رسول ما را فريب داده اند. (طبعاً همه صحابه چنين نبوده اند و فقط عده اي از آنان مورد نكوهش واقع شده اند. روشن است كه صحابه بزرگواري چون ابوذر، سلمان، مقداد، عثمان بن مظعون و مانند آنان جايگاهي بس ارجمند دارند.)

اصلا در قرآن سوره مستقلي به نام «منافقون» وجود دارد. همين طور در سوره توبه از بسياري از آنان ياد شده است و حتي گفته اند برخي از صحابه از سوره توبه مي ترسيدند و مي گفتند: : هيچ يك از منافقان نيست كه خدا در اين سوره رسوايش نكرده است. خداي متعال در سوره توبه مي فرمايد: «فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِي قُلُوبِهِمْ إِلَي يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُواْ يَكْذِبُونَ؛ و از آن پس تا روزي كه با خدا ملاقات كنند، به كيفر پيمان شكني و دروغ گويي، نفاق در دلشان بر قرار است.» يعني در ميان صحابه منافقاني بودند كه با خداي متعال پيمان شكني كردند و حتي در ميان آنان افراد فاسق نيز ديده مي شدند.

اين آيه از سوره حجرات را ملاحظه كنيد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَي مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ؛ اي مؤمنان، اگر فاسقي براي شما خبري آورد درباره آن تحقيق كنيد. مبادا نادانسته به مردم آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد.» شخص بزهكاري كه در اين آيه از او سخن رفته چه كسي است؟ او يكي از صحابه پيامبرصلي الله عليه و اله مي باشد و كسي جز وليد بن عقبه نيست.

بر اين اساس كسي كه باب اين سخنان را گشود، علي بن ابي طالب? و خطبه شقشقيه ايشان نبود، بلكه خدا در قرآن كريم آغاز گر اين راه بود.

امام مي فرمايند: «بدانيد كه تا واگذارنده رستگاري را نشناسيد رستگاري را نخواهيد شناخت و تا شكننده پيمان قرآن را ندانيد با قرآن پيمان استوار نخواهيد ساخت و تا واگذارنده قرآن را به جا نياوريد در قرآن چنگ نتوانيد انداخت». اما پرسش اين جاست كه از كجا اين شناخت ها را به دست آوريم؟ خود حضرت فرموده اند: «فَالَْتمِسُوا ذلِكَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ؛ آن را در نزد كساني جوييد كه اهل آنند.» ابن ابي الحديد در شرح اين فقره مي گويد: منظور حضرت خود اوست. يعني اين دريافت را از علي بن ابي طالب? بخواهيد.

«فَإِنَّهُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ، وَ مَوْتُ الْجَهْلِ. هُمُ الَّذِينَ يُخْبِرُكُمْ حُكْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ، وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ، وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ؛ لَا يُخَالِفُونَ الدِّينَ وَ لَا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ؛ آنان زنده كننده دانش اند و نابودكننده ناداني. همان كساني كه حكم كردنشان شما را از علمشان خبر مي دهد، و خاموشي شان از سخن گفتن شان، و ظاهرشان از باطنشان. نه با دين مخالفت و نه در آن اختلاف مي كنند.»

آري آنان مانند كساني نيستند كه با جسارت و شجاعت تمام (!) بر آيات قرآن خط بطلان مي كشند. بلكه سخن آنان يك سخن و از سرچشمه وحي الهي سرچشمه گرفته است. «فَهُوَ بَيْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ، وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ؛ دين در ميان ايشان شاهدي راست و خاموشي گوياست.» وصلي الله علي سیدنا محمد وآله الطاهرين 

منبع

شهادت حضرت زهراعليها السلام وشبهه زدائي

سلسله گفتارهاي حضرت آيت الله

نويسنده : حاج سيد محمد رضا حسيني شيرازي قدس سره 


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...